برنامه تالارهای نمایشی تئاتر شهر

اجرای نمایش «دایی و انیا» در تالار اصلی

با اکبر زنجانپور، کارگردان و بازیگر تئاتر، رادیو و تلویزیون

هنوز راز بازیگری را کشف نکرده‌ام

اکبر زنجانپور از بازیگران و کارگردانان پیشکسوت تئاتر، سینما، تلویزیون و رادیو​ست که علاوه بر تحصیلات دانشگاهی، مدرک درجه یک هنری تئاتر را نیز دارد.
کد خبر: ۶۵۴۲۷۶
هنوز راز بازیگری را کشف نکرده‌ام

وی از سال 1345 با ایفای نقش در نمایش چوب به دست‌های ورزیل، نوشته غلامحسین ساعدی و کارگردانی بهمن فرسی، فعالیت حرفه‌ای خود را در عرصه تئاتر آغاز کرد. زنجانپور علاوه بر بازی و کارگردانی تئاتر، در رادیو و تلویزیون هم آثار ماندگاری همچون «تنهاترین سردار»، «مختارنامه»،« آوای فاخته » و«عطر گل یاس» را در ذهن تماشاگران حک کرده است. وقتی با او قرار گفت‌وگو می‌گذاریم وترجیح می‌دهد در رادیو این اتفاق بیفتد و صبح یکی از روزهای پایانی سال 92 در یکی از اتاق‌های کنفرانس مرکز هنرهای نمایشی رادیو پای صحبت‌های او می‌نشینیم. صدای او یادآور سریال‌های آوای فاخته و عطر گل یاس است و هیبتش مثل این می‌ماند که سعید ثقفی، عموی مختار و حاکم مدائن سریال مختارنامه روبه‌رویت نشسته است. با زنجانپور درباره سال‌ها فعالیتش در حوزه‌های مختلف هنری به گفت‌وگو نشستیم.

گفت‌وگو را با آنتوان چخوف شروع کنیم. شما تا ​ امروز چند اثر از او را روی صحنه برده اید و علاوه بر آن چند نمایشنامه رادیویی را هم براساس کارهای او تنظیم کرده‌اید و بارها هم تاکید کرده‌اید ارتباط خاصی با کارهای چخوف برقرار می‌کنید. درباره این علاقه‌مندی برایمان بگویید.

نوشته‌های آنتوان چخوف طوری است که اگر آدم با خودش خلوت کند، می‌تواند با این نویسنده بزرگ ارتباط سازنده‌ای برقرار کند، چون همه ظرایف و مسائل انسانی در کارهای چخوف متبلور است و می‌توان گفت چخوف قصه برای ما نمی‌گوید، بلکه از حقایق پرده برمی‌دارد.

من پنج کار بزرگ را که از او روی صحنه بردم، هیچ کدام قصه ندارد و این‌که حالا بگوییم چه کسی رفت، چه کاری کرد و وضعش خوب شد یا بد شد. او قصه تعریف نمی‌کند. فقط لحظات زندگی انسان را بازگو می‌کند. چنانچه در هر پنج تا کارش باغی است که قرار است فروخته شود و این نشان می‌‌دهد دوره باغداری یعنی فئودالیسم به سر آمده است.

قهرمانان قصه‌های چخوف آدم‌های خیلی معمولی هستند که لحظاتی از زندگی‌شان بازگو می‌شود و گرنه قصه‌ای ندارند که بگویند شبیه هم هستند. آنتوان چخوف نویسنده بزرگ و نابغه‌ای است. یعنی خلاقیت دارد قهرمانان را در لوکیشن‌های مختلف قرار دهد و برای آنها موقعیت‌سازی کند.

اشاره کردید آنتوان چخوف از نویسندگانی است که می‌توان با آثارش ارتباط سازنده برقرار کرد. شما در نمایشنامه‌های رادیویی یا در صحنه تئاتر از نویسندگان دیگر هم کارهایی ​ اجرا کرده‌اید. آیا این ارتباط سازنده را با نویسندگان دیگر هم برقرار می‌کنید؟

من به دلیل این‌که چند کار از این نویسنده را کارگردانی کرده‌ام، بدون تردید ارتباطم با او تنگاتنگ‌تر از نویسندگان دیگر است، ولی آثار نویسندگان دیگری همچون هاوارد هاکس، آرتور میلر و یوجین اونیل را هم روی صحنه و هم در رادیو کار کرده‌ام. همه اینها نویسندگان خیلی بزرگی هستند، اما دنیایشان با چخوف فرق می‌کند. یوجین اونیل جایزه‌های نوبل و پولیتزر را برده است. پس نویسنده معمولی نیست، ولی دنیای چخوف برای من که خواننده آثارش هستم، راحت‌تر است و ارتباط بهتری با او برقرار می‌کنم.

احساس می‌کنم دنیای شما با چخوف شباهت‌هایی دارد که تا این میزان با او ارتباط برقرار کرده‌اید؟

حتما همین‌طور است. برای این‌که ما از نظر جغرافیا و آب و هوا هم به یکدیگر نزدیک هستیم بهتر می‌توانیم حرف یکدیگر را بفهمیم. درست است که آب و هوا در روسیه سردتر است، اما فضای جغرافیایی ما و روسیه از یک جنس است. بنابراین ارتباطاتی که در آن دوره بوده، شبیه ارتباطات مردم ایران است. به همین دلیل دنیای من و چخوف شباهت‌هایی به هم دارد.

شما در گفت‌وگوهایتان بارها به این مساله اشاره کرده‌اید که دنیای بازیگری راز است. با توجه به این‌که ما از شما کارهای خوبی در صحنه دیده‌ایم و نمایشنامه‌های رادیویی جذابی را کارگردانی و بازی کرده‌اید و در آثار تلویزیونی و سینمایی حضور داشتید، آیا بعد از گذشت این همه سال که تجربه پر باری داشتید به این راز دست پیدا کرده‌اید؟

اگر به این راز برسیم، دیگر راز نیست، هر چند هنوز من به این راز نرسیده‌ام، چون بازیگری دنیای پیچیده‌ای است و در هر کاری بر اساس قصه و نقش‌هایی که دارد شیوه‌ای را مد نظر دارم. اما در کار بعدی می‌بینم ماجرا چیز دیگری است. معتقدم هیچ وقت نباید این راز کشف شود چون همه جذابیت بازیگری در این راز است. اصولا اگر انسان رازی نداشته باشد، زندگی‌اش به بطالت سپری می‌شود. گرچه زندگی روی صحنه موجزتر و دقیق‌تر است، ولی این راز حتما باید باشد و تلاش برای پیدا کردن این راز باید جریان داشته باشد. در این صورت زندگی زیباتر خواهد شد.

اشاره کردید دنیای بازیگری پیچیده است. آیا این پیچیدگی را در دنیای کارگردانی هم می‌بینید؟

اتفاقا این پیچیدگی در دنیای کارگردانی خیلی عمیق‌تر است، چون ما به عنوان بازیگر در یک اثر تلویزیونی، سینمایی، نمایش رادیویی یا صحنه فقط مسئول کار خودمان هستیم و سعی می‌کنیم فقط دنیای یک نفر را کشف کنیم و ‌آن را به نمایش بگذاریم، اما در کارگردانی به تعداد شخصیت‌هایی که قصه و نمایشنامه دارد، باید دنیاهایشان را پیدا کنیم. مثلا اگر یک نمایشنامه 20 شخصیت دارد، من در مقام کارگردان باید 20 دنیا را پیدا کنم و این کار را مشکل‌تر، اما جذاب‌تر می‌کند؛ بنابراین دنیای کارگردانی جذابیت‌های خاص خودش را دارد.

یعنی دنیای کارگردانی جذاب‌تر از دنیای بازیگری است؟

برای من فرقی نمی‌کند، چون دنیای کارگردانی و بازیگری هر دو عجیب و غریب هستند، اما در مجموع جذابیت‌های دنیای کارگردانی به دلیل کشف دنیاهای بیشتر جذابیت‌هایش هم زیادتر است، چون هم باید دنیای خودم را کشف کنم و هم دنیای دیگران را.

برخی مواقع پیش آمده​ شما کاری را هم کارگردانی کرده‌اید و هم در آن نقشی را به عهده گرفته‌اید. همزمان بودن کارگردانی و بازیگری شما را دچار مشکل نمی‌کند، چون هم باید دنیای خودتان را کشف کنید و هم دنیای شخصیت‌های قصه را. این مساله تمرکزتان را کمتر نمی‌کند؟

وقتی تمرینات شروع می‌شود، وارد دنیای عجیب و غریبی می‌شوم که هیچ دستورالعمل خاصی ندارد. تنها دستورش این است که من را پیدا کن، منی که راز هستم را پیدا کن! حال آن نمایشنامه هم یک راز کلی دارد و هم راز انفرادی. وقتی راز کلی را شناختم، دیگر بقیه آن در دست من به عنوان کارگردان است که به آن دنیا ایده‌هایی اضافه می‌کنم. بنابراین کار سختی برای من نیست، ولی در این مواقع باید انرژی بیشتری برای آن صرف کنم.

شما بیشتر روی نمایشنامه‌های خارجی کار می‌کنید. آیا برایتان فرق می‌کند نمایشنامه خارجی باشد یا ایرانی؟

من به خارجی یا ایرانی‌بودن نمایشنامه کار ندارم. کاری که دعوتم کند و متن مرا صدا کند به سمت آن می‌روم. برنامه‌ریزی برای این کار ندارم. اجازه می‌دهم خودش اتفاق بیفتد. اتفاق اصلی ​ اغلب اوقات درباره متن‌های ترجمه شده افتاده است. من متن چخوف یا ایبسن را فقط متعلق به خارجی‌ها نمی‌دانم. اینها مال همه مردم دنیاست. چون هنر بشر متعلق به یک مکان و جغرافیای خاص نیست.

سوفوکل سال‌ها قبل تئاتر نوشته که هنوز در همه جای دنیا اجرا و با استقبال مواجه می‌شود، چون درباره بشر صحبت می‌کند. همان‌طور که اگرچه حافظ در ایران به دنیا آمده، ولی فقط برای ایرانیان نیست. او متعلق به همه بشریت است. مولوی چگونه می‌تواند فقط متعلق به ایران باشد؟ او در ایران زیسته و به زبان پارسی شعر گفته، ولی متعلق به همه جهان است، چون اندیشه او در خدمت بشریت است. متن ترجمه هم از زبانی به زبانی دیگر، درباره درد، نگرانی‌ها و خوشبختی‌های انسان‌هاست. این آثار درباره انسان‌هاست که در همه دنیا زندگی می‌کنند.

فکر می‌کنم با این تعریف در انتخاب کارها و نقش‌ها بیشتر از حس‌تان استفاده می‌کنید. یعنی علاوه بر داشتن تکنیک و... حس در شما غلبه دارد. درست است؟

انسان بدون حس، کامپیوتر است. من تکنیک را در خدمت حس می‌بینم، چون مخاطب من انسان است با گوشت، پوست، استخوان و احساساتش. من نمی‌توانم هنر را مجزا از مخاطب ببینم. من نمی‌توانم این کار را به شکل دیگری ببینم. به نظر من باید به تماشاگر احترام گذاشت حتی اگر یک نفر باشد. اگر این گونه نباشد او چگونه با من ارتباط برقرار می‌کند؟اگر کار بگیرد و بیننده و تماشاگر داشته باشد چه بهتر. آرزوی ما این است که تماشاگر زیاد داشته باشیم و مورد استقبال قرار بگیریم.

شما در رادیو، نمایشنامه‌های مختلفی​ کار کرده‌اید. آیا تا به حال پیش آمده دوست داشته باشید متنی را در رادیو کار کنید اما فضای کار برایتان فراهم نشده باشد؟‌

نه، به این شکل پیش نیامده است، ​کارهایی که برای رادیو به عنوان کارگردان کار می‌کنم، بدون این‌که قرار نوشته شده‌ای داشته باشیم​ با روحیه من سازگارتر است. بنابراین هیچ وقت نبوده متنی را دوست داشته باشم کار کنم، اما فرصت آن برایم فراهم نشده باشد.

برعکس این اتفاق هم برایتان افتاده است؟ یعنی متنی را دوست نداشته باشید و با روحیه‌تان سازگار نباشد، اما به شما پیشنهاد شده است؟

بله، پیش آمده است.

این مواقع چه کار می‌کنید؟

من سعی می‌کنم آن کار را درست انجام بدهم. کارهایی که در رادیو انجام می‌شود، ممکن است در تنظیم آن دقت نظری که مثلا در کار شکسپیر یا چخوف است، رعایت نشده باشد. در این مواقع من به عنوان کارگردان سعی می‌کنم ذهنیت خودم را به شخصیت‌ها اضافه کنم و دنیای جدیدی راکه سلیقه‌ام است، به کل متن بدهم تا کار ضبط شده امضای من را داشته باشد.

این مواقع به شما سخت نمی‌گذرد؟ چون با توجه به صحبت‌هایی که کردید ارتباط با متن برایتان از اهمیت زیادی برخوردار است؟

سخت است، اما من ذهنیت خودم را به متن اضافه می‌کنم. یعنی زیاد به دنبال کشف دنیایی که آن را دوست ندارم، نیستم و به دنبال دنیای خودم هستم.

متنی که کار می‌کنید باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد تا شما را صدا بزند، چه در صحنه و چه در رادیو؟

در رادیو خود حرفه صدا می‌زند، اما صحنه چون هر چند سال یکبار کار می‌کنیم، من سعی می‌کنم آثار صحنه را با وسواس و دقت انتخاب کنم و به این مسائل که چه زمانی اجرا می‌شود، چطور با مردم می‌تواند در آن برهه زمانی ارتباط برقرار کند و این ارتباط موفق هست یا نه توجه می‌کنم. اینها شرط کار است، ولی در رادیو کار پیشنهاد می‌شود و امکان دارد ماهی چهار تا نمایشنامه در رادیو کار کنم. بنابراین ماجرای دنیای صحنه و رادیو کاملا فرق می‌کند و هر کدام شرایط خودشان را دارند.

یعنی در رادیو خیلی حق انتخاب ندارید؟

نمی‌توان گفت حق انتخاب نداریم، چون همان طور که گفتم دوستان با توجه به این ‌که روحیه من را می‌شناسند، سعی می‌کنند کارهایی به من پیشنهاد بدهند که با روحیه​ام ​نزدیک باشد.

دنیای رادیو همان شگفتی دنیای صحنه را دارد؟

اگر بخواهیم جدی به رادیو نگاه کنیم، بله همان شگفتی را دارد. به یاد دارم حدود 30 سال پیش در رادیو نمایشنامه‌ای با نام « موش‌ها و آدم‌ها» اثر جان اشتاین‌بک ​ کار کردم. برای این نمایش رادیویی، هم از بازیگرانی استفاده کردم که تازه به رادیو آمده بودند و هم از بازیگران قدیمی، اما بیشتر سراغ آنهایی رفتم که تجربه‌شان در رادیو حدود پنج تا شش ماه یا یک سال بود.

اعضای گروه خیلی جا خوردند که چطور من این کار را کردم و به بازیگران تازه‌کار نقش دادم. این در حالی بود که برخی توقع داشتند این نقش‌ها از آن خودشان شود، ولی من می‌خواستم کار نویی انجام بدهم، به همین دلیل سراغ پنج بازیگر جوانی رفتم که با توجه به تجربه کوتاه‌شان در رادیو معلوم نبود می‌خواهند کارشان را در رادیو ادامه بدهند یا نه، اما من آنها را به بقیه معرفی کردم و ضمن این‌که می‌خواستم آنها را به خودشان هم معرفی کنم و بگویم ​ در این زمینه استعداد خوبی دارند.

خوشبختانه این نمایش رادیویی بعد از 15 روز تمرین ضبط شد و اثر خوبی هم از کار درآمد. دنیای هنر همیشه عجیب و غریب است و ما با اتفاقات گوناگونی روبه‌رو می‌شویم. این دنیا دستورالعمل خاصی ندارد.

با توجه به محدودیت شبکه‌های رادیویی در آن دوره شما وقت کافی هم برای تمرین داشتید، ولی الان شرایط چگونه است؟ آیا با اضافه شدن شبکه‌های متعدد زمان تمرین دارید؟

در آن دوره، زمان برای تمرین وجود داشت، ولی الان این امکان کمتر شده است. در آن سال‌ها تعداد رادیوها کم بود، اما الان تعداد شبکه‌ها زیاد شده و خیلی زمان برای تمرین وجود ندارد. در کل دو یا سه روز می‌توان تمرین کرد و بعد باید کار را ضبط کرد.

در آن موقع فقط کارهای شناخته شده را برای رادیو کار می‌کردم و حتما قبل از ضبط نمایش زیاد هم تمرین می‌کردیم، به همین دلیل نمایشنامه‌های رادیویی شنیدنی می‌شد، ولی با دو سه جلسه نمی‌توان کار را آن طور که می‌خواهیم در بیاوریم. از سوی دیگر دستمزد بازیگران نسبت به شرایط روزگار خیلی پایین است.

بازیگر باید در طول روز چند کار انجام بدهد تا زندگی‌اش را بگذراند و گرنه نمی‌تواند کرایه رفت و آمد و متروی خودش را در بیاورد. بنابراین مرتب از این اتاق به آن اتاق می‌رود و در نمایش‌های متعددی حضور دارد. طبیعی است به دلیل حجم بالای کار، بازیگر دیگر آن توان، تمرکز و خلاقیت را ندارد، حتی اگر جزو بازیگران خوب هم باشد، ​ او هم تا جایی می‌تواند از توان و خلاقیت‌اش استفاده کند.

این را هم بگویم که رادیو بازیگران خوبی دارد که هر کدام پیشینیه خودشان را داشته و صاحب منش و دارای تفکر و اندیشه هستند. مسلما اگر مسائل مالی بازیگران درست و به آنها گفته شود دستمزدشان بالاتر رفته و به جای این‌که در ماه ده نمایش کار کنند با کار کردن در سه نمایش هم می‌توانند همان دستمزد را بگیرند، نتیجه کار خیلی بهتر می‌شود.

البته می‌توان کارهای غیرجدی را به بازیگران جدیدتر داد تا آنها با میکروفن آشنا شوند و تجربه کسب کنند. البته به این مساله هم باید توجه شود بازیگرانی که خلاقیت دارند درگیر روزمرگی نشوند و دستمزد مناسب هم دریافت کنند. آنها باید زندگی کنند، زندگی حقی است که هر آدمی دارد و ما نمی‌توانیم بگوییم تو کار نکن، چون کارها ضعیف است و تو حق زندگی کردن نداری.

در گذشته به دلیل کم بودن شبکه‌های رادیویی، مردم بیشتر از امروز علاقه‌مند به شنیدن نمایش‌های رادیویی بودند، ولی الان با توجه به افزایش شبکه‌های تلویزیونی و رادیویی مانند گذشته به نمایش‌های رادیویی گوش نمی‌دهند. حال اگر بخواهید به گذشته نگاهی کنید، به نظرتان نمایش‌های رادیویی از دوران طلایی‌اش فاصله گرفته است؟

زنجانپور: انسان بدون حس، کامپیوتر است. من تکنیک را در خدمت حس می‌بینم، چون مخاطب من انسان است با گوشت، پوست، استخوان و احساساتش. من نمی‌توانم هنر را مجزا از مخاطب ببینم​

بله! دیگر نمایش‌های رادیویی مثل گذشته دوران طلایی ندارد و باید برای درست شدن این وضع​ فکری کرد و گرنه درگیر روزمرگی خواهیم شد.

با توجه به این‌ که شما دوران طلایی نمایش‌های رادیویی را تجربه کردید، این افول شما را اذیت نمی‌کند؟

بدون تردید اذیت می‌شوم. ما نباید درگیر روزمرگی شویم، حتی نباید بگذاریم این اتفاق در زندگی‌مان ​ بیفتد. اگر هر آدمی آرزو و تخیل نداشته باشد، در زمینه کاری و شغلی فرقی نمی‌کند تبدیل به یک آدم روزمره می‌شود.

خاصیت کار هنری تخیل است و حرف اول و آخر را تخیل می‌زند. در مرحله اول، هنرمند باید خودش خوب تخیل کند تا بعد این تخیل را به مخاطب منتقل کند. زمانی که هنرمند وادار می‌شود دائم کار کند، قوه تخیل از او گرفته می‌شود. در این شرایط چگونه انتظار داریم او قوه تخیل مخاطب را تقویت کند؛ بنابراین نباید با بازیگر نامهربانانه برخورد کنیم.

چه کار باید کرد تا دوباره نمایش‌های رادیویی به دوران طلایی برگردد؟

می‌توانیم کارهای شاخص‌تر را به آدم‌های قدیمی تر بدهیم تا انجام بدهند و کارهایی را که باید آنتن پر کند به دست جوان‌ترها بسپاریم تا تجربه کسب کنند، البته دستمزد بازیگران رادیو باید بیشتر شود.

شما اشاره کردید سال‌ها پیش برای نمایش‌های رادیویی از حضور بازیگران جدید بهره می‌بردید و فرصت معرفی شدن را به آنها می‌دادید​. آیا اکنون هم این اتفاق می‌افتد و باز هم در آثاری که کار می‌کنید این فرصت را در اختیار جوان‌ترها می‌گذارید؟

بله، من این کار را انجام می‌دهم. وقتی الان به بازیگران قدیمی نگاه می‌کنم که روزهای اول با من کار می‌کردند به قول معروف لنگ می‌زدند، اما من به آنها اعتماد به نفس دادم و الان دائم کار می‌کنند، خیلی خوشحال می‌شوم. الان به حدی کار دارند که بعضی مواقع که من برای کاری از آنها دعوت می‌کنم، نمی‌رسند انجام بدهند.

در مجموع هر زمان که شرایطش پیش بیاید، حتما سعی می‌کنم از جوان‌ترها استفاده کنم، اما من امسال فقط دو بار برای رادیو کار کردم و همین مساله باعث می‌شود بازیگران جوان را زیاد نشناسم تا از آنها استفاده کنم.

علاقه شما به رادیو به چه سالی برمی‌گردد؟ آیا از کودکی برنامه‌های رادیویی را گوش می‌دادید؟

من رادیو را خیلی دوست داشتم. از زمانی که مدرسه می‌رفتم رادیو را دوست داشتم و به برنامه‌های آن گوش می‌دادم. تا این‌که در دوره دانشجویی همکاری‌ام را با برنامه جوانان رادیو آغاز کردم. به یاد دارم در آن زمان دستمزد هم نمی‌گرفتم و فقط کار می‌کردم تا یاد بگیرم.

متاسفانه یکی از ضعف‌های شرایط امروز این است که وقتی جوان‌ها تازه از راه می‌رسند، می‌گویند چقدر پول می‌دهید.در حالی که هنوز کارشان را بلد نیستند و این هم معضلی است. برای من جالب است که همین جوان، مرتب به کلاس‌های آموزشی هنر می‌رود که معلوم نیست چه هست، اما از جیب پدر زحمتکش‌اش کلی هم پول به آنها می‌دهد و هزینه می‌کند، ولی ​ آنجا چیزی هم یاد نمی‌گیرد و درخواست نمی‌کند به او پول بدهند، ولی در جای حرفه‌ای مثل رادیو که می‌تواند کلی معلومات یاد بگیرد، هنوز از راه نرسیده می‌گوید چقدر پول می‌دهید. چطور وقتی آموزشگاه می‌روید بدون آن که چیز زیادی یاد بگیرید، کلی هم هزینه می‌کنید و نمی‌گویید باید به من پول بدهید، ولی وقتی به رادیو می‌آیید پول می‌خواهید؟

البته منظورم این نیست جوانان نباید از رادیو پول بگیرند، بلکه بهتر است اول یاد بگیرند و بعد تقاضای دستمزد کنند. بهتر است آدمی که تازه کارش را شروع کرده، این توقع را از ذهنش خارج کند که صرفا به فکر دستمزد نبوده، بلکه به فکر یادگرفتن کار باشد. در نهایت رادیو پولی هم به او می‌دهد. معتقدم نباید دستمزد اصل کارش باشد، چون یک جوان مجرد مسئول اداره خانواده نیست، بلکه در مرحله یادگیری است و باید آموزش ببیند.

مرحله یادگیری خرج دارد. منظورم از خرج، هزینه‌کردن نیست؛ بلکه باید از زندگی برای یادگیری هزینه کرد. جوان‌ترها گاهی نمی‌خواهند هیچ کدام از این کارها را انجام دهند و بعد انتظار دارند موفق هم شوند و ما با شنیدن کارشان بگوییم عجب کاری بود! این در حالی است که ما سال‌ها مجانی و لااقل ده سال بدون دستمزد کار کردیم. من و همدوره‌ای‌هایم مثل صدرالدین شجره، خسرو فرخزادی و... اصلا در مرحله یادگیری پولی دریافت نمی‌کردیم.

این نه‌تنها صحبت شما بلکه دیگر همدوره‌ای‌هایتان نیز هست که معتقدند شما با عشق کار می‌کردید. در آن زمان شما هم در کنار کار هزینه زندگی‌تان را تامین کردید و یک تفاوت دیگر هم با جوان امروزی داشتید و این‌ که در گذشته پدر و مادرها خیلی فرزندانشان را به لحاظ مالی حمایت نمی‌کردند و آنها باید روی پای خودشان می‌ایستادند، ولی الان جوانان از سوی خانواده‌هایشان حمایت مالی می‌شوند. گرچه تورم و مسائل اقتصادی با سال‌های قبل قابل مقایسه نیست، ولی چرا با وجود این، عشق به کار در جوانان کمرنگ است؟

این به دلیل نداشتن اطمینان به آینده است. جوان امروزی به آینده حرفه‌ای خودش اطمینان ندارد، در حالی که ما آن موقع این اطمینان را داشتیم. پول نمی‌گرفتیم، شهرتی نبود و فقط سختی کار بود، اما با عشق کار می‌کردیم، چون اعتماد و اطمینان وجود داشت. وقتی اطمینان نباشد طبیعی است ​ باید شاهد چنین ماجراهایی باشیم.

این اطمینان را باید چطور در دنیای هنر ایجاد کرد؟

نمی‌توان اطمینان را ایجاد کرد، چون دنیای هنر جدا از دنیای جامعه نیست. همه چیز به هم وصل است. باید در مرحله اول، دنیای هنری به لحاظ مالی تامین شود. وقتی تامین نیست، هر چقدر هم نصیحت کنیم که بیایید کار کنید، فایده‌ای ندارد. به قول چخوف که می‌گوید: «بیایید در اوج بی‌ارتباطی از این به بعد همدیگر را تو صدا کنیم و به جای شما بگوییم تو.» الان هم همین طور است. در عین بی‌پولی و بی‌اعتمادی نسبت به آینده باید بگوییم ​ بچه‌ها بیایید، قوی باشید و... نمی‌شود این دو تا با هم جور درنمی‌آید. باید زمینه‌ای ایجاد کرد تا اطمینان شکل بگیرد.

شما اشاره کردید علاقه‌تان به رادیو به دوران کودکی برمی‌گردد. به یاد دارید آن زمان وقتی به نمایش‌های رادیویی گوش می‌کردید چقدر با آن تخیل​ زندگی می‌کردید؟

بله، کاملا آن روزگار را به یاد دارم. در آن زمان تلویزیون نبود و ما فقط با رادیو زندگی می‌کردیم. من بعد از مدرسه درس‌هایم را می‌خواندم و منتظر ساعت 10 شب می‌شدم تا قصه شب را گوش بدهم. زنده‌یاد آقای مانی، گوینده قصه شب بود و چند نام همیشه در نمایش‌های رادیویی تکرار می‌شد که نام گوینده، کارگردان مرحوم صادق بهرامی و تهیه‌کننده آقای مهدی شرفی بود که ان‌شاءالله سلامتی‌اش را بزودی پیدا کند. این چند نام همیشه در برنامه قصه شب تکرار می‌شد.

وقتی به نمایش‌ها گوش می‌دادم، مرتب برای خودم از بازیگری که نقش اول را بازی می‌کرد و صدایش خیلی خوب بود، تصویرسازی کرده و با او زندگی می‌کردم. البته وقتی تصویر بازیگران را می‌دیدیم، متوجه می‌شدیم چقدر با تصورمان تفاوت دارد و شکل آن چیزی که فکر می‌کردیم، نیست و یک نفر است مثل آدم‌های دیگر. در مجموع به بازیگری که نقش مثبت را بازی می‌کرد، خیلی بها می‌دادیم. در ذهن‌مان شکل و شمایلش، قدش و... با بقیه تفاوت داشت.

یعنی به بازیگرانی که نقش‌های منفی ​ بازی می‌کردند، بها نمی‌دادید و برایتان ارزش نداشت؟

چرا، به آنها هم توجه می‌کردیم، ولی آنها را هیولا تصور می‌کردم و این همیشه در ذهنم بود.

در آن روزگار فکر می‌کردید خودتان روزی به رادیو بروید و وارد دنیای هنر شوید؟

نه، به این شکل تصور نمی‌کردم. دنیای کودکی ما همیشه به بازی خلاصه می‌شد و نوع بازی‌هایم با بچه‌ها بیشتر به فیلم و سینما می‌خورد تا به کارگردانی. مرتب به تپه‌های خاکی می‌رفتیم که قرار بود ساختمان ساخته ‌شود و بعد چوب برمی‌داشتیم و شمشیربازی می‌کردیم. البته فوتبال هم بازی می‌کردم، ولی شمشیر بازی جزو بازی‌های همیشگی ما بود.

چرا در سال‌های اخیر شاهد ورود صداهای معمولی به رادیو هستیم و صداهای خاص کمتر شده‌اند؟

من کسانی را که مسئول انتخاب صدا برای رادیو هستند، نه می‌شناسم و نه درباره‌شان چیزی می‌دانم و این‌که چه اتفاقاتی می‌افتد، اما به‌عنوان شنونده می‌توانم نظر بدهم. کاملا حق با شماست. در این سال‌ها شاهد ورود صداهای معمولی به رادیو هستیم. این در حالی است که در رادیو نباید صداها معمولی باشد، بلکه باید با روح و جان شنونده ارتباط برقرار کند. صدای معمولی این خاصیت را ندارد، چون صداهای معمولی در زندگی جاری است و صدای خاص می‌تواند شنونده را به سمت خود جذب کند که متاسفانه اکنون کم شده‌اند.

ولی می‌گویند ​ مسئولان انتخاب صداها​ از افراد با تجربه در عرصه نمایش‌های رادیویی هستند.

در این رابطه من چیزی نمی‌دانم، اما معتقدم بازیگر رادیو باید صدایش خاص باشد. این قانون فقط شامل حال بازیگران رادیو نمی‌شود و باید در سینما هم شاهد بازیگرانی باشیم که صدای خاصی داشته باشند. در این صورت تخیل بیشتر می‌شود، اما ما نسبت به این مساله در سینما هم بی‌توجه هستیم و در سینما هم صدای خاص نداریم.

درواقع می‌خواهیم همه چیز خیلی واقعی باشد. اگر قرار بود همه چیز واقعی باشد، پس نباید شاهنامه داشتیم. این سوال مطرح می‌شود چرا شاهنامه با رگ و پی مردم در هر دوره‌ای ارتباط برقرار می‌کند؟ چون با تخیل خواننده‌اش کار دارد. باید تخیل وجود داشته باشد. اگر بخواهیم اثر هنری را عین جنس به مخاطب نشان بدهیم، نمی‌شود.

تخیل حرف اول را می‌زند. سمفونی‌های بتهوون اگر می‌خواست مثل آهنگ‌های روزمره و کوچه بازاری باشد که دیگر بتهوون نمی‌شد. بتهوون با تخیل کار دارد. ما خودمان در کارهای تصویری و رادیویی تخیل نداشته و توقع داریم شنونده و بیننده با ما تخیل کند. معلوم است او با ما همراه نمی‌شود، هیچ وقت نمی‌آید و اتفاقی نمی‌افتد.

اصولا باید 30 درصد واقعیت را نشان بدهیم و بعد 70 درصد تخیل جایش را پر کند و این تخیل هم برای هنرمند و مخاطب باشد. وقتی تخیل نباشد، کار هنری نیست و روزمرگی صرف خواهد بود. در این صورت کار بی‌هویت می‌شود و دیگر رازی در بازیگری نخواهد بود و همه چیز معمولی می‌شود. بازیگری این نیست که فقط یک کم کله‌مان را به این طرف بچرخانیم و بعد از چند دقیقه به آن طرف بچرخانیم.

شما در صحبت‌هایتان اشاره کردید​ رادیو را دوست داشتید. حال با وجود مشکلاتی که به آن اشاره کردید، هنوز هم رادیو این جایگاه را دارد؟

الان رادیو را به اندازه آن سال‌ها دوست ندارم و برایم معمولی است. البته باید بگویم ​ عاشق نفس رادیو هستم و اگر همه چیز درست شود و بدرستی از تخیل بهره برده شود، مسلما همان جایگاه قبل را پیدا خواهد کرد و وارد دوران طلایی می‌شود.

صدای شما یادآور سریال‌های خوب آوای فاخته و عطر گل یاس است که همدوره‌ای‌های من خوب آن را به یاد دارند. چرا در طول این سال‌ها در کارهای تصویری خیلی کم حضور داشتید و گزیده بازی می‌‌کنید؟ آیا تصویر را دوست ندارید که کمتر در این مدیوم حاضر می‌شوید؟

اتفاقا خیلی تصویر را دوست دارم. ولی کارهایی که پیشنهاد می‌شود، ​ خوب​ نیست و من انجام نمی‌دهم. ضمن این‌که من هم آدمی نیستم که دنبال ارتباطات باشم، بلکه اعتقاد دارم هر چه باید اتفاق بیفتد، می‌افتد. برای همین هیچ وقت با پارتی‌بازی و سفارش وارد این کار نشدم و آدم این شکلی هم نیستم. کار باید به دلم بنشیند.

برخی مواقع پیش آمده فیلمنامه را خیلی دوست داشتم و با علاقه هم بازی کردم، اما بعد از آن‌که فیلم یا سریال را دیدم، پشیمان شدم، ولی در مجموع بازی در آثار تصویری را دوست دارم، اما کار دلخواهم کم است.

چرا کارگردانی فیلم و سریال نمی‌کنید، در حالی که نمایشنامه‌های مختلفی را روی صحنه برده‌اید؟

چون، آن کار و دنیای دیگری است. من همه انرژی‌ام را در صحنه گذاشتم و در تلویزیون فقط بازی می‌کنم.

یعنی علاقه‌مند هم نیستید​ در تلویزیون کارگردانی کنید؟

علاقه دارم، منتها بلد نیستم.

چرا؟

(با خنده) معتقدم کارگردانی تئاتر با یک اثر تلویزیونی هر کدام ماجراهای خاص خودشان را دارند و جنس‌شان فرق دارد. گرچه کار صحنه سخت‌تر است، اما بیشتر دوست دارم توانم را در صحنه بگذارم.

چقدر خوب است که شما این نگاه را دارید، اما بعضی‌ها بدون این‌که اصول اولیه کارگردانی را بدانند خودشان را کارگردان می‌دانند و کارهای مختلف می‌سازند؟

لابد آنها استعدادهای عجیب و غریبی دارند که من ندارم!

ارزیابی شما پس از این همه تجربه از نسلی که امروز کار تلویزیونی انجام می‌دهد، نسبت به دوران خود شما چیست؟

در آن زمان تب و تاب آدم‌ها برای کار خوب کردن خیلی بیشتر بود، ولی الان کمرنگ شده است. دلشوره و دلهره و خوشامد که لازمه کار است، نیست. بیشتر به‌عنوان یک شغل نگاه می‌شود تا یک هنر.

آدمی با دنیای متفاوت

در دنیای هنر نام‌هایی وجود دارند که هیچ وقت از ذهن و یاد ما پاک نخواهند شد، حتی تاثیر آنها تا ابد در اذهان و در صحنه روزگار جاری است، نام‌هایی که فقط یک اسم نیستند و مرور کارنامه آنها آدمی را با خود همراه ​ و دنیایی متفاوتی را تداعی می‌کند؛ دنیایی از فرهنگ و هنر و ادبیات و حتی فلسفه و زندگی.

اکبر زنجانپور، یکی از این هنرمندان است که دنیای متفاوتی دارد، دنیایی که پر از رنگ‌های مختلف است. او ​ سال 1323 در تهران متولد شد. بازی در تئاتر را از سال ۱۳۴۵ در دانشگاه شروع کرد و سال ۱۳۴۹ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد. او از سال ۱۳۶۵ نیز تدریس در دانشگاه را شروع کرد. وی در سال ۱۳۶۸ و ۱۳۶۹ عضو کمیته ملی تئاتر در سازمان یونسکو بود.زنجانپور کسی است که اگرچه کارنامه کاری‌اش فهرستی است از دوران طلایی درخشیدن‌های بی‌شمار او در بازی، اجرا و کارگردانی، اما در این سال‌ها کمتر به صحنه تئاتر، تلویزیون و رادیو آمده است و تنها آثاری را برای بازی و کارگردانی پذیرفته که حرفی برای گفتن داشته باشد. او براحتی نامش را هزینه نمی‌کند، مگر آن‌که کار، مربوط هویت داشته باشد.

قدیمی‌ها هرگز بازی درخشان زنجانپور در « نگاهی از پل» به کارگردانی زنده‌یاد سمندریان را از یاد نخواهند برد. همچنین بازی و کارگردانی زنجانپور را در نمایش « سیر طولانی روز در شب» در تالار چهارسو فراموش شدنی نیست. او توانست یک نمایش نفسگیر را کارگردانی و بازی کند.زنجانپور با خود نام بزرگان جهان ادبیات نمایش و درام را همچون چخوف، ایبسن، میلر و اونیل... را تداعی می‌کند، کسانی که هیچ جایگزینی برایشان یافت نمی‌شود و بیشتر از این‌که آنها وامدار جهان ادبیات و تئاتر باشند، این دنیای درام است که به آنها وابسته و به فراخور وجود آنها خلق شده و پیش رفته است. زنجانپور فقط در تئاتر آثار ماندگار از خودش به جا نگذاشته است، بلکه در تلویزیون در سریال‌های ماندگاری همچون «تنهاترین سردار»، « ولایت عشق» و «مختارنامه» نقش‌های به یادماندنی ​ ایفا کرده است؛ نقش‌هایی که هر کدام دنیا و روایت خاص خودش را دارد.

فاطمه عودباشی ‌‌/‌‌ گروه رادیو و تلویزیون

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها