در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
شما اصلا معتقد به لزوم برگزاری جوایز ادبی در ایران هستید؟
برگزاری جوایز ادبی چه دولتی و چه خصوصیاش برای ادبیات داستانی ما مفید است. همانطور که در دنیا هم هست. با وجودی که جامعه ما به کتاب توجهی ندارد و زیاد کتابخوان نیست، ولی وقتی نویسندهای حتی نامزد دریافت جایزهای میشود، خواه ناخواه در کانون توجه خیلیها قرار میگیرد و باعث میشود که اثر آن نویسنده به چاپهای بیشتری برسد.
این اولین اثر این جوایز است. نفس جایزه دادن هم خوب و مفید است البته باید ببینیم که چه کسانی و با چه عنوانی دارند داوری میکنند. در هر جایزهای اگر به من بگویند که داوران چه کسانی هستند من با پارهای جرح و تعدیل به شما خواهم گفت که چه کتابی برنده میشود!
یعنی معتقدید خیلی از این جوایز خصوصی جانبدارانه است؟
من به صورت کلی گفتم. شما جایزهای را که صاحبنام است و اتفاقا به نام شخصی اهدا میشود که شخصیت بزرگی است، درنظر بگیرید . در دورههایی که این جایزه برگزار شده است قسمت بزرگی از نویسندگان را به دلیل مسائل جناحی خودشان حذف کردند. اصلا انگار این نویسندهها وجود ندارند.
این ایرادی هست که اتفاقا به جایزه جلال و داوری شما هم وارد است؟
از این سو هم این نگاه گاهی دیده میشود.
منظورتان نگاه دولتی است؟
فرقی نمیکند، یعنی جناحی که میخواهد به داستان جایزه بدهد، اصلا جناح مقابل خودش را قبول ندارد و اصلا کار آنها را نمیخواند حتی اگر هم بدانند که کار خوبی است اصلا آن را تحویل نمیگیرند.
تا زمانی که این خط و خطکشیها باشد، ادبیات سالمی نداریم. به همین دلیل وجود این جوایز به همان میزانی که تاثیرگذار است میتواند مخرب هم باشد. یعنی وقتی نویسندهای که تلاش کرده و اثری را خلق کرده، وقتی در یک داوری غیرکارشناسانه و غیرمنصفانه کارش رد میشود، دچار سرخوردگی میشود، ولی در یک جمعبندی کلی باید گفت که بودن این جوایز بهتر از نبودنشان است.
با گذشت حدود یک دهه از عمر بسیاری از جوایز ادبی، شما فکر میکنید آن نقش سازنده بیشتر بوده است یا مخرب؟
طبیعتا نقش سازنده بیشتر به چشم میخورد.
به نظرتان سال 87 در ادبیات داستانی ما اثری که بتواند به عنوان برگزیده جایزه جلال معرفی شود، وجود نداشت؟
ببینید من تجربه این حاشیههای جایزه جلال را داشتم. در زمان برگزاری جایزه کتاب سال عدهای از به ظاهر دوستان شروع کردند با ما دشمنی کردن. برای اینکه انتظار داشتند کتاب خاصی یا اثر خودشان به عنوان برنده اعلام بشود.
ما جایزه را به کسی دادیم که اصلا نمیشناختیم. اگر خاطرتان باشد کتاب «اندکی سایه» اثر آقای احمد بیگدلی به عنوان برنده اعلام شد.
شاید باور نکنید که احمد بیگدلی را من زمانی دیدم که از پلههای تالار وحدت داشت بالا میرفت برای گرفتن جایزهاش! با انتخاب بیگدلی خیلی از دشمنیها را برای خودمان خریدیم یا اثر آقای امیرحسین خورشیدفر. کتاب «زندگی مطابق خواسته تو پیش میرود» که در کتاب فصل به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد و تا به آن روز من آن جوان را ندیده بودم. بستگی به این دارد که ما به عنوان داور چقدر وجدان خودمان را در این میان در نظر میگیرم.
تمام این مشکلاتی که میفرمایید در داوری جایزه جلال هم صدق میکند. یعنی شما اشاره میکنید به حذف نویسندگانی که هم فکر بعضی از جوایز خصوصی نیستند در حالی که همین مشکل در جایزه جلال هم رخ میدهد که یک جایزه دولتی است. منتقدان میگویند این حذف اتفاقا از این سو بیشتر است.
ببینید! مصیبت دیگری که ما اینجا داریم این است که هر نویسندهای در اینجا فکر میکند «اولیس» جیمز جویس را نوشته است. یعنی فکر میکند کار خودش شاهکار است، ولی اینکه این فکر تا چه اندازه درست است، یک بحث دیگری است. ما برای داوریمان معیار داشتیم. یعنی ما حاضریم برای آثاری که جایزه را نبردهاند جلسه بگذاریم و نقد علمی کنیم. در مورد اثر بحث میکنیم. درباره ساختار، شخصیتپردازی، درونمایه، گفتگونویسی، فضاسازی و وجوه تمثیلی احتمالیاش بحث میکنیم و میبینیم که این اثر واقعا خوب است یا فقط خود نویسنده فکر میکند که اثر شاهکار است!
داوری شما در جایزه جلال دقیقا به چه شکلی بود؟
بعد از اینکه ریزش اولیه جایزه انجام شد، کتابهایی که گروه کارشناسی تشخیص میدهند که قوام یافتهاند و نسبت به بقیه کارهای بهتری هستند به عنوان لیست نهایی معرفی میشوند.
ما فرمهایی داریم که همان معیارهایی که گفتم را در آن نمرهبندی کردیم. یعنی تمام عناصر داستان در این فرمها خرد شدهاند و نمره دارند.
وقتی نمرات این جدول را با هم جمع کنید، میشود 100. هر داوری باید یکی از این برگهها را برای هر کدام از این کتابها پر کند و وقتی برای هر کدام از آن معیارها نمرهای نوشت باید دلیلش را هم بنویسد. یعنی اگر شخصیتپردازی 10 نمره دارد و وقتی داوری به آن 10 میدهد باید از متن نشانههای این شخصیتپردازی را بنویسد. این نمرات جمع میشود و تقسیم بر تعداد داوران میشود اگر یک اثر توانست از 100 نمره در جایزه جلال 90 نمره را بیاورد میشود برنده جایزه جلال. این جزو آییننامه جایزه جلال است که اثر برگزیده باید از 100 نمره 90 نمره را بیاورد.
و هیچکدام از آثار نهایی نتوانستند 90 امتیاز را بیاورند؟
بله، وقتی که این اتفاق برای این آثار افتاد هیچکدام از آنها نتوانستند نمره 90 را بیاورند. حتی اگر جایزه به نویسندهای تعلق میگرفت، این حق برای هر کدام از دیگر نویسندهها بود که دلیل برنده شدن آن اثر را از ما بخواهند.
وقتی ما یک اثری را برتر اعلام میکنیم به نحوی داریم الگوسازی میکنیم. چرا که خیلی از نویسندگان نسل جوان با بسیاری از معیارها آشنا نیستند. این تنها مربوط به ما نیست.
شما نگاهی به آثار برتر جهان هم که بیندازید، میبینید یک اثر برگزیده میتواند یک جریان ادبی راه بیندازد. در ایران هم همینطور. مثلا رمان بوف کور هدایت وقتی نوشته شد تا همین امروز هم بسیاری از نوشتههای ما تحت تاثیر صادق هدایت قرار دارد یا همین آثار جلال که با خودشان جریانسازی میکردند.
وقتی شما اثری را به عنوان اثر برگزیده اعلام میکنید آن اثر باید در جامعه بتواند از خودش دفاع کند. ما در این قسمت اثری را در این حد ندیدیم.
یعنی اگر این حد نصاب و نمرهها باشد، ممکن است تا سالهای سال این جایزه برندهای نداشته باشد؟
بله کاملا. چون اینجا معیارها صحبت میکنند.
نکتهای هست که اغلب نویسندهها رابطه خوبی با دولتیبودن جوایز ندارند. این هم ربطی به دولت فعلی ندارد و کلا اهالی ادبیات نسبت به دولتی بودن جوایز، دافعه دارند. چرا این جایزه به نهادی مستقل و غیردولتی واگذار نمیشود تا فارغ از همه حاشیههایی که در جایزه جلال هم با آن روبهرو بودید به ادبیات بپردازید نه حواشی سیاست؟
این حرف قابل بررسی است، اما فراموش نکنیم که این در صورتی است که اشخاص سلامت کار خودشان را حفظ کنند! شما اگر به کارنامه همین افرادی که میگویند، چرا این جایزه دولتی است؟ نگاه کنید میبینید اگر ابهامی در این سو باشد در کارنامه آنها هم ابهام وجود دارد.
یعنی دلیل واکنش نویسندهها نسبت به دولتی بودن را باید در آثار خود نویسندهها جستجو کرد؟
نه منظورم جریانی است که فکر میکند این جوایز باید به صورت غیردولتی داده بشود. من میگویم در صورتی این ادعا درست است که ما به کارنامه خود این عزیزان در این 3 دهه نگاه کنیم و ببینیم که این جریانهای غیردولتی هم فارغ از این مسائل سیاسی و جناحی بودهاند یا نه؟ ولی میبینید که خود آنها هم دچار مشکلند. یعنی اگر بیشتر از اینها عیب نداشته باشند مطمئن باشید کمتر هم ندارند. در صورتی که این طرف گرچه دولتی است اما انتخابهایش منصفانهتر است.
خیلی از نویسندهها خودشان تعجب کرده بودند که آثارشان برگزیده شده بودند. این جریان دولتی و غیردولتی هم مربوط به کشور ما نیست و در همه جای دنیا اصولا نویسندهها این جبههگیری را انجام میدهند و فقط در صورتی این ذهنیت پاک میشود که با انتخابهای درست و به قاعده در اثر مرور زمان به آن گروه ثابت بشود که دلنوازی در کار نبوده است و جناح، سیاست و دولت در آن نقشی نداشته است. خود به خود این باورهای ذهنی را پاک میکند.
آیا این اتفاق در این دهه در ایران افتاده است؟
چرا افتاده است. نمونهاش همان آقای بیگدلی است.
چرا عنوان دولتی این جایزه را برنمیدارید؟
چون جوایز خصوصی زیادی داریم. من معتقدم که هم جایزه دولتی باید باشد و هم خصوصی و البته باید مسوولان فرهنگی کشور هم این جوایز خصوصی را تقویت کنند. چه اثر دولتی باشد چه نباشد وقتی انتخاب میشود جامعه ادبی در مورد آن قضاوت خواهد کرد.
حاشیههای دومین دوره جایزه جلال خیلی زیاد بود. فکر نمیکنید وجود این حاشیهها اعم از انصراف رسمی 3 نویسنده از نامزدی در داوری و اعلام غیررسمی یک نویسنده دیگر از مجموع 6 نویسنده نهایی در انتخاب شما برای اعلام برگزیده نقش داشت؟
من با کمال اطمینان به شما عرض میکنم به هیچ عنوان جریان انصرافها، کنار رفتنها، مصاحبهها در داوری تاثیری نداشت. اصلا کار داوری ما تمام شده بود که تازه آقای مستور اعلام انصراف کردند. یعنی فرمهای داوری ما پر شده بود. حتی صحبتی هم بود که خیلی از این آقایانی هم که کنار کشیده بودند، فهمیده بودند که کارشان برنده نشده دست پیش گرفته بودند که پس نیفتند!
آقای مصطفی مستور چندی قبل مصاحبه کرده بود که: «خودم بنابه دلایل شخصی کارم را کنار کشیدم.» بعد به آقای بیگدلی اشاره کرده بود و گفته بود «چون رمان اندکی سایه آقای بیگدلی برنده کتاب سال شده بود دیگر نخواستند به ایشان دو تا جایزه بدهند» که این هم اشتباه بود. برای اینکه ما حاضریم در مورد کار صحبت کنیم. بعد هم رفته بود سراغ آقای امیرخانی و اشاره کرده بود که: «وزارت ارشاد هم که با آقای امیرخانی بد است» که این حرف خیلی کلی است. تاریخ انتشار آثار آقای امیرخانی وجود دارد که میتوان دید که خیلی از آثار ایشان دولتی است. در ضمن در این 3 دهه بیسابقه بوده است که یک نویسنده وارد ارشاد بشود و بتواند 10 دقیقهای مجوز کتابش را بگیرد.
کاری که آقای امیرخانی به واسطه کتاب بیوتن انجام داد. اگر وزارت ارشاد با آقای امیرخانی بد است چطور 10 دقیقهای به کتابش مجوز میدهد؟ یا آقای ایوبی گفته بودند «من خبر دارم که یک اثر انتخاب شده است، اما از ترس اینکه نفر برگزیده به نشانه اعتراض نرود جایزه را بگیرد و آبروریزی شود این جایزه برندهای اعلام نکرد» ببینید چه تصوراتی! به قول معروف هزار فکر به دل صاحبخانه هست که یکیاش به دل مهمان نیست.
البته این موجها هم طبیعی است. برای اینکه مبلغ این جایزه (110 سکه) خیلی زیاد است. یعنی اگر این جایزه 2 تا سکه بود که کسی به آن اعتنا نمیکرد.
با وجود داوریهایی که طی این سالها انجام دادید فکر میکنید وضعیت ادبیات داستانی ما در این سالها چگونه بوده است؟
در عرصه داستان کوتاه خوب عمل شده ولی در ارتباط با رمان پیشرفت آنچنانی نسبت به داستان کوتاه نداشتهایم. نسبت به داستان کوتاه، رمان ما به آن قوامیافتگی لازم نرسیده گرچه کارهایی جسته و گریخته انجام میشود، ولی به نظرم هنوز کامل نشده است.
جایی گفته بودید ادبیات ما با ادبیات دهه 30 و 40 برابری میکند!
بله، هنوز هم اعتقاد دارم.
مصداقهایتان چیست؟ با چه متری و معیاری این حرف را میزنید؟
ما اگر بخواهیم در یک جمعبندی کلی این وجه مقایسه را داشته باشیم ادبیات داستانی ما نسبت به دهه 30 و 40 که دهه درخشان ادبیات ما در طول 100 سال است برابری میکند. چند دلیل هم دارد. یکیاش حضور نویسندگان زن در این سالهاست که بسیار جدی شده است و کارهای بسیار در خور و قابل تاملی هم انجام میدهند. بخصوص اینکه خود نگاه زنانه دارای یک ظرافتها و جزئینگریهایی است که در حقیقت یکی از ارکان اصلی رمان و داستاننویسی است.
جزئیاتی که ناباکوف به آن میگوید «جزئیات ملکوتی» در این نگاه زنانه خوب متجلی شده است. البته فکر میکنم خیلی زود به تکرار رسیدند، یعنی شخصیتها، درونمایهها بزودی به حالت تکرار و کلیشه نزدیک شد، ولی این موضوع نسبت به دهه 30 و 40 بسیار درخور توجه است. ما کارهایی با این سامان و قواره و به این پختگی، مخصوصا از نویسندگان زن نداشتیم.
چرا رمان در این دهه از داستان کوتاه عقبتر است؟
متاسفانه عدهای از نویسندگان ما فکر میکنند اگر هنوز رمان ننوشته باشند نویسنده نیستند یعنی با وجود اینکه دارای چندین مجموعه داستانهای خوب و نسبتا قوام یافته هستند ولی انگار لزوما باید رمان بنویسند تا آنها را به عنوان نویسنده بشناسند در نتیجه وقتی که وارد این عرصه میشوند نسبت به داستان کوتاه چندان موفق نیستند.
گرچه من اعتقاد دارم در یک جایی نوشتن یک داستان کوتاه قوام یافته درست و به قاعده شاید بسیار مشکلتر از نوشتن رمان باشد.
البته این مورد تنها محدود به کشور ما نیست. مثلا بورخس، این نویسنده با داستانهای کوتاهش مشهور است، حتی خودش در جایی میگوید که من اصلا حوصله خواندن یک رمان را هم ندارم چه برسد به نوشتنش ولی بورخس در ادبیات جهان ماندگار شده است فقط به خاطر داستانهای کوتاهش. ولی در ایران ما به عنوان نویسنده فکر میکنیم لابد حتما باید رمان بنویسیم و اگر ننویسیم حتما یک چیزی کم است.
با این تعریف اگر بخواهیم وارد عرصه رمان بشویم کار از آن جنبه جوششی به یک کار کوششی تبدیل میشود و به محض اینکه ما وارد عرصه کوششی میشویم خیلی چیزها را هم از دست میدهیم.
باز هم بورخس در جایی میگوید هنر جایی نیست که ما میکوشیم، جایی است که در ناخودآگاه نویسنده روی کاغذ میجوشد بدون اینکه خودش متوجه بشود که چه اتفاقی افتاده است. یعنی با ضمیر ناخودآگاه در ارتباط است، وقتی کوشش باشد حاصل کار مکانیکی میشود. برای همین است که خیلی از رمانها را میبینید که از لحاظ ظاهر، ساختار و فرم خیلی شکیل و خوش تراش هستند ولی نمیدانید چرا با این اثر نمیتوانید ارتباط برقرار کنید، برای اینکه روح لازم در این اثر شکل نگرفته است و اثر خیلی تصنعی و مکانیکی است.
به هر حال نویسنده باید یک حرفی داشته باشد برای گفتن. من فکر میکنم که خیلی از کلاسهای داستاننویسی فقط ابزار هستند. یعنی زاویه دید اول شخص، دوم شخص و معیارهایی که در مورد لوازم نویسندگی هست. اینها درست مثل ابزاری است که یک نجار باید داشته باشد. تازه وقتی اینها را فرا گرفت حالا باید ببینیم این نجار چه طرح نویی میخواهد دراندازد و با این بازار میخواهد چه کار کند. ما همین جا دچار کاستی هستیم. یک علتش برمیگردد به اینکه نویسندگان ما معمولا مطالعه ندارند و کم میخوانند.
اینکه خیلی کلی است؟
ولی هست. این خواندن صرفا خواندن ادبیات داستانی نمیشود. یعنی نویسنده باید در حوزههای فلسفه، روانشناسی و تاریخ مطالعه جدی داشته باشد تا بتواند یک کار چند بعدی خلق کند. نویسنده باید جهان اطلاعات خودش را وسیع کند. ما هنوز از چیزی به نام تحقیق در خلق داستان سرباز میزنیم چون خیلی زمانبر است.
منظورتان تحقیق درباره اثری است که میخواهد خلق بشود؟
مثلا فرض کنید که من میخواهم در ارتباط با یک پزشک بنویسم خب من که یک ناخدای نیروی دریایی هستم چه اطلاعاتی در مورد پزشکی دارم؟ وقتی که شخصیت پزشک را ایجاد میکنم باید (معمولا با یک اطلاعات دم دستی که در مورد پزشک همه داریم و خیلی کلیشهای هست) یک شخصیت پزشک را در داستانمان به وجود بیاوریم بدون اینکه آن شخصیت پزشک باشد یعنی این لقب الصاقی است.
این یک مثال بود یعنی شخصیتهای دیگرمان هم با یک سری اطلاعات دم دستی که همه میدانیم وارد میشویم و میخواهیم یک شخصیتی را ایجاد کنیم. بدون اینکه در مورد اخلاق و رفتار و تخصص او بررسی و تحقیق کرده باشیم.
نتیجه این کار میشود این که آدمها باورپذیر نمیشوند شاید این هم یکی از کاستیهای رمانهای ما در این دهه باشد.
به هر حال، نتیجه این میشود که وقتی ما با یکسری اطلاعات دم دست میرویم سراغ پارهای از آثار بعد از یک مدتی کفگیرمان به ته دیگ میخورد و همه آدمهای داستانهای ما شبیه به هم میشوند، مثلا در عرصه ادبیات دفاع مقدس همه آدمها را شما در یک سطح میبینید، فقط اسمهایشان فرق میکند، یعنی اگر شما بخواهید طول ادبیات داستانی ما را نگاه کنید، چند تا آدم متفاوت میتوانید پیدا کنید؟ تقریبا همه شبیه به هم هستند همین مساله را شما تعمیم بدهید در رمانهای سیاسی اجتماعیمان. ما در طول ادبیات 100 سالهمان چند تا شخصیت جامع و به قاعده را به خاطر میآوریم؟
یعنی شما در طول این سالها هیچکدام از شخصیتهای داستانی برایتان ماندگار نشدند؟
من میتوانم بگویم که مثلا سید میران سرابی رمان شوهر آهوخانم را هیچگاه فراموش نمیکنم. یا مثلا شخصیتی مثل نوذر اسفندیاری احمد محمود در مدار صفر درجه را هیچگاه فراموش نمیکنم. برای اینکه خلقیات و رفتارهای آنها به گونهای تازه هستند که هیچگاه از ذهن خواننده حذف نمیشود.
ولی بعدا در این همه خوانده خودمان وقتی میخواهیم بکاویم که واقعا کدام یک از شخصیتهای دیگر رمانها هستند که به این پایه برسند اگر هم باشد فقط یک سایه روشنی از آنهاست. تقریبا فراموششان کردیم و حضور جدی و ملموسی ندارند این یکی دیگر از معضلات و آفتهای ما در عرصه داستاننویسی است.
و فکر میکنید چگونه این آفت رفع میشود؟
یک مقدار زیاد آن به مطالعه و تحقیق کردن و جدی بودن برمیگردد. من فکر میکنم یک جاهایی بعضی از ما به جای کیفیت کار به کمیت کار توجه داریم. مثلا نویسندهای 20 تا مجموعه داستان دارد، 5 تا رمان دارد ولی وقتی کل آثارش میخوانید میبینید تنها او خودش را تکرار کرده است. هیچ چیز تازهای در آن نیست یا همان مثالی که در مورد مرحوم بیژن نجدی وجود دارد اگر دقت کنیم در مییابیم که دلیل مانا بودن مجموعه «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» (با وجودی که این کتاب یک مجموعه لاغری هم هست) به دلیل کاری است که مرحوم نجدی روی آن انجام داده است.
یکی دیگر از آفتهای ادبیات داستانی ما این است که خیلی از نویسندگان فقر محتوای داستانشان را پشت پیچیدهنویسی و فرمگرایی پنهان میکنند. این مساله خصوصا در آثار نسل جوان دیده میشود. من به دلیل ارتباطاتی که با این نسل دارم در جشنوارههای مختلف و شهرستانهای مختلف گاهی کارهایی را میبینم که بسیار نیرومند و عالی است ولی به جز این استثناها بیشتر این نویسندهها دغدغه فرمزدگی دارند یعنی خودشان را پشت فرم پنهان میکنند. یک نوع بی حرفی دارند. عدهای از آنها متخصص پیچیده کردن مسائل سادهاند. این فرمزدگی باعث میشود که ما وقتی که خیلی از کارها را میخوانیم به خودمان میگوییم خب که چی؟ من معتقدم که هیچ چیزی مشکلتر از سادهنویسی نیست. یکی دیگر از مسائل و آفتها هم برمیگردد به الگوبرداری صرف و بدون تفکر از تعاریف ادبیات غربی و اروپا. باید بپذیریم که هر ادبیاتی در حقیقت آینه فرهنگ جامعه خودش است.
این بومینویسی که شما پیشنهاد میکنید نمیتواند بدون توجه به ادبیات غرب باشد.
همین اندازه که ما بدانیم نباید خودمان را فراموش کنیم و اگر قرار باشد حتی دنیا هم به ادبیات ما توجه کند نه فرمی که ما از آنها گرفتیم (و حالا داریم به صورت ناقص مینویسیم) برایش جالب است و نه آن معیارهایی که سرنخش به خود آنها برمیگردد. اگر قرار باشد یک چیزی باشد که توجهشان را جلب کند دقیقا همان چیزهایی است که وجه دینی و سنتی ما را دارد، آب و رنگ لعاب ایرانی را دارد. مثل جهانگردی است که وقتی از آن طرف دنیا میآید ایران نمیخواهد برود برجهای ما را ببیند ولی میخواهد برود فلان کتیبه و فلان سازه و شاهکار معماری را ببیند برای اینکه این برایش تازگی دارد. خیلی از نویسندگان ما بخصوص نسل جدید گمان میکنند که جهانینویسی یعنی یک حرف خیلی گندهای را مطرح کنیم در حالی که این باور به خود است. ما واقعا به عنوان نویسنده چقدر از ادبیات کلاسیک خود خبر داریم؟ و چقدر با وجود منابع زیاد در این عرصه مطالعه کردهایم؟ چند نفر هزار و یکشب را خواندهاند؟ تاریخ بیهقی را چقدر میخوانیم؟ در صورتی که هزار و یکشب پر از مواد خام ادبی از نوع کارهای گارسیا مارکز است. اصلا راز موفقیت مارکز مگر چه بود؟ او به همین باور رسیده بود. یعنی رفت به سراغ سنتها و خرافهها و باورها و اساطیرش و با یک زبان قوام یافته آنها را در هم تنید و عرضه کرد به دنیا، نتیجه چیزی شد که قبلا هم گفتم. جهانی که او خلق کرد، تازه بود و همین مخاطبان را شگفتزده کرد.
من فکر میکنم تا زمانی که ما حرف نویی نداشته باشیم و چیزی برایمان دغدغه درونی نشده باشد، نباید بنویسیم. زیادنویسی هیچوقت هنر نبوده و نیست. مثلا در 4 دهه قبل بودند نویسندگانی که به تنهایی برابر 30 نویسنده کتاب نوشتند ولی پس از گذشت این همه مدت هیچ اسمی از آنها نیست. چرا؟ به دلیل اینکه چیزی برای گفتن نداشتند و اینها فقط خودشان را تکرار میکردند در حالی که اثری مثل «سنگر و قمقمههای خالی» بهرام صادقی هنوز ماندگار است. اگر ما یک مجموعه داستان خوب و قوام یافته داشته باشیم کفایت میکند. از سوی دیگر در داوری جایزهها در مراحل ابتدایی با چندین قفسه کتاب روبهرو میشویم ولی وقتی ریزشها انجام میشود میبینیم به تعداد انگشتهای دو دست هم کتاب خوب نداریم. یعنی همه اینها کتابسازی بوده است. این نتیجه همان پرنویسیهای بیبنیه است.
ادبیات ما به نوعی واکنشی است نسبت به اجتماع پیرامونش، فکر میکنید این ادبیات به سمت و سوی شکوفایی پیش میرود یا انزوا؟
من نسبت به ادبیات داستانی در سالهای پیش رو خوشبینم. به دلیل حضور جوانان با ذوقی که در این حیطه مشاهده کردم و مقایسه آثار آنها با آثاری که از ادبیات جهان میخوانم. البته باید حمایت بشوند آن هم به صورت جدی نه به این معنا که زیر بال و پر او را بگیریم و ببریم بالا بنشانیم چرا که باید خودش هم خاک میدان را بخورد. من مطمئنم که اگر نویسندگان ما کمی خودشان را جدیتر بگیرند ما میتوانیم در عرصه رمان هم حرفهای تازهای در جهان بزنیم.
میثم اسماعیلی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد