در کنار تلویزیون وقت بسادگی میگذرد و انسان با کمترین هزینه، سرگرم میشود. از طریق تلویزیون، افراد از تازهترین خبرها مطلع شده و تا حد زیادی انسانها از ارتباط داشتن با بیرون و سایر افراد، بینیاز میشوند، اما تاثیرگذاری تلویزیون، به شکل یکطرفه نیست.
رابطه مخاطب و تلویزیون، به ظاهر رابطهای یکطرفه است ولی در بطن این رابطه یکسویه، تعاملی دوسویه برقرار است، که مدام یکی دیگری را تقویت میکند و بر تداوم این تعامل میافزاید.
افراد معمولا به سلطه تلویزیون، به واسطه رابطه ظاهرا یکسویهشان با تلویزیون اعتراف میکنند. رمز و رموز این جعبه جادویی، در چیست و چه چیزی موجب تداوم سلطه آن بر زندگی افراد میشود؟ تلویزیون، یکی از ارزانترین سرگرمیهاست، اما این سرگرمی ارزان، چه سودی به حال تهیهکنندگان خود دارد؟ پاسخ به همین پرسش است که نمایانگر تعامل بین تلویزیون و مخاطبانش است.
تلویزیون، بهترین مبلغ و معرف کالاهای تجاری است. اغلب شبکههای تلویزیونی در جهان، بین مهمترین و پرمخاطبترین برنامههایشان، کالاهای تجاری را معرفی میکنند و هزینههای شبکه را از طریق دریافت مبالغی هنگفت از کارخانهها، برای تبلیغ کالایشان، تامین میکنند.
اما این، یگانه راه تبلیغ کالاهای تجاری نیست؛ بلکه شبکههای تلویزیونی با ساخت سریالها و فیلمهای جذاب و استفاده از کالاهای تجاری در آن آثار، مثلا پوشیدن لباسهای یک شرکت خاص توسط نقش اول سریال، به افزایش تقاضای لباسهای آن شرکت کمک میکنند. و بدین سان، به نوعی شرکتهای تجاری بزرگ بر تلویزیون و مخاطبان آن سلطه دارند.
این شرکتها، به خودی خود تمایل دارند جامعه را به سمت وحدت و یک شکلی ببرند. در جوامعی که تنوع فرهنگی موجود است، این تنوع فرهنگی، در نوع سلیقه افراد تاثیرگذار است. حال آنکه شرکتهای تجاری طبیعتا تمایل دارند با از بین بردن تفاوت فرهنگی و نزدیک کردن فرهنگها به هم، بر تقاضای بازار برای تهیه کالاهایشان بیفزایند. (چرا که ساخت کالاهای متفاوت با تعداد کم بسیار دشوارتر از ساخت کالای واحد با تعداد زیاد است) پس فرهنگ تجاری حامی تلویزیون، بر وحدت بخشیدن به تفاوتهای فرهنگی تمایل دارد.
اما آیا در رسیدن به این هدف موفق است؟ تلویزیون تا چه حد و در چه زمینههایی میتواند تفاوتها را به شباهت مبدل کرده و افراد را به خریدن کالاهای یکسان مجاب کند؟
تفسیر مخاطبان از برنامهها
عمده برنامههای تلویزیون، برنامههای سرگرمی است و همانطور بیان شد، شرکتهای تهیهکننده مخارج این برنامهها، طبیعتا به یک شکل کردن فرهنگها، تمایل دارند، تا از این طریق، کار خود را راحتتر کنند و برای کالاهای یک شکلشان، مشتریان بیشتری جذب کنند. بنابراین تلویزیون برنامههایی را تهیه خواهد کرد که به همشکل شدن فرهنگی جامعه کمک کند.
در این برنامهها، قهرمانهای داستان، افرادی هستند با خصوصیات ثابت و متعلق به یک مرام اخلاقی مشخص و همهپسند که تا جای ممکن متعلق به هیچ تمدن یا فرهنگ خاصی نیستند و ضدقهرمانها افرادی هستند که این مرام را نمیپذیرند و دارای سلایق خاص هستند و در انتهای برنامه، شکست خواهند خورد، اما آیا به همین راحتی، برنامههای سرگرمی تلویزیون قادر خواهند بود افراد را به پذیرش موضعی واحد و به اصطلاح میان فرهنگی دعوت کنند؟
رسیدن به این هدف برای تلویزیون، کار راحتی نیست، چرا که افراد هنگام دیدن برنامههای سرگرمی تلویزیون، بین شکل و صورت برنامه از یک سو و محتوای آن از دیگر سو، تفاوت قائل میشوند و آنچه برای آنها مطلوب و جنبه سرگرمکننده دارد، همان شکل و صورت ظاهری برنامه است و محتوا را بیشتر به خواست و میل خود تفسیر میکنند. افراد نسبت به نوع فرهنگی که در زمینه آن رشد و پرورش یافتهاند، ذهنیتهای متفاوتی دارند.
دین، زبان، سواد، باورهای موروثی، استعارهها، اسطورهها، شنیدهها و... در تعیین ذهنیت افراد، تاثیرگذارند.
حال این افراد با ذهنیتهای متفاوت، وقتی یک برنامه تلویزیونی را که برای همه آنها جذاب و سرگرم کننده است میبینند، معانی متفاوتی را از آن برنامه برداشت خواهند کرد.
مثلا فرض کنید یک شبکه تلویزیونی در یک کشور شرقی، یک فیلم هالیوودی را نمایش دهد که شخصیت اصلی داستان، یک شخصیت فضایی است که ماموریت دارد جان یک پسربچه را نجات دهد؛ پسربچهای که شخصیتهای فضایی دیگری برای از بین بردن او، به زمین آمدهاند.
براساس داستان فیلم، اهمیت این پسربچه برای این شخصیتهای فضایی در این است که او بناست در آینده، کره زمین و همه انسانها را در برابر حمله موجودات فضایی نجات دهد.
فرض کنیم وقتی نزد تهیهکنندگان یا مخاطبان آمریکایی این اثر با این داستان عامهپسند و سرگرمکننده برویم و درباره محتوای این اثر از آنها سوال کنیم، به ما پاسخ میدهند که این یک فیلم دارای مضمون دینی است و مقصود از آن پسربچه، منجی آخرالزمانی است که کتاب مقدس وعده داده است!
چنین اثری در جامعه آمریکایی با تلقیای که مخاطبان از آن دارند، احتمالا بینندگان بسیاری پیدا میکند. (البته به خاطر صورت و شکل اثر و نه به واسطه محتوای آن) اما مخاطبان یک جامعه شرقی که چندان با باورهای مسیحی آشنا نیستند، به واسطه شکل و صورت اثر، که بسیار حرفهای و جذاب تهیه شده، جذب میشوند، حال آنکه هنگامی که از آنها درباره محتوای اثر سوال شود، کمتر کسی پاسخی مشابه به پاسخ مخاطبان آمریکایی این اثر میدهد.
مخاطبان شرقی احتمالا این پسربچه را به مثابه قهرمانهای داستانها و افسانههای فرهنگ خود تلقی خواهند کرد و مدعی خواهند شد که این افراد نماد همان اشخاصی هستند که ما در اساطیر خود سالها از آنها سخن گفتهایم.
بنابراین، هرچند تلویزیون ـ به طور کلی و نه یک شبکه خاص تلویزیونی ـ به واسطه بنیان تجاری حمایت کننده آن، تمایل دارد تفاوتهای فرهنگی را از بین ببرد و افراد را به پذیرش فرهنگ واحد، متمایل کند، اما فرهنگها در برابر این خواسته مقاومت میکنند و حتی از تلویزیون و از برنامههای بیارتباط با فرهنگ بومی، برای تثبیت خود بهره میبرند.
پس تلویزیون از سویی ـ در نسبت با شرکتهای تجاری ـ عاملی است برای وحدت بخشیدن فرهنگی و از سوی دیگر ـ به لحاظ مخاطبان متنوعش ـ عاملی است برای تثبیت کثرت فرهنگی.
تلویزیون و مساله «بینافرهنگی»
دیدیم که دعوت تلویزیون برای رسیدن به مواضع فرهنگی مشترک، با مقاومت فرهنگها برای تثبیت خودشان مواجه میشود، اما این کش و قوس بیفایده نیست چرا که تلویزیون فرهنگها را قادر میکند تا به مرور زمان و با مشاهده پیامها و عناصر فرهنگی خودشان، در آثار فرهنگی بیگانه، به شباهتهای فرهنگی بین فرهنگهای متفاوت پی ببرند و زمینه رسیدن به مبنایی برای تعامل و گفتوگو و تفاهم فراهم شود.
به این وسیله فرهنگها میتوانند با درک تمایزهای خود با سایر فرهنگها به آگاهی بیشتری نسبت به خود دست یافته و به خودآگاهی عمیقتری برسند، همچنین با پی بردن به نقاط اشتراک، زمینه تعصبهای فرهنگی و عدم تحمل فرهنگهای بیگانه کاسته شود، اما برای رسیدن به این اهداف، نباید یک نکته را از نظر دور داشت و آن سعی در رسیدن به وضعی متعادل و متوازن در حضور رسانههاست.
اگر رسانههای متعلق به یک فرهنگ خاص، در تمام دنیا نماینده داشته باشند، ولی فرهنگهای دیگر مجال معرفی خود را در رسانههای متعلق به خود به مردم دارای فرهنگهای دیگر نداشته باشند، چنین هدفی حاصل نمیشود و موضع میانفرهنگی به دست نخواهد آمد. موضع میانفرهنگی نیازمند رسیدن به یک موازنه رسانهای است.
البته نمیتوان توقع داشت که یک مرجع قانونی حکم به عدالت رسانهای دهد تا همه فرهنگهای دارای شبکههای تلویزیونی تاثیرگذار در تمام جهان باشند، چرا که وجود رسانههای تاثیرگذار متکی به زمینه اقتصادی حمایتکننده رسانه و تلویزیون است بنابراین بقای فرهنگها دارای زمینهای اقتصادی نیز هست و فرهنگها برای بقای خود نمیتوانند لوازم اقتصادی را نادیده بگیرند.
ساعد فیضآبادی - جامجم
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد