در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی و در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گاهی در جایی میخوانم بسیار مضر است و گاهی در جای دیگر میبینم که فوایدی پرشمار دارد.
من که سر در نیاوردم از این صفحات سلامت جریدههای یومیه.به هر حال در این فرود آرام، پسرکی تند و شتابان از کنارم گذشت.
بر اثر سرعت، آنچنان خم شده بود که اگر نبود آن پیراهن نارنجی بر تنش، میپنداشتم چهارپایی میگریزد از این انسانها!
در پی او فریاد مردی را شنیدم که سعید... سعید... گویان میآمد، خود را کنار کشیدم و راهش را باز گذاشتم، چونان رانندهای که آمبولانسی را در آینه ماشینش دیده باشد.
چند قدم جلوتر، شد آنچه نباید میشد و سرعت پسرک و بیاحتیاطی بشدت بر زمینش کوفت و بعد از چند غلت، به سنگی و سپس تنه درختی خورد و بیحال بر خاک آرام گرفت.
مرد هم که چنان تند میدوید، خود را بر زمین فکند و سر خورد و در کنار پسرک بر زمین نشست.تا من برسم، چند نفر دیگری هم خود را رسانده بودند.
دست و پای پسرک زخم برداشته و پیراهن نارنجی و شلوار جینش سوراخ شده بود.
مرد که خود نیز از پایش خون جاری بود به سبب آن لیز خوردن بر سنگریزه و خاک، پسرک را سخت و گرم در آغوش کشیده بود و بر کاکل سیاهش دست میکشید و آرام صدایش میکرد.
نمیدانم چرا جماعت هاج و واج فقط نگاه میکردند؛ آهسته کنارشان زدم و کنار مرد که بعد فهمیدم نامش حمید است، نشستم.
بر پشتش زدم و گفتم: خدا رو شکر که چیزیش نشد.
گفت: از کجا میدانی؟ زبانم لال اگر دست یا پایش شکسته باشد؟
گفتم: دیدم که زمین خورد؛ دست و پای بچهها با این زمین خوردنها نمیشکند، اما بد نیست پایین که رسیدیم؛ عکسی بگیریم.
با تعجب پرسید: عکس؟
گفتم: از پای آقا سعید.
باز هم با تعجب پرسید: تو نام سعید را از کجا میدانی؟
گفتم: از فریاد تو که گوش فلک را کر میکرد. همین یک پسر را داری؟
خطوط چهرهاش نشان میداد که تعجبش افزون شده و پرسید از کجا فهمیدی پسرم است؟
گفتم: فقط پدر میتواند چنین با سوز و گداز پسرش را صدا کند. آنچنان که دل من هم بلرزد و خون جاری از پایش را نبیند در برابر خراش دست فرزند.
در همین موقع پسرک چشم باز کرد و چون خود را در آغوش پدر دید، لبخندی زد که خنده را بر لبهای پدر هم نشاند.
گفتم: بلند شو، همین نزدیکی قهوهخانهای است، برویم هم دست و پای سعید و خودت را بشوییم و پانسمان کنیم هم دور هم املتی بخوریم که املتهایش حرف ندارد.
توی قهوهخانه بعد از این که دست و پای پسر و پدر را ضدعفونی کردیم و بستیم، هنگام خوردن املت با حمید آقا گپ زدیم.
10 سال بود که به بچههای مردم درس زندگی میداد؛ از سرد و گرم روزگار میگفت و از چگونگی رسیدن به آرزوها؛ کتاب میخواند و میآموخت و آموزش میداد.
وقتی دبیرستان میرفته پدرش به او سفارش میکند که «یا معلم شو یا پزشک که یا درد جسم مردم را درمان کنی یا روحشان را تربیت».
او هم دست پدر را بوسیده و حرفش را به دیده منت پذیرا شده بود.
همین طور که میگفت از پدرش و پسر را در آغوش گرفته بود با خودم فکر کردم، آیا امروز هم فرزندان دست پدران خود را میبوسند؟
که دیدم سعید برگشت و بوسهای بر دست پدر زد، باز با خودم گفتم: نتیجه ادب آن پسر دیروز، پدری چنین سربلند است امروز.
کورش اسعدیبیگی
در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی و در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
حسن هانیزاده در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی در یادداشتی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
رهبر در گفتوگو با جامجم:
در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی و در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با رئیس شورای تامین دام کشور وضعیت بازار واردات گوشت را بررسیکردیم
در گفتوگوی «جامجم» با مینا مهرنوش، کارآفرین و عضو هیات علمی دانشگاه تهران: