با امین‌الله رشیدی، خواننده پیشکسوت‌ کشورمان

موسیقی در کشور ما یک آشفته بازار است

امین‌الله رشیدی، یکی از خواننده‌های قدیمی کشورمان است. خواننده‌ای که نسل ما جوان‌تر‌ها شاید از فعالیت‌های گذشته او چیزی به خاطر نداشته باشد، اما حدود ده سال پیش که اجراهای او را در چند برنامه تلویزیونی دید، با او و صدایش آشنا شد و ارتباط برقرار کرد.
کد خبر: ۶۴۵۰۸۰
موسیقی در کشور ما یک آشفته بازار است

این خواننده در یکی از همین روزهای زمستانی امسال مهمان روزنامه جام‌جم شد؛ مهمانی که در آن برخی ساخته‌هایش را به طور زنده خواند و لذت همصحبتی او را برایمان دوچندان کرد.

او علاوه بر فعالیت در عرصه موسیقی دو جلد کتاب هم نوشته و حالا هشت سال است منتظر مانده تا مجوز انتشار جلد سوم این مجموعه را از وزارت ارشاد بگیرد. با او درباره زندگی‌اش از کاشان سال‌ها قبل تا امروز حرف زدیم؛ از روزهای مکتبخانه، مدرسه و طراحی قالی تا خوانندگی در رادیو و...

اگر بخواهیم مروری به زندگی شما داشته باشیم، خودتان پیشنهاد می‌کنید از کجا شروع کنیم؟

از آسمان کاشان.

شهری که در آن زندگی کرده‌اید و بزرگ شده‌اید، درست است؟

بله، شهری که سال نخست زندگی‌ام را در آن سپری کرده‌ام و به یاد دارم آنقدر زیبا بود که می‌شد شب‌ها یکی‌یکی ستاره‌ها را در آن چید. انگار هیچ فاصله‌ای بین ما و آسمان نبود.

اگر بخواهید کاشان را در یک جمله تعریف کنید چه می‌گویید؟

کاشان، مهد هنر و فرهنگ و تاریخ و دروازه‌های تمدن جهان است. تپه‌های قدیمی سیلک این ماجرا را اثبات می‌کند. ما در فضایی به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم که دیگر تکرار نمی‌شود. دیگر آن معلم‌ها را نمی‌بینیم. البته این قانون زندگی است و هر کس هر فضایی را که دارد یک بار تجربه می‌کند.

البته احتمالا می‌دانید من متولد کاشان نیستم، من در راوند متولد شدم و تا چهار ماه آنجا بودم. بعد خانواده‌ام به کاشان آمدند و من تا بیست سالگی در کاشان بودم و دوران مکتب و دبستان و دبیرستان را در همین کاشان گذراندم، اما مثلا نسل شما چه می‌داند مکتبخانه چه جور جایی است. شما فقط دبستان را تجربه کرده‌اید، اما ما به مکتبخانه می‌رفتیم. یک تشکچه داشتیم، برمی‌داشتیم و به مسجد گذر باباولی کاشان می‌رفتیم. کف مسجد زیلو انداخته بودند. ما تشکچه‌هایمان را می‌گذاشتیم و می‌نشستیم روی زمین. نمی‌دانم چطور بود که من اینقدر از مدرسه گریزان بودم. یک فراش داشتیم که وقتی ما نمی‌رفتیم مکتب یا فرار می‌کردیم، می‌آمد دنبالمان. یادم است من هم بارها فرار کردم و او آمد و مرا پیدا کرد. البته طبیعی بود که ما دوست نداشته باشیم برویم مکتب، آن زمان معلم‌ها سخت می‌گرفتند و مثل حالا بچه‌سالاری نبود.

شما فقط در مکتب درس خواندید یا مدرسه هم رفتید؟

درواقع می‌توانم به قول امروزی‌ها بگویم مکتب شد دوره پیش‌دبستانی ما. چون بعد از مدتی حسن نراقی، مدیر مکتب و پدر همین احسان نراقی معروف در کاشان یک دبستان ایجاد کرد. هنوز به خاطر دارم لحظه‌ای که ما را به‌صف کردند و بردند دبستان. آن روز همه ما حس خاصی داشتیم. نمی‌دانستیم قرار است کجا برویم و دچار احساسات متضادی بودیم. خلاصه من در آن دبستان یک سال درس خواندم و بعد هم مرا بردند مدرسه شاپور. بعد هم کم‌کم ماجرای متحدالشکل شدن لباس‌های مدارس پیش آمد و سرود یادمان دادند و...

آن سرودها را به خاطر دارید؟

بله، یکی از آن سرودها این بود:

کشور ما کشور ایران بود

مسکن شیران و دلیران بود

پادشه عادل انوشیروان

گشته پرآوازه ز عدلش جهان

ای وطن ای حب تو آیین من

دوستی‌ات کیش من و دین من

دولت و اقبال تو پاینده باد

نام بلندت به جهان زنده‌باد

آهنگسازش گویا کلنل علینقی خان‌وزیری بوده است. سرودهای دیگری به ما یاد دادند و شاید جرقه‌های علاقه به موسیقی از همین جا در وجود من شکل گرفت.

سراغ یادگیری موسیقی هم رفتید یا نه؟

خیلی مانده تا برسیم به یادگیری موسیقی. من تا کلاس نهم را خواندم و رها کردم‌ چون سه ماه تعطیلی رفته بودم‌ کار یاد گرفته بودم، می‌خواستم دیگر کار کنم و به قول شما امروزی‌ها وارد بازار کار شوم.

خانواده‌تان مخالف نبودند؟

مادر من دختر ادیب بیضایی کاشانی بود. می‌گفت بچه من باید کاری یاد بگیرد که اگر روزی پشت میزنشینی میسر نشد، در نماند و بتواند از عهده زندگی‌اش برآید. به همین خاطر من سه ماه تابستان را نجاری و نقاشی کردم. البته همه هنرها با هم ارتباط دارند. شاید باید همه را یاد می‌گرفتم تا به جایگاهی که باید برسم.

یادم است مدتی هم در کارخانه ریسندگی کار کردم. برای هر روز کار یک قرآن می‌گرفتم. با بقیه دوستانم می‌رفتیم آخر هفته‌ها بازار نان کباب کاشان و فالوده می‌خوردیم، اما از بین همه این کارها نقاشی را ادامه دادم و خیلی زود به مرحله طراحی رسیدم و امروز هم در کارخانه فرش که در خیابان فردوسی است، یک غرفه به نام من وجود دارد.

من این موضوع را نمی‌دانستم. چرا و چگونه وارد این عرصه شدید؟

حرف‌های مادرم درست بود، وقتی پشت میزنشینی میسر نشد نقاشی به کارم آمد و باعث شد بتوانم شغلی داشته باشم. اول جنگ ایران و عراق بود که بیکار بودم. یکی از اقوام به من گفت کارخانه فرش طراح قالی نیاز دارد. من هم طرح‌هایم را بردم و بعد از این‌که مورد قبول قرار گرفت در این عرصه هم کار کردم.

اما فکر می‌کنم نخستین جایی که هنرتان را ارائه کرده‌اید رادیو بوده است که با آواز ایرانی وارد آن شده‌اید.

بله.

فکرش را می‌کردید روزی در رادیو بخوانید؟

راستش نه. ما اصلا نمی‌دانستیم رادیو چیست. فقط اواخر جنگ بین‌الملل بود که رادیو آمد. در تمام کاشان هم دو تا رادیو بیشتر نبود؛ یکی در منزل استاد من محمد دبیرالصنایع بود. من خیابان اصلی کاشان پشت پنجره می‌ایستادم، رادیو گوش می‌دادم. بعدها شهربانی کاشان یک رادیو آورد در میدان شهر گذاشت. ما بعداز ظهرها هر جا که بودیم خودمان را می‌رساندیم تا رادیو گوش دهیم. آن زمان رادیو سه چهار ساعت بیشتر برنامه نداشت. یک خربزه گرگاب اصفهان می‌گرفتیم جای شما خالی که خیلی هم شیرین بود، می‌خوردیم و به موسیقی گوش می‌دادیم. تاج اصفهانی، بنان و... می‌خواندند و ما گوش می‌دادیم.

پس اولین مواجهه جدی شما با موسیقی در همین رادیو گوش دادن‌های خیابان اصلی کاشان بوده است؟

می‌توان این طور هم گفت، اما قبل از آن هم در خانه پدربزرگ من ادیب بیضایی کاشانی گرامافون داشتند که کاشانی‌ها به آن می‌گفتند ساز کنگراف. آنجا هم که موسیقی می‌شنیدم خیلی لذت می‌بردم. خلاصه همه اینها را که بچینیم کنار هم، می‌بینیم از همین جاها بوده که من وارد دنیای موسیقی شدم و حالا مطمئن هستم که نمی‌شود آن را با هیچ چیزی عوض کرد.

از کی به تهران آمدید؟

ذکایی بیضایی، پدر بهرام بیضایی در تهران یک دفتر را برای من در نظر گرفته بود و آمدم تهران و مشغول شدم.

در همین تهران بود که به طور جدی وارد موسیقی‌ شدید؟

بله، یادش بخیر. یک روز در روزنامه اطلاعات یک آگهی دیدم که هنرستان تهران در نوبت شبانه به‌صورت رایگان هنرجوی موسیقی و آواز می‌پذیرد. هنرستان در خیابان ارفع بود همین خیابان شهریار امروز. آمدم و ثبت‌نام کردم. از محضر که کارم تمام می‌شد، پیاده می‌آمدم در کلاس‌های شبانه شرکت می‌کردم. تهران آنقدر کوچک بود می‌شد که پیاده آمد و رفت.

استادان شما در این کلاس‌ها چه کسانی بودند؟

استاد تار من آقای موسی معروفی، پدر جواد معروفی و استاد آوازم دکتر مهدی فروغ بود. او رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک هم بود. آموزش‌های فروغ، سنتی نبود؛ مثلا نمی‌گفت شور را بخوان، حالا ماهور را و... او به‌طور علمی آموزش می‌داد که چگونه بخوانیم. با تحریر زیاد هم موافق نبود. بعضی از همشاگردی‌هایم را هم به یاد دارم؛ آقایان مشروطه، معنوی و حسن گل‌نراقی. یکی هم نصرت الله‌خان که از بچه‌های جنوب شهر بود، تسبیح به دست می‌گرفت و بسیار با مرام بود. دو تا دندان طلا هم داشت.

در این کلاس ترانه ماندگاری هم خوانده شد؟

به یاد دارم من اهل تصنیف بودم. گل‌نراقی اهل طنز و شوخی بود و همان یک ترانه مرا ببوس را خواند. هزاران افسانه برای این ترانه آورده‌اند که همه‌اش نادرست است. این ترانه را دکتر حیدر رقابی برای دوستش ساخته بود. گل‌نراقی بسیار شوخ بود به جز مرا ببوس یک چیز دیگر هم می‌خواند. آن زمان پل تجریش گردشگاه اشراف بود. هر کسی نمی‌آمد. تابستانش با پالتو می‌رفتیم حالا فکر زمستانش را بکنید چقدر سرد می‌شد. آنجا دل و قلوه و جگرفروشی بود. بعضی کاسب‌ها جنسشان را با آواز ارائه می‌دهند. حسن گل‌نراقی از او یاد گرفته بود و می‌خواند. یعنی شب‌ها که از کلاس بیرون می‌آمدیم، می‌خواند. خیابان‌ها آنقدر ساکت بود که ما تمرین آواز می‌کردیم. مثل حالا نبود که تهرانی‌ها شب و روز ندارند. شهر ساکت ساکت بود. من درآمد می‌خواندم و معنوی سه گاه و...

چه زمانی وارد رادیو شدید؟

سال 1327 بود که آقای معروفی صدایم را شنید. یکی از ساخته‌های خودش را به نام رنج جدایی داد که من بخوانم. من را معرفی کرد به آقای محمدعلی خادم میثاق که رئیس ارکستر بود. گفت، هم صدایش خوب است و هم نت می‌داند. خودش می‌داند چگونه بخواند نیازی نیست آهنگ را یادش بدهید. نت بدهید خودش می‌داند چگونه بخواند. در واقع من نخستین خواننده‌ای هستم که در ایران نت می‌داند. من در ایران نخستین خواننده بودم که نت می‌دانست.

چهارم اردیبهشت 1319 اولین مرکز رادیو در سیدخندان راه افتاده بود. ما هم همین جا می‌رفتیم و کار می‌کردیم. ما می‌رفتیم ایستگاه فرستنده رادیو در سیدخندان. دو طبقه بود. مستقیم و زنده می‌خواندیم. دومین کنسرتی که در تهران دادم در همین جا بود. در سینما بهار که هنوز ساختمانش هست. همایون خرم هم رهبر ارکستر بود.

چند ساله بودید؟

بیست ساله بودم.

و تا چه سالی خواندید؟

حدود 20 سال خواندم تا این‌که سال 1341 به درجه سردفتری نائل شدم. به وزیر دادگستری گفتند که نمی‌شود یک خواننده رادیو سردفتر شود.

همکاری‌تان با رادیو تا چه سالی ادامه داشت؟

تا پایان سال 1344 به‌طور مداوم و مستمر ادامه داشت و بعدش سه سال هم به طور پراکنده و پاره‌وقت بود.

در آن 20 سال چند آهنگ ساختید؟

ظرف این مدت بیش از 120 آهنگ ساختم و با همکاری نوازندگان هنرمندی از جمله حبیب‌الله بدیعی، پرویز یاحقی، همایون خرم، عباس شاپوری، انوشیروان روحانی و رضا یاوری‌ اجرا کردم.

چند آهنگ‌ امروز به صورت ضبط‌شده موجود است؟

حدود نصف آنها.

به‌عنوان خواننده، آهنگ‌های کدام موسیقیدانان دیگر را اجرا کرده‌اید؟

آهنگ‌هایی از موسی معروفی، حسین یاحقی، علی تجویدی، همایون خرم، شاپور نیاکان، عباس زندی و چند هنرمند دیگر را خوانده‌ام.

با کدام ترانه‌سرایان همکاری داشته‌اید؟

با شاعران و ترانه‌سرایان مشهوری مثل ابوالقاسم حالت، رهی معیری، فریدون مشیری، مهرداد اوستا، بیژن ترقی، دکتر مهدی حمیدی شیرازی، عبدالله الفت و پرویز وکیلی ‌کار کرده‌ام.

نخستین آهنگتان را چه زمانی ساختید؟

از بچگی خصیصه آهنگسازی در وجودم بود. یادم است نوجوان که بودم، می‌رفتیم صحرا با بچه‌ها می‌خواندیم. در همه کاشان یکی دو ماشین بیشتر نبود، هوا صاف بود و شب‌ها روی بام می‌خوابیدیم. ناله مرغی را می‌شنیدم که می‌گفتند اسمش مرغ حق است. این مرغ شب در صحراها و جاهای دور حق‌حق می‌کند تا گلویش مجروح می‌شود و جان می‌دهد. یک تراژدی واقعی است. من تحت تاثیر این داستان شعر و آهنگی به نام مرغ حق ساختم. نه می‌دانستم رادیو می‌روم و نه می‌دانستم خواننده می‌شوم. تعریف از خود نباشد، اما کاشانی‌ها گرمای کویر را گرفته‌اند و صدای گرمی دارند.

شما دو جلد کتاب هم در عرصه موسیقی منتشر کرده‌اید. کمی درباره آنها توضیح می‌دهید؟

دو جلد از کتاب‌هایم در دولت هفتم و هشتم چاپ شد با نام‌های «از کاشان تا کاناری» و «عطر گیسو خاطره‌ها و نغمه‌ها»، اما جلد سوم کتابم سال‌هاست منتظر گرفتن مجوز چاپ است.

چند سال؟

هشت سال است.

چرا؟

من سال‌هاست در این مملکت زندگی می‌کنم و می‌دانم خط قرمزها چیست. سیاسی هم نیستم که بگوییم مشکل خاصی دارم. کتاب سوم، سال 84 به ارشاد ارائه شده و نامش ایران در رهگذر زمان تا مرزهای بی‌سرانجامی است. آن دو کتاب هر کدام یک ماه در وزارت ارشاد ماند، اما جلد سوم همان مجموعه هشت سال! به آقایان وزیر قبلی نامه دادم. هیچ گشایشی نشد. چند بار رفتم با آقایان صحبت کردم، آخرش خیلی راحت گفتند ما از این نوع کتاب‌ها نمی‌خواهیم چاپ کنیم. من هم توضیح دادم این کتاب ادامه «عطر گیسو» است که سال 81 چاپ شده و مشکل و واکنش منفی هم ایجاد نکرده است. این را که گفتم، خیلی راحت گفتند اگر ما بودیم اجازه انتشار آن را هم نمی‌دادیم. وقتی از چاپ آن کتاب 11 سال می‌گذرد و همه واکنش‌ها مثبت و تشویق‌آمیز بوده است، واقعا چرا باید این‌طور برخورد کنند. به خدا ما هم می‌دانیم خط قرمز‌ها کجا هستند، مشکل ما برخورد سلیقه‌ای مسئولان است که هیچ پایه و اساسی ندارد. می‌ترسم بمیرم و انتشار این کتاب را نبینم.

به آقای جنتی هم نامه نوشته‌ام، اما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. گفتم چیزی نمی‌نویسم که به جایی بربخورد، اما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و کتابم در ارشاد مانده است.

نمی‌دانم چرا هیچ کس نمی‌خواهد به پیشکسوت‌های هنری اعتماد کند. این از ماجرای کتابم. از طرف دیگر بارها گفته‌ام آهنگ‌های اجرا نشده زیادی دارم. به من ارکستر بدهید اینها خوانده شود، نسل جوان بخواند، خودم بخوانم، اما کو گوش شنوا. واقعا باید به چه کسی مراجعه کنم؟

به طور کلی وضعیت موسیقی را در کشورمان چگونه ارزیابی می‌کنید؟

موسیقی در کشور ما مانند یک آشفته بازار عجیب و غریب است و هر کس هر کاری که دوست دارد انجام می‌دهد. به عنوان مثال چه خوانندگان پاپ و چه خوانندگانی که درجا می‌زنند و می‌خواهند موسیقی سنتی را ارائه دهند، فقط براساس افکار شخصی خودشان این کارها را انجام می‌دهند در نتیجه این موضوع سبب شده است موسیقی دچار هرج و مرج شود. در حال حاضر ما سه نوع موسیقی داریم که شامل موسیقی سنتی، موسیقی پاپ و موسیقی محلی است. موسیقی سنتی، یادگار زمان‌های قدیم است. زمانی که اعراب به ایران حمله کردند و اسلام به ایران آمد، این موسیقی به سمت موسیقی مذهبی (مداحی) رفت که موسیقی سنتی امروزه به موسیقی مذهبی نزدیک‌تر است. همچنین موسیقی پاپ که موسیقی امروزی و مدرن است از لحاظ شعر و آهنگ قابل قبول نیست.

ما نیاز به موسیقی‌های به روز داریم. صداوسیما باید توجه کند جامعه در حال پیشرفت است و موسیقی هم باید پیشرفت کند، زیرا ما در هزاره سوم زندگی می‌کنیم. همچنین علت دیگر این است که در چند سال اخیر آهنگساز خوب نداشته‌ایم و به همین دلیل خلاقیت در موسیقی مرده است و چون موسیقی مناسبی برای ارائه نداریم به همین دلیل موسیقی‌های قدیمی دوباره رواج پیدا کرده است.

به نظر من وضعیت موسیقی بسیار آشفته است و نیاز به حمایت متولیان فرهنگی دارد، زیرا اگر این روند ادامه یابد چیزی از موسیقی ما باقی نمی‌ماند. متاسفانه در چند سال اخیر موسیقی از مسیر اصلی خود خارج شده است و به دست کسانی افتاده که با موسیقی آشنایی ندارند و این موضوع سبب شده است روز به روز موسیقی‌های غیراصیل و نامناسب به گوش مخاطبان برسد، مهم‌ترین مساله در حوزه موسیقی این است که ممیزی‌ها روال بهتری بگیرد، نه این که برداشته شود و به این معنا نیست که بدون نظارت کتاب یا آلبومی را منتشر کنند بلکه می‌توانند با نظارت دقیق و کارشناسانه آثار مناسب را منتشر کنند تا مردم نیز با اثر خوب آشنا شوند. به نظر من باید به پیشکسوتان توجه بیشتری شود، زیرا هنرمندان بسیاری برای هنر این مملکت تلاش کردند و باید از آنها تشکر و قدردانی شود. همچنین راه را برای هنرمندان جوان بازتر کنند تا هنر خود را ارائه دهند، زیرا اگر نتوانند بعد از سال‌ها تحصیل و کوشش هنر خود را عرضه کنند دچار دلسردی می‌شوند.

در عرصه موسیقی سنتی مخاطبان و مسئولان چگونه می‌توانند به ارتقای آن کمک کنند؟

به طور کلی مسئولان هنری ما می‌توانند افکار عمومی را بسازند و به درستی فرهنگسازی کنند. به نظر من مسئولان باید سطح آگاهی و سلیقه مردم را افزایش دهند، نه این که موسیقی‌های بی‌کیفیت را گسترش دهند. یادم می‌آید اساتید وقتی دیدند موسیقی هفت دستگاه زیاد خواهان ندارد در نتیجه جمعی از اساتید مانند موسی‌خان معروفی، اسماعیل مهرتاش، ابوالحسن‌خان صبا و... در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان دور هم جمع شدند و موسیقی هفت دستگاه را ضبط کردند؛ یعنی این که موسی خان معروفی آنها را تنظیم کرد و به نت نوشت و تدوین کردند و در موزه گذاشتند.

در آن دوره همه اساتید می‌خواستند موسیقی ما به روز شود در نتیجه الان هم به جای آن که دوباره به عقب برگردیم و تکرار مکررات کنیم، بهتر است در موسیقی هم به روز شویم. همچنین آهنگسازان باید ردیف را یاد بگیرند، اما نوآوری داشته باشند و مسئولان افکار عمومی مدرن ریشه‌دار را گسترش دهند.

فکر می‌کنید اجرای آهنگ‌هایتان چه اثری می‌تواند داشته باشد؟

امروز خلاقیت در موسیقی مرده است. فکر می‌کنیم می‌توانیم با پیوند زدن میان جوان‌ها و پیران موسیقی این شرایط را بهبود ببخشیم. امروز ما آهنگساز، شاعر و ترانه‌سرای خوب نداریم. این همه کار موسیقی می‌سازند هیچ چیزی نمی‌ماند و ماندگار نمی‌شود. موسیقی امروز فقط سر و صدا و ریتم است.

از موسیقی‌های جدید چیزی گوش نمی‌دهید؟

نه، از این جدیدها اگر بشنوم فقط صدایش را کم می‌کنم.

حرف پایانی؟

من هیچ وقت از موسیقی ارتزاق نمی‌کردم، اما تا جایی که در توانم بود برای آن مایه می‌گذاشتم. امیدوارم شرایط بهتر شود، به ما اعتماد کنند، شرایط را فراهم کنند تا ساخته‌هایم را با جوانان موسیقی اجرا کنم و قبل از مرگم کتابم چاپ شود. هر چند می‌خواستم این کتاب را به خیلی از همکاران و دوستانم تقدیم کنم، دوستانی که امروز دیگر میان ما نیستند؛ پرویز یاحقی، علی تجویدی، همایون خرم، بیژن ترقی، پرویز مشکاتیان، جلال ذوالفنون، جهانگیر ملک، علی تجویدی، نوذر پرنگ، عباس شاپوری و... .

زینب مرتضایی‌فرد ‌‌/‌‌ گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
س . ت . چ
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۳۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۳
۰
۰
خدا امین الله رشیدی و امین الله رشیدی ها را حفظ كند . امیدوارم هر چه زودتر آرزوی به حق ایشان برآورده شود .

نیازمندی ها