من فیلمهای کارآگاهی ، زیاد دیدهام و از شرلوک هولمز بیشتر از بقیه خوشم میآید، البته پوآرو هم تا حدودی نظرم را جلب میکند، ولی حس میکنم شرلوک هولمز یک جنس و کیفیت دیگری دارد و مظهر پلیس متفکر است. اعتقاد من این است که پلیس 90 درصد باید فکر و 10 درصد عمل کند. این را هم بگویم که تعبیر من از پلیس، پلیس جنایی است؛ البته شاید تعبیر درستی نباشد. به هر حال پلیس جنایی باید آدم اندیشمندی باشد و آدم اندیشمند به وجود نمیآید مگر با مطالعه، ممارست و همت. شرایط زیادی لازم است که یک پلیس معمولی را به پلیس واقعی تبدیل کند و شبیه آدمهایی شود که در فیلمهای سینمایی وجود دارند. چنین چیزی کم پیش میآید.
با شرلوک هولمز همذاتپنداری هم کردهاید یا شده در حل معما حدسی زده باشید؟ چقدر حدسهایتان درست بوده است؟
خیلی، اما هیچ وقت حدسهایم درست نبود. این را به شوخی گفتم. چنین فیلمهایی غالبا معادلات دو مجهولی و گاه سه مجهولی دارند. معادلات تک مجهولی بیشتر در سریالهای ایرانی کاربرد دارد. به همین دلیل است که وقتی بیننده پای تلویزیون مینشیند، چه حرفهاش پلیس باشد و چه نباشد، زود به نتیجه میرسد و براحتی میتواند حدس بزند. چون حل کردن معادلات تک مجهولی راحتتر است، اما در معادلات دو مجهولی فرد حتما باید ریاضی بلد باشد. در پروندههای پلیسی و بویژه پروندههای جنایی کسی باید حضور داشته باشد که معادلات دو مجهولی و سه مجهولی بلد باشد؛ چون شما دائم با مجهولات روبهرو هستی.
هیچ وقت به قتلهایی برخوردهاید که از روی فیلم یا سریال الگوبرداری شده باشد؟
اگر قتلهای اتفاقی و نزاعهای خیابانی و بعضی قتلهای خانوادگی را در نظر نگیریم ـ چون هیچ کدام از این قتلها از پیش طراحی شده نیست و طبیعتا نمیتواند الهام گرفته شده از یک داستان باشد ـ در تعداد خیلی محدودی از قتلها که با برنامهریزی انجام شده، رد این داستانها وجود دارد. مواقعی قاتل فکر میکرد چه بکند، از کجا وارد محل شود و قتل را به چه صورتی انجام دهد که زمانبر نباشد. تعداد این قتلها کم و محدود است و احتمال دارد قاتل از کتابهایی که خوانده، فیلمهایی که دیده و صحبتهایی که شنیده، الگوبرداری کند.
بعد از کشف درست در هر پرونده قتل به خودتان جایزه میدادید؟ مثلا به رستورانی بروید یا وقت بیشتری را با خانواده بگذرانید یا هر چیز دیگری.
برای من جایزه، لبخند رضایتی بود که بر لب شاکی مینشست. بهترین لذت این حس است که حقی پایمال نشده است. جایزه دیگری به خودم نمیدهم و فکر هم نمیکنم کسانی که در این حرفه فعالیت میکنند، چنین کاری کنند.
فکر میکنید اگر پلیس نمیشدید، چه شغلی را انتخاب میکردید؟
جواب این سوال کمی خودستایی است اما تقریبا همزمان با دانشکده پلیس، دانشکده خلبانی هم امتحان دادم و حتی تستهایش را انجام دادم، اما خانوادهام مخالفت کردند و به همین دلیل سراغ خلبانی نرفتم. البته در رشته دندانپزشکی دانشگاه فسا هم قبول شدم که به دلایلی نرفتم، ولی فکر میکنم اگر پلیس نمیشدم، علاقه بعدیام پزشکی بود ولی قسمت این بود که به این صنف بیایم.
هنوز هم پروندههای جنایی را دنبال میکنید؟
نمیدانم پلیس آگاهی چه جور سازمانی است که واقعا هر کس آنجا میرود، گرفتار خاکش میشود. حتی وقتی گذشتگان خودم را نگاه میکنم، میبینم هنوز عرق پلیس جنایی در آنها وجود دارد. من هم خیلی از جریانات را پیگیری میکنم. حالا ممکن است دورادور و از طریق روزنامه باشد. هنوز به نوعی اخبار و اطلاعات به گوشم میرسد و هر موقع هم موفقیت بچهها را میبینم، خیلی شاد میشوم. هر چقدر آن پیکره را توانمندتر میبینم، به وجود این افراد که زمانی با آنها همکار بودم، افتخار میکنم. در کنار همه اینها گاهی پیش میآید که چون دوستان لطف دارند، درباره پروندهها اظهارنظری میکنم. گاهی موضوعاتی را بررسی میکنم و اگر کمکی از دستم بربیاید، دریغ نمیکنم.
شغل شما به گونهای است که میتواند همه اوقات زندگیتان را تحت تاثیر قرار دهد. چقدر پیش آمده خواب پروندههایتان را ببینید؟
اول بگویم من اصلا رویای صادق ندارم، اما خواب پروندهها را زیاد میبینم. شاید به دلیل اینکه خیلی با پروندهها زندگی میکردم و جزئی از زندگیام شده بود ولی اینکه خوابها راهنماییام کنند که چکار کنم و در تحقیقات کدام مسیر را بروم، چنین چیزی پیش نمیآمد. شاید من به آن حد از توان نرسیدم.
آیا تا به حال در حین کار مجروح یا تهدید شدهاید؟
تهدید که زیاد شدهام. باندی به نام یاقوت سرخ وجود داشت که وقتی روی پرونده آن کار میکردیم، بستگان یکی از این متهمان چند نفر را تهدید به مرگ کرد و در نهایت خود او هم که به اتهام قتل متواری بود، شناسایی و دستگیر شد. از این دست موارد در کارم بود.
مجروح چطور؟
درگیری داشتهایم، اما مجروح نشدهام.
وقتی به مکانی عمومی میروید، مثلا انجمن اولیا و مربیان مدرسه فرزندتان و درباره شغلتان میپرسند و شما میگویید، چه واکنشی نشان میدهند؟
یک ذره با احتیاط و یک ذره هم با احترام رفتار میکنند. بعضی جاها هم به اظهارنظر من خیلی اهمیت میدهند و زمانی که صحبتی میکنم، کاملا گوش میکنند؛ چون میدانند مراکزی مانند آگاهی مرکز خیلی از اطلاعات میتواند باشد.
و اگر مدارس از شما دعوت کنند که بروید و آنجا به دانشآموزان برای پیشگیری از جرم بویژه جرایم جنایی آموزش دهید، آیا قبول میکنید؟
این کار بسیار فوقالعاده است و میتواند اثرات خیلی خوبی داشته باشد.
آیا انجام چنین کاری سابقه دارد؟ مثلا اینکه یک کارآگاه پلیس برای صحبت با بچهها یا انجمن اولیا و مربیان به مدرسهها برود؟
بله کاملا. در همه جای دنیا چنین چیزی هست.
اگر مدرسهای تصمیم گرفت از چنین آموزشهایی استفاده کند، چگونه میتواند موضوع را پیگیری کند و درخواستش را باید به کجا بدهد؟
سیستم ناجا کاملا مشخص است. میتوانند درخواست کنند و ناجا و آگاهی ناجا استادان قابل و متخصصی دارد. مثلا پلیس راهور خودروهای تصادفی را به عنوان هشدار و پیشگیری، کنار اتوبانها میگذارد. درباره جرایم هم همکاران ما با ذکر بعضی مصادیق و نکتههای خاص در مدارس میتوانند نقش تربیتی فوقالعادهای ایفا کنند.
بزرگترین آرزوی شغلیتان چیست؟
واقعا تا به حال درباره آن فکر نکردهام. مثلا بگویم جامعه امن و ایمن و عاری از جنایت داشته باشیم؟ چنین چیزی را نمیشود گفت یا اینکه بگویم رئیس آگاهی بشوم؟ نه این هم خیلی آرزوی بزرگی برایم نبود یا مثلا درجهام بالاتر برود؟ نه اصلا هیچ کدام اینها نبود. فقط شاید بزرگترین آرزوی شغلی من این بود که از کارم در اوج رها شوم و شاید یکی از خوششانسیهای زندگی حرفهای من این بود که چنین اتفاقی افتاد. پنج یا شش نفر از همکارانم وقتی من از اداره بیرون آمدم، مسئولیت گرفتند شاید یکی از افتخارات من این بود که آنها به آن حد از قابلیت رسیدند که مسئولیتی گرفتند. یکی از خوشحالیهای من این است این بچهها هر کدام مسئولیتی سنگین را عهدهدار هستند خودم هم در اوج رها شدم و نه در پایین.
در حوزه شخصی چطور؟ بزرگترین آرزوی شخصی شما چیست؟
نمیخواهم جواب این سوال چاپ شود. / ضمیمه تپش
شاهد حلاج
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
دکتر فواد ایزدی درگفت و گو با «جام جم»:
حسین حبیبی در گفتوگو با «جامجم» از سرچشمههای نگارگری گفت