![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
(حالا نمرهم چند شد آقا یا خانم معلم؟ من سر وقت برگهم رو بالا گرفتما!)
شیما ف. از کرج
(نمرهت؟ قدیما میگفتن: ناپلئونی!)
مرض
این چشمها که امروز اینچنین غمگین شدهاند، ساعتها گریستهاند. عقربهها کند و تند راه رفتهاند و چشمها تند تند اشک ریختهاند. روضه نرفتهام، نوحه نشنیدهام، مرثیه نخواندهام، چشمهایم خودکار شدهاند. مادرم میگوید باید بروم پیش روانپزشک. من میگویم چشمها فقط دارند کارشان را خوب انجام میدهند.
در شهر شما هم اگر کسی کارش را خوب انجام بدهد مریض است؟
مرضیه جهانگیری از اصفهان
نه دیگه، تو شهر ما بهشون میگن: یارو انگار تو باغ نیستاااا!
صفت مشترک
دیگر خسته شدم از همة ضمایر غیر مشترک؛ از همة ضمایر سخت و سنگی «من»، «تو»، «او». از ضمایر بیروح که جمودت را با تمام قوا در روحت میدمند. اول تو بتنهایی فقط «من» هستی اما کمکم [که] روحت راه تعالی را گم کرد، «منیّتـ»ـهایت آشکار میشوند و بعد هم میآید؛ غرور را میگویم. این «منیت» و این «غرور» نفرینشده دنیایت را چنان پر خواهد کرد که دیگر هیچ اشتراکی با هیچ ضمیری نخواهی داشت؛ حتی اگر حاضرترین حاضرها باشد.
زهرا محمدی از خرمآباد
ایکیوسان، سهچار ساعته داره انگشاتش رو هویجور رو مخش میچرخونه (اونقد که مامانبزرگمم نگران شده و میگه: ننه ایکی! حالا یهوخ چاله و گودال نیفته رو کلهت!!) برا اینکه بفهمه حاضرترین حاضرها یعنی چی؟ هی میگه: یعنی مثلاً عین شبترین شبها؟! پلاستیکترین پلاستیکها؟!! یا چی؟
انتهای بودن
مهربانیات آنقدر بلند بود که هر چه رفتم به انتهایش نرسیدم. معجون حرفهایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم تمام نشد. آخرش این شد که دلم را زدی!
میخواهم زمین را بغل کنم و با خودم ببرم و در کهکشان دیگری بگذارم؛ جاذبهاش کم شده!
(واقعاً از چاردیواری راضیام. مطالبش عالیعالیه، جلو میره، طوریه که وقت نیازت به دادت میرسه. از همه، مخصوصاً پاسخگو تشکر میکنم).
رضوان
همهچیشناسی
آنقدر برای شناخت اطرافیانم، زمان و احساس و مادیات و معنویات و سیفیجات و غیره و ذلک هدر دادهام که دیگر نه عمری، نه حسی، نه مادیاتی، نه حتی تمایلی دارم برای آشنایی با غریبهها.
زخم چسب
نیمة گمشده
همراهم نیست و با نبودنش در کنارم، گویی نیمة وجودم را گم کردهام. او هیچگاه سراغی از من نمیگیرد، در واقع من برایش اهمیتی ندارم. این منم که همیشه در پی اویم... و حال در سکوتی پر از هیاهوی مبهم محو شده تا از نگاه نافذ من دور بماند!
-مامان! این تلفن همراه منُ ندیدی؟! پیداش نمیکنم!
(کیف کردی چطور با احساساتت بازی کردم؟! تو ذوقم نزنیهاااا. چشمة ذوقم خشک میشه!)
سحر، 224 ماهه
( طرف اونقد شاکی شده که داره رخت و لباس جمع میکنه بره خونه باباش! تو بش میگی کیف کردی؟! واقعاً که! (ذوق کسی اگه چشمه بااااشهههه، با توی ذوق زدن من و دیگران خشک نمیشه. بگذریم از اینکه ذوق و هنر، یهوختایی هم همینه که جای 18 ساله بگی 224 ماهه!)
از ما بهترون
کلکسیون لوازم آرایش دنیا را دارند؛ با عروسکهایشان رقابت میکنند در کوچکی بینیهایشان؛ و برنده میشوند!پایینشهر را ندیدهاند تا به حال، جدیدترین ماشینها و موبایلها را خواستی تماشا کنی، سری به آنها بزن. هر غذایی را نمیخورند، مخصوصاً غم نان را! تجربههای زیادی داشتهاند، سفرهای خارجه، مهمانیهای مجلل، خانههای لوکس... اما از عرق ناشی از شرم، ناتوانی و نداشتنها، هیچ نمیفهمند. وقت آنها از وقت منها بیشتر ارزش دارد گویا.
امید
ورود ممنوع
با چراغ سبزی که بهم دادی وارد قلبت شدم. چند وقتی میشه که تو ترافیک دلت گیر کردهم، نه راه پس دارم و نه راه پیش، تازه واسه اینکه عجله دارم جریمهم هم میکنی!
دنبال یه دوربرگردون میگردم. میخوام از این بلاتکلیفی نجات پیدا کنم.
نیما از کرمانشاه
مصرّانه
رو به من کن، سردی قلب مرا با آن نگاهت ریشهکن کن. بیتو من در پیچوتابم، در عذابم، رحم کن بر اضطرابم. کن خطابم یا عتابم، ده جوابم، ده جوابم، ای امید و آرزویم، لحظهای رو [کن] به سویم، بال و پر بشکسته و نالان و غمگین، زار و مسکین همچو پروین، خوشهای بیبرگوبارم، یا که گویی بوتهای خشکیده خارم. رحم کن بر این دو چشم اشکبارم. ای بهارم دست از دامان تو من برندارم، برندارم.(ممنون از اینکه شعرم رو چاپوندی! ولی خوب بود با یه تشویق یا یه بیان نرمی به شاعرای دلنازک تذکر بدی که وزن و قافیه رو بیشتر تمرین کنن!)
پروین تقدیری از قم
(تذکر نبود، نظر بود. با بیان نرم بود دیگه! از اون نرمتر، گمونم خود شاعر باس یخده از نازکی دلش بکاهد و بر کلفتی پوستش بیفزاید! وگرنه تحمل نقد جدی رو از دس میده و همین میشه مایة در جا زدن یا عقب افتادنش از پیشرفت).
تحویل
تا حالا کسی تحویلتون گرفته که ازتون نظر بخواد؟ برا خود من پیش اومده! البته نه کسانی که من رو درست و حسابی میشناسن! ولی تو جاهایی که زیاد نمیشناسنم خیلی تحویلم میگیرن! ولی امان از اون روزی که تو خونواده یا پیش دوست و آشنای محترم بخوام نظر بدم، میدونی اونوقت چی میگن؟ برو بابا! شهر که شلوغ بشه...! یه جمله هم از مادر عروس! اگه حرف نزنی میگن لالی؟! به تو ربطی نداره! دوباره دهنت باز شد؟! تو کار بزرگترا دخالت نکن! و...
شما بگو؛ کی میتونم مثل آدمیزاد نظراتم رو بگم؟ هان؟
ناشناس مرموز
قدیما و جدیدا
(درباره سوال هفته:) اون قدیما وقتی یه زمین خالی داشتیم و میخواستیم واسه خودمون آشیونه درست کنیم، همه، مخصوصاً شخص خودمون، ترجیح میدادیم که یه خونه با یه حیاط بزرگ و باغچه و آلونک و سبزه و چه و چه بسازیم. این جدیدا حتی اگه زمین خالی هم نباشه و یه سقف داشته باشیم، روش میسازیم و میریم بالا و به یه بالکن و شاید دو تا گلدون راضی شدیم! شاید اینم یه فرق باشه که چرا زندگی ما زندگی نیست!
جوجه تیغی
کلیدساز
1-اینجا، روبرویم، درهای بستة زیادی است. اگر منتظر بمانم تا کسی از سر دلسوزی کلیدی برساند تا دری را باز کنم، گیمآور میشوم! شروع کردهام به کلید ساختن. چند تایی از درها را هم باز کردهام. البته کلیدهایم هنوز طلایی نشده. مهم نیست. مهم این است که درها را در کمترین زمان ممکن با یک چرخش بدون گیر باز کنم.2-همیشه غرق شدن مساوی با مرگ نیست. بعضیها تازه وقتی غرق میشوند یاد میگیرند که چگونه زنده بمانند.
نشمیل نوازی
ترا باور دارم
من ترسی ندارم از اینکه به تو دروغ بگم، چون تو باور میکنی چقدر از دیدن تو دستپاچه میشم. تو ترسی نداری از اینکه چیزی نگی چون من باور میکنم حرفهای تو هنوز به پای نگاهت نمیرسه. ما برای گفتن حرفامون به روشنی روز و نور خورشید احتیاجی نداریم چون بلدیم وقتی همه خوابند، زیر نور یخچال بشینیم و حرف بزنیم. تو ترسی نداری از اینکه چیزی از خودت خونة ما جا بذاری چون من باور میکنم تو حواسپرت نیستی.
پیمان مجیدی معین
مامانبزرگم میگه: نگا کن جوونای حالا رو! جا کمه، زیر نور یخچاااال؟!! ءءءء! در یخچاله رو وا گذاشتهن اصاً فک نمیکنن پول برقشُ کی باس بده! (حالا چیز میزای توشم که خراب میشه هیچ!) واللا لیلی و مجنون، یه یخچال نفتی هم نداشتن تو آشپزخونهشون زمون ما، شما که لیلی و پیمونین تازهش!
سادهلوح
1-او در پیِ جغرافیاست و من در پیِ تاریخ. او عاشقترین در این محدودة جغرافیایی و من تاریخیترین تردید!
2-همیشه که حرف نمیشود... من با سکوت رجبهرج نگاه ریختم روی حرفهایش و دیگر هیچ.
3-متنفرم از خاطراتی که با یادآوریشان، لبخند تمسخر بر لبانم نقش میبندد و میگویم: چه ساده بودم من
4-از گذشتهها خیلی وقت است گذر کردهام و سپردهامـ[ـشان] به فراموشی اما عبرتیست ابدی برایم این خطاهایی که به فراموشی سپردهامشان؛ حتی اگر جزئی بود، حتی اگر کمرنگ بود.
شادی اکبری
عادت
1-وقتی تو نیستی، لحظهها را دور میزنم، دو تا یکی میکنم، از رویشان میپرم، تا به لحظة با تو بودن برسم... اما دریغ! وقتی به تو میرسم، لحظهها هم نامردی نمیکنند؛ با نفرت تمام مرا دور میزنند و تا به خود بیایم و بدانم کجا هستم، لحظة جدایی فرا میرسد!
2-گاهی اوقات دلم میخواد بالا بیارم هر چی رو که روزگار به اسم تقدیر به خوردم داده، تا معدة وجودم پاک بشه از هر چی عادت و دلزدگیه! اما نه... انگار تقدیرم مسمومیت [از] بیارادگیه و درمان دردمم فقط استراحت تو بستر عادت و
دلزدگیهاست!
پاییز
افراط و تفریط
گاهی خسته میشوم از اینکه باید حواسم به همه باشد و هیچکس حواسش به من نیست. از اینکه مراقب شادی همه باشم و کسی مراقب شادیام نباشد؛ از اینکه مواظب دل همه باشم و دل خودم همیشه شکسته باشد بیآنکه کسی حتی صدایش را شنیده باشد. اگر کسی بشنود هم، متهم و محکومم به اینکه دلم جنسش خوب نیست و صدای شکستنش آرامش دیگران را بر هم میزند!
من خو گرفتهام به بیصدا شکستن، در خود گریستن برای خندة دیگران، مراقبت از همه[...]، خو گرفتهام به مهربانی بیچونوچرا با همه، حتی اگر لازمهاش نامهربانی با خودم باشد.
پیچک
(درسته که میگن: از محبت خارها گل میشود و... ئَهئیجور حرفا! ولی یهو دیدی خاره رف تو دستت و... ئهئیجور سوزشا! پیش از اینکه حواست به همه باشه، حواست به این باشه که گاهی وختام، نتیجة مهربونی مترسک به کلاغ، نابودی کل مزرعهس! اول بدون به کی و چقدر باس محبت کنی.
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گفتوگو با منوچهر آذری، بازیگر،گوینده،مجری وصداپیشه پیشکسوت رادیو و تلویزیون
فاطمه مجلل در گفتوگو با «جامجم»:
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین: