زن انگلیسی می‌گوید بعد از اعدام نامزد آمریکایی‌اش دیگر انگیزه‌ای برای زندگی ندارد

دوستی مکاتبه‌ای با قاتل محکوم به مرگ

زن انگلیسی که عاشق قاتل آمریکایی شده بود، بعد از اعدام متهم گفت دیگر از زندگی سیر شده است. ژان مک دونل، زن انگلیسی که 49 سال دارد اعلام کرد بعد از اعدام معشوق از راه دور خود در تگزاس از زندگی ناامید شده و آرزوی مرگ دارد. کارل بلو، دوست مکاتبه‌ای این زن که به جرم کشتن نامزد خود در زندان به سر می‌برد چندی قبل در تگزاس اعدام شد.
کد خبر: ۵۴۹۳۱۷

ژان گفت کارل به او قول ازدواج داده و با هم درباره برنامه‌های عروسی نقشه کشیده بودند. این زن درباره آخرین حرف‌های نامزدش پیش از مرگ گفت: کارل تنها چند ثانیه قبل از این‌که مرا برای همیشه ترک کند و تزریق مرگبار جان او را بگیرد گفت من به آسمان پرواز خواهم کرد و آنجا اسب‌هایمان را در کنار هم می‌تازانیم.

کارل بعد از گذشت 12 سال و به دلیل دوبار محکوم شدن به مرگ، با تزریق مرگبار اعدام شد. او لحظاتی پیش از مرگ در جمع مجریان حکم حرف‌های عجیبی زده و گفته بود: ای گاوچران! سرت را بالا نگه‌دار! آماده سواری شو! مسیح تو را همراهی خواهد کرد!

این مرد به دلیل کشتن نامزد خود در سال 1995 به مرگ محکوم و حکم اعدام او سال 2001 تائید شده بود. ژان می‌گوید هرچند هرگز روزی را با کارل سپری نکرد تا آخرین لحظه به او وفادار ماند: کارل بهترین دوست من در جهان بود. او مرد فوق‌العاده‌ای بود. او در زندان تغییر کرده و اصلاح شده بود. بیست سال پیش او یک معتاد شکست خورده بود، اما توانست خودش را تغییر دهد و فرد متفاوتی شود.

رابطه ژان با کارل از سال 2005 شروع شد. آن زمان ژان پیامی اینترنتی از طرف مرد زندانی دریافت کرد. کارل در این پیام ساده که عکس خود را هم همراهش ارسال کرده، نوشته بود: سلام، نام من کارل است و من دنبال یک دوست از راه دور می‌گردم؛ هر کسی که بخواهد یک دوستی فوق‌العاده از طریق ارسال نامه داشته باشد.

ژان بعد از دیدن آگهی به کارل علاقه‌مند شد و جواب نامه او را داد: من برایش نوشتم آگهی را دیدم و حالا می‌خواهم با تو نامه‌نگاری کنم. از آن زمان ما با هم دوست بودیم و نقشه‌های زیادی کشیدیم و تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. این یک سفر طولانی بود با پایانی تلخ، اما ارزشش را داشت.

ژان می‌گوید دوستی عمیق او با کارل زمانی آغاز شد که او به سمت تگزاس پرواز کرد تا قاتل را در زندان لیوینگستون ببیند؛ یک زندان با درجه امنیتی بالا که محکومان خطرناک را در خود جای می‌دهد.

کارل چهل و هشت ساله زمانی که اولین بار ژان را دید داخل یک اتاقک بود. ژان توضیح می‌دهد به او اجازه دادند در سال چهار بار کارل را ببیند، اما اجازه ملاقات حضوری و بدون نگهبان را نداشتند، بلکه آن دو فقط از پشت شیشه‌ها همدیگر را ملاقات می‌کردند، چرا که محکومان به مرگ اجازه ندارند با ملاقات‌کننده خود تنها باشند. ژان می‌گوید: او مردی فوق‌العاده بود، بسیار مذهبی و مهربان، آنقدر که نمی‌شد دوستش نداشت. به همین خاطر تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم و حتی فرم‌های ازدواج را پر کردیم، اما نتوانستیم به شهرداری برویم تا آنها را ثبت کنیم. در واقع من همسر شرعی او بودم نه همسر قانونی. او مرا همسر خود می‌دانست و این‌گونه صدایم می‌کرد.

ژان می‌گوید دوستان و خانواده‌اش از چنین رابطه‌ای بسیار متعجب شده و بعضی از او حمایت و بعضی نیز مخالفت کرده‌اند: من این را می‌فهمم. این یک رابطه عادی نبود. پذیرش آن برای بقیه سخت بود. اگر کسی خانواده مرا اذیت کند من مجازات مجرم را می‌خواهم، اما من به این فکر کردم که طرف مقابل هم خانواده دارد. کارل خانواده داشت و حقش نبود اعدام شود. زمانی که وارد این رابطه شدم با چشمانی باز به سراغش رفتم. ژان بعد از آشنایی با کارل با زنانی دوست شد که با محکومان به اعدام ازدواج کرده بودند. او می‌گوید: من نمی‌فهمم این زنان چطور رابطه عاشقانه‌ای داشته‌اند. فکر می‌کنم نمی‌شود از پشت اتاقک شیشه‌ای رابطه‌ای عاشقانه داشت، اما دوستی عمیق را می‌توان تجربه کرد. رابطه‌ای که من با کارل داشتم از همین جنس بود. من و کارل مثل یک روح بودیم در دو بدن، اما نمی‌توان با مردی که پشت میله‌هاست رابطه عاشقانه داشت. من فکر می‌کنم چنین عشقی چیزی شبیه عاشق دیوید بکهام شدن است.

اما ماجرای قاتل شدن کارل برمی‌گردد به زمانی که او بیست و نه ساله بود. نامزد سابقش آن زمان 38 سال داشت و با فرد دیگری رابطه جدیدی را شروع کرده بود. کارل یک لیوان بنزین روی نامزد سابق ریخت و بعد فندک را کشید و گفت به تو گفته بودم انتقام می‌گیرم و سپس به نامزد جدید دختر هم حمله برد. دختر بعد از 19 روز فوت کرد و نامزدش نیز دچار 79 درصد سوختگی شد. کارل برای آخرین شام مرغ بریان سفارش داد. سپس با دو فرزندش تلفنی صحبت کرد. بعد به دوستان دیگر از جمله ژان زنگ زد که او را گل وحشی صدا می‌زد. ژان در مورد آخرین مکالمه‌اش می‌گوید: او بسیار آرام بود. به من گفت نمی‌ترسد و من نباید نگران باشم یا گریه کنم. سعی کردم، اما نتوانستم و گریه کردم. او گفت عاشق من است و به دلیل کاری که در گذشته کرده پشیمان است و حالا آماده رفتن است. او با دختر مقتول نیز صحبت کرد و پیش از مرگش به او گفت متاسفم. هرگز نمی‌خواستم مادرت را اذیت کنم، متاسفم. اگر می‌توانستم همه چیز را جبران می‌کردم. من تو را می‌بخشم، تو هم مرا ببخش. من اشتباه کردم و حالا تاوانش را پس می‌دهم.

مترجم: سارا لقایی

منابع: دیلی میل و دیلی میرور

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها