هنوز چهارده سالش نشده بود که با پیچیده ترین پدیده بشری یعنی جنگ آشنا شد. قرار گرفتن در چنین موقعیتی که انسان را با فلسفی ترین مفاهیم این عالم (مرگ و زندگی) درگیر می سازد، از وی فیلسوف و عارفی ساخت که تا قرنها نظیر آن در پهنه سرزمین ایران نخواهد آمد. این انسان متعبد و تکلیف محور کسی نبود جز بهنام محمدی.
بهنام در دوازدهم بهمن ماه 1345 در مسجد سلیمان واقع در شمال استان خوزستان به دنیا آمد؛ اما دست تقدیر وی را به زندگی در خرمشهر کشاند. بهنام در خرمشهر رشد کرد و این شهر نقطه ثقل آمال و آرزوها و همه هستی وی شد.
وقتی دیکتاتور عراق با چراغ سبز ابرقدرت های آن روزگار جنگ را بر ملت ما تحمیل کرد، اکثر مردم که توان مقابله را داشتند در شهر ماندند تا از شرافت دینی و میهنی خود به دفاع برخیزند.
بهنام نیز مانند دیگر جوانان غیور شهر، خود را به امواج خروشان مدافعان دلیر خرمشهر سپرد تا همچون دیگر همشهریان خود اسطوره شود.
بهنام بارها برای رفتن به خطوط درگیری تلاش کرده بود ولی هربار به خاطر سن و سال کم با ممانعت فرماندهان و رزمندگان بزرگسال مواجه می شد.
علیرغم مخالفت دوستان در اکثر درگیری ها و مأموریت های شناسایی شرکت می کرد؛ گاهی خود به تنهایی به شناسایی مواضع دشمن می رفت؛ گاهی اوقات گیر می افتاد و کلی کتک می خورد. برخی مواقع نیز به خانه های تصرف شده می رفت و زمانی که هشیاری دشمن کاهش می یافت، از سنگرهای دشمن، مهمات سبک می آورد.
بهنام همیشه کاغذ و مداد همراه می برد و دقیقاً مختصات مواضع و استعداد دشمن را شناسایی می کرد و به فرماندهان گزارش می داد. بهنام با آنکه 13 سال بیشتر نداشت ولی بسیار به شهادت و مقام شهید فکر می کرد.
بارها از سید صالح موسوی درباره بهشت و جایگاه شهدا در نزد خدای متعال سؤال می کرد و هربار تشنه تر از همیشه به سوی شهادت می دوید. وقتی درگیری ها در حوالی فرمانداری، پل قدیم خرمشهر و خیابان آرش متمرکز شد، برای کمک به نیروهای درگیر در این محور وارد صحنه درگیری شد.
بهنام نیز همانند دیگر رزم آوران خرمشهر، غصه ی مظلومیت و بی پناهی نیروهای خودی را می خورد و همیشه نسبت به عملکرد فرمانده کل قوا (بنی صدر) به دلیل عدم رسیدگی به موقع به درخواست رزمندگان جبهه خرمشهر ناراحت و غمگین می شد.
وی در وصیتنامه خود نیز نوشت که به رزمندگان جبهه خرمشهر خیانت شده است و این مطلب را هم قاطعانه بارها به زبان آورده بود.
الگوی امروز من و تو
بهنام محمدی نوجوان 13-12 سالهای بود که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند. و به قول تمام بچههای خرمشهر باعث دلگرمی رزمندهها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون میدهد مانده، شاید امروز برای من و تو باورپذیر نباشد.
چه میشود نوجوانی که تا قبل از 31 شهریور در کوچه با همسن و سالهای خود بازی میکرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید میشد بعد از دو الی سه هفته به مدافعی تبدیل میشود که بعد از رفتنش همه مدافعان بیتاب اند.
سرانجام در روز بیست و هشتم مهرماه 1359 بر اثر اصابت ترکش به گلویش به شهادت رسید. بهنام همچون «قاسم بن الحسن مجتبی (ع)» در کربلای خرمشهر مردانه ایستادگی نمود و مزد این ایثار را از خدای متعال دریافت کرد.
مادر بهنام در بیان خاطرهای از این شهید می گوید«هنگام آغاز جنگ تحمیلی بهنام 13 سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود، او در 12 سالگی به من میگفت: «می خواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و یک قهرمان ملی باشم.» دوران انقلاب، نخستین شعاری که یادش میآمد، با اسپری روی دیوار بنویسد، این بود: «یا مرگ یا خمینی، مرگ بر شاه ظالم.» شاه را هم، همیشه برعکس مینوشت. پدرش هر چه میگفت که بهنام نرو، عاقبت سربازها تو را میگیرند، توجه نمیکرد. اعلامیه پخش میکرد، شعار مینوشت و در تظاهرات شرکت میکرد. گاهی نیز با تیر و کمان به جان سربازهای شاه میافتاد».(خبرگزاری دفاع مقدس)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد