خاطره 3 هنرمند

سقوط آزاد

اصغر همت بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون، متولد 1331 در شیراز است. او را آخرین‌بار با «خرس» اثر آنتوان چخوف در سالن سایه مجموعه تئاترشهر روی صحنه دیدیم.
کد خبر: ۴۹۸۴۱۵

همت یکی از حوادث زندگی حرفه‌ای‌اش را همیشه به خاطر دارد:

در سال 1362 برای نمایشنامه «جزیره» اثر آثول فوگارد به کارگردانی رضا رادمنش، فردوس کاویانی و من آخرین تمرینات خود را پشت سر می‌گذاشتیم. سالن چهارسو را به ما تحویل داده بودند و ما ‌باید با چند جلسه تمرین به فاصله دو سه روز کار را به صحنه می‌بردیم.

محمد هراتی، طراح صحنه و لباس، طراحی‌اش را ارائه کرده بود و ما باید روی سکویی که در واقع سلول زندان دو شخصیت روی صحنه بود، حرکات را انجام می‌دادیم. تصمیم گرفتیم خودمان پودت‌هایی را بیاوریم تا موقتا روی آنها تمرین کنیم.

پودت‌ها در انبار دکور، زیر صحنه اصلی تئاترشهر بود. من رفتم که به سهم خودم چندتایی را بیاورم. از آنجا که روی صحنه اصلی، اجرا در جریان بود، فکر کردم اگر چراغ را روشن کنم، ممکن است انعکاس آن به کار لطمه بزند بنابراین کورمال‌کورمال به سمت محل انباشت پودت‌ها حرکت کردم. می‌د‌انستم که بالابر دکور روی صحنه اصلی، سر راهم قرار دارد. به زعم خودم آن را پشت سر گذاشتم. اما به طرف چپ که پیچیدم، ناگهان سقوطم شروع شد!

چاله‌ای در منتهی‌الیه بالابر قرار دارد که موقع خرابی یا سرویس، مکانیک به داخل آن می‌رود. شاید بیشتر از دو متر عمق نداشته باشد، اما من در آن لحظه حس سقوط آزاد را داشتم! افتادم ته چاله؛ تاریکی مطلق. ‌

باید به هر ترتیب از چاله بیرون می‌آمدم و نمی‌توانستم از کسی کمک بخواهم. اجرا بالای سرم در جریان بود. از دستانم کمک گرفتم. آهن‌های استوانه‌ای قطور که تازه گریس‌کاری شده بودند، من را مثل مورچه تیمور لنگ یا سنگ سیزیس دوباره به پایین هدایت می‌کردند. به هر ترتیبی بود خود را به بالارساندم؛ سالن چهارسو.

آنجا بود که حس کردم پای چپم در کفش تلپ‌تلپ صدا می‌کند. وقتی پایم را از کفش بیرون آوردم، خون از جوراب گذشته و به کفش رسیده بود. فردوس با آن مهربانی و نگرانی همیشگی‌اش دستپاچه شد.

تازه داشتم درد را حس می‌کردم و دیگر قادر به حرکت نبودم. درست وسط ساق پایم شکافی باز شده و خون همچنان جاری بود. فردوس مرا کول کرد و به نزدیک‌ترین بیمارستان در خیابانی نزدیک به تئاترشهر برد: بیمارستان مدائن، بخش اورژانس. روی تخت خوابیدم. دکتر زخم را دید، روی کاغذ عدد «600» را نوشت و دست فردوس داد.

پرسیدم: برای چی؟

گفت: زخمت شش بخیه می‌خواهد و هزینه هر بخیه صدتومان است.

ته جیبمان را درآوردیم: مجموعا 400 تومان داشتیم. گفتم: دکتر جان، فاصله بخیه‌ها را بیشتر کن، چهار تا بخیه بزن.

دکتر خندید و مشغول کارش شد. او زخم را شش بخیه نزد، با چهار بخیه هم نتوانست کار را پیش ببرد. پنج بخیه زد و ما همان 400 تومان را پرداخت کردیم.

چندبار که گذرم به انبار دکور تئاتر شهر افتاده است، حیران مانده‌ام که اگر من نیم متر این طرف‌تر روی چرخ‌دنده‌ها و میله‌های استوانه‌ای قطور می‌افتادم، چه بر سرم می‌‌آمد؟!

آرزوی مادرم، حادثه زندگی من شد

فرزانه نشاط‌‌خواه بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون متولد 1334 در تهران و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات دراماتیک و هنرهای نمایشی از دانشکده هنرهای زیبای تهران است و علاوه بر بازیگری، سابقه تدریس را نیز در کارنامه خود دارد.

«دره شاپرک‌ها»، «مسافران»، «جاده‌های سرد» و... از جمله آثاری‌ هستند که او در آنها ایفای نقش کرده است. آخرین بار او را با بازی در نمایش «پس از سقوط» به کارگردانی منیژه محامدی روی صحنه دیدیم. داوری جشنواره تئاتر بانوان از دیگر فعالیت‌های این بازیگر است.

نشاط‌خواه حادثه‌ای را برایمان تعریف کرد که شاید کمی با سایر حوادثی که شنیده‌ایم، متفاوت باشد. از زبان او شنیدیم: در زندگی هرکسی هم اتفاقات خوب بسیاری وجود دارد و هم اتفاقات بد و ناگوار. گاهی نمی‌توان گفت که یک حادثه که خاطره‌اش در ذهنمان باقی مانده خوب است یا بد.

چهار سال پیش من برای بازی در یک فیلم در شهرستان بودم که مادرم با من تماس گرفت. مادر من سال‌ها آرزو داشت به سفر حج برود و از مدت‌ها پیش برای این سفر نام‌نویسی کرده بود. وقتی بعد از چند سال بالاخره نوبت به مادرم رسید، او بیمار شده بود و پزشکان تشخیص داده بودند که بیماری او سرطان است. آن روز مادرم با من تماس گرفت و بدون این‌که قبلا در این باره با هم حرفی زده باشیم، به من گفت تو به جای من برو مکه.

فکر «طلبیدن» و «طلبیده شدن» ذهن مرا به خود مشغول کرد و حس خاصی به من دست داد. به تهران برگشتم و عجیب آن‌که شرایط رفتن به سفر حج تمتع آن هم به جای یک شخص دیگر، به سرعت فراهم شد.

برخلاف انتظار من، کارهای دفتری و بقیه کارها ظرف یک روز هماهنگ شد و من در کمتر از یک هفته بدون آن‌که از قبل برنامه‌ای داشته باشم، راهی سفر حج شدم.

در آنجا هم نایب‌الزیاره حج تمتع مادرم شدم و هم برای خودم مراسم حج عمره را به جا آوردم. این سفر و بخصوص نحوه فراهم شدن مقدمات آن یکی از تأثیرگذارترین حوادث زندگی من بود. مادرم چندی بعد از برگشتن من فوت کرد، در حالی که هرگز به آرزویش نرسیده بود....

خواستگاری در 10 ثانیه

مجتبی عابدینی یکی از ورزشکارانی است ک به‌عنوان تنها شمشیرباز حاضر در المپیک همراه با کاروان ورزشی ایران به لندن رفت. او چندی پیش با قهرمانی در اسلحه سابر رقابت‌های زون آسیا ـ اقیانوسیه، بعد از 37 سال شمشیربازی ایران را صاحب سهمیه المپیک کرد.

وقتی از او پرسیدیم کدام اتفاق زندگی‌ات خاطره انگیزترین بوده است، به روزی اشاره کرد که در دانشکده تربیت بدنی دانشگاه تهران از همسرش خواستگاری کرد: مدت‌ها بود که فکر خواستگاری از او در ذهنم بود، کسی هم حاضر نشده بود در این زمینه کمکم کند و به نمایندگی از من پیشنهادم را مطرح کند. این شد که خودم برای طرح آن اقدام کردم.

آن هم درست روز اول فصل امتحاناتمان. قضیه مربوط به سال 84 می‌شود. آن روز همه همکلاسی‌هایم و خود خانمم اطلاعات درسی را در ذهنشان مرور و بین یکدیگر جزوه رد و بدل می‌کردند اما من مدام با خود جملاتی را تکرار می‌کردم که می‌خواستم در قالب طرح پیشنهاد ازدواج به همسرم بگویم.

آخر هم با کلی ترس و دلهره رودرروی او قرار گرفتم اما آنقدر هول شده بودم که نفهمیدم چه گفتم. فقط می‌دانم در10 ثانیه گفتم که می‌خواهم با او ازدواج کنم و این اصلی‌ترین و سخت‌ترین بخش ماجرای ازدواج من بود چون بعد از آن همه مراحل خیلی راحت و بدون ترس پیگیری شد.

یک سال بعد از آن روز پراسترس و خاطره‌انگیز مجتبی عابدینی، با نرگس فعال که آن زمان دانشجوی تربیت‌بدنی در زمینه مربیگری شنا بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پارمیس است که دوم خرداد سال گذشته به دنیا آمد. بدنیست بدانید مجتبی عابدینی 28 ساله است. (جام جم - ضمیمه تپش)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها