
به ایستگاه که رسیدیم از هر کسی میپرسیدیم اتوبوس کی میآید، همچین به ما نگاه میکرد که از ترس نزدیک بود... آبروریزی کنیم! تا اینکه پیرمردی که به گمانم دلش برای ما سوخته بود گفت: «پسرجان! بشین که اتوبوس هر موقع دلش بخواهد میآید!» ما هم اگر چه تعجب کرده بودیم (شدید!) اما ننشستیم و سر پا منتظر اتوبوس ماندیم.
اتوبوس که آمد، نفهمیدیم این سیل جمعیت یکدفعه از کجا سرازیر شد که ما چسبیدیم به آسفالت خیابان! در حال قطع پیوندمان با آسفالت خیابان بودیم که فکر کردیم با این هجوم مردافکنی که به ما شد حداقل باید 50 نفری داخل اتوبوس باشند، اما وقتی سوار اتوبوس شدیم در کمال تعجب دیدیم نهایتا 10 نفر داخل اتوبوس بودند، اگر چه تعداد، زیاد مهم نبود، اما یک سوال ابدی در ذهن ما نقش بست که آیا این همه چک و لگد را از این 10 نفر خوردیم؟
بگذریم، چند ایستگاه که گذشت، یاد و خاطره مترو برای ما زنده شد! چون کمکم تعداد مسافرها بیشتر و بیشتر و جای ایستادن کمتر و کمتر میشد.
ضمنا به همه بدبختیها این هم اضافه شده بود که وقتی کسی از روی صندلی بلند میشد که پیاده شود، قیامتی به پا میشد، یکی به این دلیل که راه باز شود تا آن آقا یا خانم پیاده شوند و دیگری برای کسب کرسی سلطنتی خالی شده!
مثل همه جای میهن عزیزمان اینجا هم عشق و صمیمیت موج میزد! همه به هم چسبیده بودند، (فقط نمیدانیم در این شرایط که به دلیل کمبود اکسیژن و انتشار گازهای مشکوک! لحظه به لحظه به مرگ نزدیکتر میشدیم، بغل دستی ما چه اصراری به روزنامه خواندن داشت!)
الان یک پایبنده لای جمعیتگیر کرده، از دست چپ خودمان هم خبر نداریم، اگر ندزدیده باشند یا اگر کسی اشتباها آن را جای دست خودش برنداشته باشد، احتمالا بیحس گوشهای آویزان است، اما دست راست ما عینهو مرد! همچین میله را چسبیده که با چک و لگد هم ول نمیکند!
در این وضعیت دراماتیک کشف بزرگی کردیم، کشف کردیم که هموطنان همیشه در صحنه ما چقدر خونگرم هستند و چقدر سریع با آدم صمیمی میشوند! (ماشاءالله اطلاعات خوبی هم دارند) کافی بود نگاهتان به نگاه کسی گره میخورد، ول کن شما نمیشد، مگر اینکه کل مراحل دریافت وامهای مختلف و اقساط عقبافتاده و بدهی و اجاره خانه... تا نوسانات بازار بورس و نرخ طلا و تحلیل اوضاع سیاسی خاورمیانه و... را برای شما تعریف کرده باشد.
بگذریم، وقتی به عنوان آخرین نفر از اتوبوس پیاده میشدیم آقای راننده خیلی محترمانه فرمود: «این اداها چیه؟ مثل آدم رابرو»، ما خیلی سعی کردیم اما نمیدانیم چرا پاهایمان هرکدام یک طرفی میرفتند و...
روز بعد که به این سفر مفرح درونشهری فکر میکردیم، دیدیم چه تجربیات گرانبهایی به دست آوردیم (به گمانم اگر هر روز سوار شویم بعد از یک ماه نابغه میشویم!) عنایت بفرمایید، اولین و مهمترین مساله این است که میله اتوبوس را محکم بچسبید، میله را هیچ وقت ول نکنید مگر زمانی که قصد پیاده شدن داشتید، روی صندلی سمت راهرو هرگز ننشینید چون از اول مسیر تا زمانی که پیاده شوید سگک کمربند آنهایی که ایستادهاند یا توی چشم شماست یا توی دهانتان، شما را جان هر کسی که دوست دارید سیر نخورید (در فضاهای اینچنین صمیمی و دوستانه! که تقریبا مدام در حال روبوسی هستید، بدجور توی ذوق میزند)، حتما لباس راحت بپوشید، هیچگاه تنهایی سوار اتوبوس نشوید، جدا از پوشیدن کت و شلوار خودداری فرمایید و... فراموش نکنید که میله اتوبوس بهترین دوست شماست!
و اما حرف آخر که روی دلمان مانده! لطفا گیر ندهید که مطلب بیسر و ته شده به جان خودم تا سر میجنبانیم ستون پر شده!
مهیار عربی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
طالقانی معتقد است سینمای ملی داشتن به هر قیمتی افتخار محسوب نمیشود، چون این مقوله تبدیل به یک ابژه شده و طرف غربی هر قدر خودمان را تحقیر کنیم، بیشتر به ما امتیاز میدهد
رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد
دکتر محمد اسحاقی، استاد دانشگاه تهران: