خانه بروبچه‌ها

دنیای وارونه

کد خبر: ۴۱۹۹۱۷

در یکی از صبحهای زندگی/ ناگهان دیدم جهان وارونه است!/ [...]من بدیدم مردمی شیرین‌زبان/ نیشها از پشتِ آن بیرون زده‌ست/ [...]هر که دارد بیشتر پول و زمین/ آن مقامش نزد مردم برتر است/ هر که باشد هوشمند در این زمان/ همچو بهلول آن نفر دیوانه است!/ هر که رسم عاشقی ورزد کنون/ در میان مردمان ساکت‌تر است/ جای نیکی در دل این مردمان/ بوی نفرت یا که تیر کینه است/ هر [که] دارد یک سبد شادی به دست/ مُهر سرخوش روی آن پیشانی است/ گر تو بخشائی گناه دیگران/ شک نکن گویند: این ضعف از تو است/ هر که باشد ساده‌دل در این زمان/ بین گرگان او به سانِ بره است/ هر که اطمینان کند بر دیگران/ دیگران دانند که او یک احمق است!/ بعدِ این پُرگوئی و این یاوه‌ها/ بنده فهمیدم که عینک چپه است!/ ورنه این دنیای پُر لطف و صفا/ بنده می‌دانم؛ پر از زیبائی است.

نسیم صبح

ردیف‌، ردیییییف! به قول خودت: مورد قبول! ولی قافیه‌هاااات... مشکل دارن‌هاااا...! (اینم سهمت از قانون پنجم). به خونة خودت خوش اومدی جوون.

هوس پخته

(تو قسمت موضوع نوشتم «هوس» چون واقعاً هوس کردم برات یه شعر جالب ولی قدیمی بفرستم تا یکی دیگه از همعصرای حافظ و سعدی و بقیة اساتید رو بشناسی! قدمت رو داشته باش!)

صورتت مرتسم، تو قلب من/ مرال قلب منی، هوسِ پختة من!/ وَرد نشاف دلمی، ندیم مروح من/ لغت نغز منی، فسحت انفاس من/ طرایف راح منی، غرامت عذار من/ سورچی سودای منی، شبات سودایی من.

(اولین شعرمه. بابا طاهر خودش بهم گفته: در شگفته چرا زودتر به دنیا نیومدم! [ولی] خیلی خوشحالم [که] دوباره دارم برات می‌نویسم... خییییلیییی).بهار نارنج

قل به حافظ ، وابوالطاهر عریان‌: «دانم !‌/ مرغ باهوش از سرشان پر زده لابد ، جانم‌» !/ من به پارتی و بازی بنمودم publish /dont worry if که قوافی قَبَضَ الدودمانم!

برگ دیگری از تاریخ

از تو در ذهنم، تنها نامی [مانده] است به بلندای تاریخ. ای کاش باور این نام می‌توانست بیدار کنندة حقیقت ناباور وجودت باشد.

تمام تقویم زندگی‌ام پر است از روزهای خوشِ با تو بودن: روز تولدت، روز آمدنت، روز دلبستگی‌ات،... ای کاش رفتنی نداشت. کاش می‌ماندی. کاش می‌دانستی که من هر روز بیشتر از پیش محو رؤیای توام. نمی‌توانم فراموشت کنم، چرا که فراموش‌شدنی نیست. نمی‌خواهم فکر کنم همچون هزاران رؤیای دیگر، رؤیای تو نیز تمام شد. [...]باور کن تمام زندگی‌ام، تمام وجودم و تمام آنچه اکنون در من زنده است و نفس می‌کشد، تنها به بهانة توست؛ با یاد توست.

[...]من راهیِ دیار تو می‌گردم تا قصة شیرینِ به هم رسیدنمان تا ابد در کتابهای تاریخ نقش بندد. پس این‌بار بیا ما سرنوشت خویش را به دست گیریم و ورق‌زنندة تاریخ باشیم، نه [آن‌که] مثل لیلی و مجنون، و شیرین و فرهاد، پایانی تلخ از نرسیدنها بر چهرة زمانه باشیم.

آیدا در آیینه

عوارض!

استاد پاتولوژیمون می‌گفت: این مسوولان، الآن متوجه نیستن چه بلایی داره سر مردم می‌آد؛ چند سال دیگه که آمار سرطان ریه در خوزستان بالا رفت متوجه می‌شن! حالا هر وقت که آسمون آبی، جاش رو به گرد و غبار می‌ده، به این فکر می‌کنم که شاید یکی از این قربانی‌ها من باشم!

مرضیه، 20 ساله از اهواز

همچی می‌گه سرطان، انگار چیه! برو کُلاتَم بنداز هوا که چن سال دیگه وقت داری، تازه اون‌وختم شااااید یکی از اونا باشی. اگه جای ما بودی که می‌گن از هر سه نفر، 2 نفرمون مشکل روانی داریم چی؟! خوب بوووود؟ من که هر وقت به خودم تو آیینه نگا می‌کنم، به این فکر می‌کنم که شاید همین الآااان اون آدم سالمه خودمم و بس! بیییللللیییی لیل‌لییییی... یوهوووو سقرااااط! چیکو جیکو... وووو...! پِخ! ترسیدی؟! اِوا قابلمه‌م کو؟ بده می‌خوام توش شناااا کنم! کووووک‌کو! من شِوِدَم، تا کی بِدُوم دنبال دمم! لنگراااا رو بکشیییین! بیب بییییب! پیتیکو پیتیکو پیتیکو! آخ جون من اون آدم سالمه‌ام! دال‌لیییی موشه! حالا تو گرگی!

اون آچار فرانسه رو‌ بِد بیییینم!

خیلی چیزا تو دنیا قانون طبیعته. دل تنگ رو دیدی؟ بعدش چشمِ تر رو؟ دل سنگ رو دیدی؟ بعد...

می‌خوام بگم: کاش دنیا واقعاً واقعیت داشت. کاش می‌تونستی به نَفَست اعتماد کنی، ولی نمی‌شه: دیدی یهویی نفَست باهات راه نیومد و زندگیت تموم شد.

می‌دونی چیه؟ زندگی خیلی تکراریه. هیچی واقعیت نداره... دست آدما، چشم آدما، حرف آدما، حتی نگاهشون واقعی نیس. آسمون دنیا دیگه ستاره نداره، خورشیدشم دیگه نورش به ما نمی‌رسه. اصلا هوا آلوده‌ست، نباید توی هوای این روزها نفس بکشی. این یه قانونه! ذرات هوا پر از دروووووووغه، رنگش دیگه آبی نیس. می‌ترسم واسه فردام برنامه بچینم برم بیرون، بازم هوا بارونی شه!

شنیدی می‌گن ماشینها می‌تونن تو یه روز، کُلی آلودگی هوا رو افزایش بدن؟ ولی من می‌گم وجود بعضی آدما می‌تونه تو یه ثانیه، تو دنیا، میلیاردها آدم رو بکشه. این، دیگه قانون طبیعت شده.

پریسا، روانشناس جوان از سقز

اسااااساااا... به اون روانشناسی که با دانش حقوق، به قانون طبیعت تبصره می‌زنه، با معارف فلسفی، واقعیت دنیا رو بر‌ملا می‌کنه، با بررسیهای هواشناسی، از آلودگی هوا خبر می‌ده، با شمّ پلیسی و کارآگاهی، مظنون یا مظنوین، قاتل یا قاتلان رو شناسائی می‌کنه... فقط بااااس گفت: خوش‌انصااااف! عیبی داشت یه گوشه جام واس یکی دیگه در نظر می‌گرفتی، به جای قاضی، اون متهم رو به جایگاه احضار کُنه؟! از چن جا حقوق می‌خوای بگیری ننه؟! هوووومممم؟!

پنجره‌ای رو به صفا

دریا یعنی صدای پای آب! آبی که قدِ یه دنیا تنهاست! آرامشش می‌شه هوای دلِ ما آدما. وقتی هم که عصبانیه، می‌شه تنهای تنها. واژة «عادت»، همراه با «ساحل» واسه‌ش پر از خاطره‌ست. خاطره که نه؛ خاطره‌های ساحلی که ملاقاتش می‌شه ردِّ واژة دلتنگی؛ یه آغوش سنگی که دم‌به‌دم بیقرارتر از دریاست.

دریا، ساحل، بیقراری، این یعنی عشق. این یعنی شتاب پنجره‌ها برای باز شدن و دیدن یه واژة طلایی که دم‌به‌دم پابرجاست.

مهسا امیری از تنکابن

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها