![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
1 ـ شعلهای خرد از اجاقی دور در بر گیرنده اشعار سپید
2 ـ اینجا کجای پرواز است، در بر گیرنده شعرهای قدمایی
این هم نمونهای از سرودههای خانم اجاق (رحیل)
بگذار سلام گویمت شاعر! / سلطان قدرتمند واژهها و احساسها / میستایندت همه کائنات پیرامونت / تو احیاگر واژههای مردهای / به رقص آورنده اشیا / عاطفهها / و حسها / نیرویی شگفت که از درون رازآمیزت، میتراود / و رها میشود / همه چیز را / عینیت را، ذهنیت را / رقص شورانگیز واژهها و حسها را / و همه و هر چه را / به دنبال تو میکشاند / من زنده میشوم / در اقالیم استوایی سرسبز شعرهایت / چشمانم در ترنم خیالانگیز واژههایت به خواب میرود
و این هم شعر کوتاه سپید از ایشان
حوا خسته بود از قصه و تکرار
سیب را بهانه کرد / تا زمین را کشف کند آدم
آقای علیرضا احمدی (احدی) از اراک:
ممنونیم به خاطر ارسال مجموعه شعرتان با عنوان: در اتاق کوچک اردیبهشت که چند سال پیش چاپ کردهاید و نیز دو قطعه شعر آیینی عاشوراییتان یکی با عنوان «نام مستعار ماه» و با مطلع:فریاد زد، فریاد زد، فریاد عباس
از آسمان علقمه افتاد عباس
که البته میتوانست همراه با بیان هنرمندانه و تازهتری باشد چراکه وقتی از مردان بزرگ و از میدانهای خون و حماسه سخن میگوییم باید مجهز به اسباب و لوازم بیان حماسی تاثیرگذار باشیم. سروده دیگرتان با عنوان مجنون با مطلع:
ای عشق، میدانی چرا پیکر ندارم
از آتشم ربطی به خاکستر ندارم
قابل قبولتر و خواندنیتر به نظر میرسد.
مجنون
ای عشق، میدانی چرا پیکر ندارم
از آتشم ربطی به خاکستر ندارم
من آشنایم با شب و شیدایی و نور
غیر از غرور و نور، همسنگر ندارم
تزریق شد نوری به جای خون به رگهام
با نور پیوندی از این بهتر ندارم
جایی برای پر گشودن در جنون نیست
سیمرغم و دست از جنونم بر ندارم
من سینه سینه میشوم جاری ز لبها
چون قصه عشقم، بلی آخر ندارم
من آسمان، خورشید هم باشد پلاکم
از خود نشان بهتری دیگر ندارم
خانم زهرا شجاع/ تهران:
شعر سپید کوتاه شما رسید: پرندههایم را ندیده بودی وقتی میرفتم/ شعرت بودم/ برای آخرین سطر برگشتم/ آن لحظهای که در را میبندی/ میرویم/ قدمهای ما را/ کاجهای خیابان آه میکشند/ لحظات خوب و خاطرهانگیزی را توصیف کردهاید. اندوه از رفتن با استفاده از آه کشیدن کاجهای خیابان توصیف قشنگی است. اصولا حضور لحظات زیبا در شعر سپید یکی از مولفههای نیرومند آن است. آقای محمد زبیدات اصل! یادتان رفته بنویسید در کجا زندگی میکنید یا بهتر بگویم کجایی هستید ـ شاید خوزستانی ـ و چند سال دارید. اما به هر حال شعرتان به همان سادگی است که مخاطب خود را واجد آن دانستهاید و نیز خودتان را. صبغه زیبا و معصوم عشق در سروده «اندوه خداحافظ» شما دیده میشود:ساده میپنداری مرا/ مثل خودت/ صدای مرا حتی نمیشنوی/ و گرمای دستم را/ که سالهاست/ بر روی شانههایت/ اندوه خداحافظ را / به یادم میآورد/...
کاش عبارت اندوهآور «خداحافظ» را در گیومه مینوشتید یا این که میگفتید: اندوه خداحافظی. شعر کوتاه دیگرتان:
«از گهواره» هم خوب و خواندنی است، موفق باشید.
آقای مهدی آقامحمدی 26 ساله اهل تبریز:
با سلام 6 سروده عاشقانه شما رسید. متشکرم. میدانید عشق واژه کلیدی یا لااقل یکی از واژههای کلیدی شعر فارسی است. میگویند اولین شعر فارسی این است: آهوی کوهی در دشت چگونه بوذا/ او ندارد یار بییار چگونه دوذا بهترین شعرهای بسیاری از شاعران خوب و پرآوازه ما یا عاشقانهاند یا صبغه عاشقانه دارند. منظومههای ارزشمند بزرگانی چون فخرالدین اسعد گرگانی، نظامی، جامی و... عاشقانهاند. در شاهنامه فردوسی که اوج اسطورهپردازی و تاریخنگاری منظوم است باز هم با جلوههای پرجذبهای از عشق مواجهیم. غزلیات مولوی و سعدی و حافظ که جای خود دارد. چراکه غزل پرچم شعر عاشقانه است. رباعیات ابوسعید و باباطاهر هم نمونههای والای شعر عاشقانهاند. در شعر شاعران نوپرداز ما از نیما تا بعد نیز عشق نمودی جدی و جذاب دارد، اما شاعر در بیان عشق باید زیباییهای هنرمندانه را در نظر بگیرد. شعر عاشقانه گفتن با نامه عاشقانه نوشتن فرق دارد. قطعات ادبی سوزناکی را از بعضی جوانان خواندهام و میخوانم که برای «طرف» خود به همراه آه و نالههای ساروجی مینویسند و میخواهند به هر شکل شده عشق و علاقه خود را به او نشان دهند، اما وقتی که به شعر رسیدیم وضعیت فرق میکند. برای شاعربودن باید هنرمند بود، زیباییشناس بود، عشق را در منشوری رنگین و نورانی و از جهات مختلف نگریست. صراحت لهجه و بیان معمولی و متعارف احساسها کاری از پیش نمیبرد. ممکن است «دوستت دارم» را بیان کند، اما شعر نیست... به هر حال قسمتی از یکی از سرودههایتان را دوباره با هم میخوانیم:تو را
بیشمار میسرایمت
(همین جا عرض کنم وقتی میگویید «تو را» چرا به فعل بعد از آن ضمیر متصل ت میچسبانید؟ آیا آوردن ضمیر منفصل تو و ضمیر متصل ت با همدیگر میتواند درست باشد؟)
میپرستمت/ چون سکوت میرسد به اوج/ به نام همچو ماه تو/ هزار واژه مینگارمت/ مرا بخوان/ بخوان به اسم خویش/ از این روان بیرمق/ رها بکن تن مرا.
سید محمود سجادی / شاعر و منتقد
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گفتوگو با منوچهر آذری، بازیگر،گوینده،مجری وصداپیشه پیشکسوت رادیو و تلویزیون
فاطمه مجلل در گفتوگو با «جامجم»:
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین: