
مرکر دستیار عالیرتبه پلیس از اسکاتلندیارد بیآنکه کلامی بر زبان بیاورد به کارتی که گروهبان فلکر مقابلش روی میز قرار داده بود نگاه کرد. هیچ آدرسی روی آن نبود، فقط نوشته شده بود: دکتر جان سزار، کارمند سابق پلیس پراگ.
به نظر یک کارت معمولی میآمد. اگر آدم نمیدانست که دکتر سزار یک پناهنده چک بوده و در بخش جنایی پلیس پراگ خدمات درخشانی ارائه کرده است، از حالت ناخوشایندی که کمکم در چهره مرکر پدیدار میشد، تعجب میکرد. اما اگر همان آدم میدانست که اولین ملاقات مرکر و دکتر سزار در چه شرایطی صورت گرفته، دیگر متعجب نمیشد. همین یک هفته پیش بود که دکتر سزار با توصیهنامهای با سرهربرت که آدم با نفوذی در وزارت کشور بود مثل اجل معلق سروکلهاش پیدا شد و عواقب این ملاقات هنوز هم گریبانگیر مرکر بود.
گروهبان فلکر متوجه احساس ناخوشایند او شد و پرسید: بگویم نیستید، جناب مرکر؟
مرکر نگاه پرمعنایی به او کرد و گفت: چرا، هستم. بگویید وقت ندارم.
نیمساعت بعد تلفن اتاق مرکر به صدا درآمد. تلفنچی پشت خط گفت: جناب مرکر، سرهربرت از وزارت کشور میخواهد با شما صحبت کند.
سرهربرت گفت: سلام، مرکر، خودتی؟ سپس بیآنکه منتظر پاسخ بماند ادامه داد: خبرهایی شنیدم. گویا از پذیرفتن دکتر سزار امتناع کردهای؟!
مرکر یکه خورد، اما به خود مسلط شد و با خونسردی گفت: ولی من چنین کاری نکردم، جناب هربرت. من فقط به او پیغام دادم که مشغلهام بیش از آن است که وقت پذیرفتن او را داشته باشم. سرهربرت با لحنی تحقیرآمیز گفت: گوش کن، مرکر، تصادفا متوجه شدم کسی که ردپای قاتل این پرونده را کشف کرده دکتر سزار بوده، البته من شخص شما را سرزنش نمیکنم و قصد هم ندارم مقامات مافوق را در جریان بگذارم. اما این طور هم نیست که همیشه حق با شما باشد، جناب مرکر. البته این امر بر ما پوشیده نیست که اسکاتلندیارد یک سازمان تراز اول است، اما به نظر نیروهای آن باید کمی هم از این خارجی ماهر چیز یاد بگیرند.
این جوان اهل چک عجب باهوش است. یقینا دکتر سزار قصد ندارد که کلانتری را از چنگ شما درآورد، دنبال شهرت هم نیست. صرفا از خدمات کشور ما سپاسگزار و قصدش کمک به ماست. این حداقل کاری است که میتوانیم امکانش را برای او فراهم کنیم. نباید از سر حسادت شغلی راه او را سد کنیم. اگر میشد که کسی با دندانهای به هم فشرده روشن و واضح صحبت کند، در آن صورت مرکر حتما این کار را میکرد، گفت: جناب هربرت اصلا حسادت و به چنگ آوردن کلانتری مطرح نیست. همانطور که به استحضار دکتر سزار هم رساندم، باید عرض کنم آن موقع که ایشان درخواست ملاقات با من را داشتند، بنده بسیار سرم شلوغ بود. بسیار خوب. اگر کتبا از بنده تقاضای ملاقات کند با کمال میل او را میپذیرم.
سرهربرت در پاسخی صمیمانه گفت: لطف میکنید! اما من خیلی اهل چنین کاغذبازیهایی نیستم. او هماکنون اینجا در دفتر من است. میفرستمش آنجا. بسیار مشتاق است که هر طور شده با شما راجع به پرونده بروک پارک صحبت کند. مطمئن باشید خیلی وقت شما را نخواهد گرفت. خدانگهدار.
مرکر آرام گوشی را گذاشت. میدانست اگر از احساسات خشمآلود درونیاش پیروی میکرد، هنگام گذاشتن گوشی دستگاه خرد میشد. ولی خود را کنترل کرد.
چند لحظهای همینطور بیحرکت ماند، سپس دوباره گوشی تلفن را برداشت: لطفا بازرس کلیت را برایم بگیرید. کمی منتظر ماند. آقای کلیت؟ آقای رئیس آنجا هستند؟ بله، میفهمم. وقتی آمدند بپرسید در صورت امکان میخواستم چند دقیقهای وقتشان را بگیرم. ضروری است. بسیار خوب.
دوباره گوشی را گذاشت. حالش کمی بهتر شده بود. اگر سر هربرت میتوانست با رئیس صحبت کند، پس او هم میتوانست. رئیس تحمل نمیکرد که سیاستمداران آزارمند به زیر دستانش توهین کنند. حسادت، به چنگ آوردن کلانتری عجب حرفهایی...
اما باید ابتدا حرفهای این دکتر سزار پر تکلف و اطواری را درباره پرونده بروک پارک بشنود. مجبور بود. این طور که پیدا بود چارهای جز این نداشت. او پروندهای را که مقابلش روی میز قرار داشت باز کرد.
بله، کاملا صریح و روشن.
3 سال پیش، توماس مدلی بیوه 60 ساله با 2 فرزند بزرگ با هلنا مرلین 42 ساله ازدواج میکند. آنها 4 نفری در خانه بزرگی در حومه لندن واقع در بروک پارک زندگی میکردند. مدلی که صاحب ثروت فوقالعادهای بود کمی بعد از ازدواج دومش از زندگی کاری فاصله میگیرد تا بدون مزاحمت با تنها سرگرمیاش یعنی باغبانی خود را مشغول کند. هلنا مدلین از مناظر و طبیعت نقاشی میکرد و در بروک پارک چو افتاده بود که او نقاشیهایش را گران میفروشد. او زنی خوش لباس و امروزی بود اما محبوبیتی نزد همسایگانش نداشت. هارولد مدلی پسر 25 ساله توماس دانشجوی پزشکی بود که در حال گذراندن طرحش در یک کلینیک بود. ژانت دخترش 3 سال از او کوچکتر بود. او بر خلاف نامادریاش هیچ اهمیتی به لباسهای شیک نمیداد. اوایل اکتبر امسال بود که توماس مدلی بعد از صرف یک غذای مفصل دچار قولنج صفرا شد و در بستر بیماری افتاد. اغلب از این دردهای ناگهانی رنج میبرد. کبدش بزرگ شده بود و بیماری مزمن معده گریبانش را گرفت. پزشک معالجش داروهای معمول را برایش تجویز کرد. اما 4 روز بعد، حدودا ساعت 4 بعدازظهر درد شدید معده و انقباض عضلانی در پاهایش او را به ستوه آورد و هر چه خورده بود بالا آورد.
این علائم 3 روز تمام در او دیده میشد. روز سوم تشنج هم به آن اضافه شد، تشنجی که تمام بدنش را فراگرفت. توماس آن شب بعد از تحمل چندین ساعت درد جان سپرد. پزشک علت مرگ او را زکام معده تشخیص داد. او ثروت هنگفتی از خود به جای گذاشت. نیمی از آن به همسرش ارث رسید و مابقی آن بین دو فرزندش تقسیم شد.
یک هفته پس از مراسم خاکسپاری، پلیس نامهای بدون امضا دریافت کرد. نویسنده نامه ادعا کرده بود که مدلی توسط سم مسموم شده. بعد از آن دو نامه دیگر هم به دست پلیس رسید و پلیس باخبر شد که تعدادی از ساکنین بروک پارک نامههای مشابهی دریافت کردهاند، حالا دیگر اهالی بروک پارک سوژه جدیدی برای حرفهای خالهزنکیشان یافته بودند.
نظر پزشک مدلی را مجددا جویا شدند. او باز هم گفت که مدلی بر اثر زکام معده مرده، اما اعتراف کردکه هرگز به این صرافت نیفتاده که وضعیت بیمارش را به مسمومیت مرتبط کند. بعد از این که وزارت کشور اجازه رسمی صادر کرد، جسد را از قبر بیرون آورده و کالبدشکافی کردند. هیچ اثری از سم در معده یافت نشد، اما در کبد، کلیهها و طحال آن جمعا 107 میلیگرم آرسنیک کشف شد.
نتیجه تحقیقات این بود که متوفی، در همان روز که نشانههای مسمومیت بروز کرده بود ناهار خیلی کم غذا خورده بود. کمی سینهمرغ سوخاری شده، اسفناج کنسرو شده به اضافه مقداری سیبزمینی، آشپز هم از همان غذاها خورده بود اما هیچ مشکلی برایش به وجود نیامده بود. بعد از ناهار هم داروهایش را خورده بود و پسرش هارولد یک لیوان آب برایش آورده بود.
یکی از پیشخدمتها گفت که دو هفته قبل از فوت آقای مدلی پسرش هارولد مبلغی پول بابت پرداخت بدهی شرطبندیاش از او درخواست کرده بود. اما مدلی این پول را به او نداد. پلیس بعدا فهمید که هارولد دروغ میگفته. او از مدتها پیش به صورت مخفیانه ازدواج کرده بود و این پول را برای مخارج زایمان همسرش میخواسته نه برای پرداخت بدهی.
به این ترتیب ماجرا روشن شد. هارولد نیاز مبرم به پول داشت و بعد از مشاجرهای که با پدرش کرد فهمید که فقط یکچهارم از ثروت پدرش به او ارث میرسد و از آنجا که او به عنوان دانشجوی پزشکی در کلینیک مشغول کار بود، میتوانسته به راحتی آرسنیک تهیه کند. در گزارش کالبدشکافی چنین آمده بود که توماس مدلی احتمالا آرسنیک را حدودا همزمان با داروهایش خورده. ضمنا این اولین بار بوده که هارولد داروهای پدرش را میداده.
هنگام بررسی جسد هیات منصفه نتوانست به او اعلام جرم کند، اما کمی بعد دستگیر شد و حالا در بازداشت موقت به سر میبرد. از کلینیک هم مدارکی به دست آمد که تایید میکرد هارولد امکان دسترسی به سم آرسنیک را داشته است. با وجود مدارک و شواهد محاکمه او حتمی میشد.
مرکر به صندلیاش تکیه داد. ماجرایی که مثل روز روشن بود. جملات در ذهن او شروع کردند به ساخته شدن: آقای رئیس، این دکتر سزار حق به جانب وقت گرانبهایم را میگیرد. او یک پناهنده است که حتما سختی زیادی کشیده، شاید به همین خاطر کمی آشفته است. ای کاش شما میتوانستید این موضوع را برای سرهربرت روشن کنید... .
سپس دکتر سزار برای بار دوم تماس گرفت.
مرکر عصبانی بود، اما به محض ورود دکتر سزار به درون اتاقش احساس محبت و علاقه عجیبی به این مرد پیدا کرد. معمولا آدم چنین احساسی را به دشمنی که قصد نابودیاش را دارد پیدا میکند. مرکر او را در این یک هفتهای که از اولین ملاقاتشان میگذشت همچون هیولایی واقعی در ذهنش تصور میکرد، اما اکنون دریافت که این پناهنده پراگی با آن چشمهای مهربان که پشت شیشه قطور عینک قرار داشت، آن صورت گرد و بیروح، آن بارانی مندرس و چترش که به صورت نامنظم جمع شده بود، بیشتر قابل ترحم به نظر میرسید تا یک هیولا. دکتر سزار همانجا پشت در ایستاد و با صدایی بلند گفت: دکتر جان سزار پلیس پیشین پراگ در خدمتگزاری حاضرم. چیزی نمانده بود مرکر خندهاش بگیرد، اما جلوی خود را گرفت و گفت: بنشینید دکتر. متاسفم از این که زودتر فرصت ملاقات با شما را نیافتم.
دکتر سزار با جدیت گفت: شما لطف دارید.
بگذریم، دکتر. شنیدهام قصد دارید در روشن شدن پرونده بروک پارک با ما همکاری کنید.
دکتر سزار چشمانش برقی زد و با نگرانی گفت: آه، نه جناب مرکر. مایه مباهات من است، اما من کوچکتر از آنم که بتوانم در کشف ماجرا نقشی ایفا کنم. نمیخواهم جسارت کنم، اما... اینجا بود که مرکر نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد، آن هم خندهای که با تکبر همراه بود.
ما مجرم بودن هارولد مدلی را ثابت کردهایم، دکتر. خیالتان از این پرونده راحت باشد. ترسی که در چشمان دکتر دیده میشد واقعا آزاردهنده بود.
اما من نگرانم. سپس مکثی کرد و در ادامه گفت: چون آن جوان بیگناه است.
مرکر امیدوار بود خندیدنش به ادعای دکتر سزار احساس خوشایند پنهانیاش را لو ندهد. با خونسردی جواب داد: میدانید که همه مدارک علیه اوست، دکتر؟
دکتر سزار با ناراحتی گفت: هنگام تشریح جسد من نیز حضور داشتم. بیتردید کلینیک مدارک دیگری نیز ارائه خواهد داد. بدون شک این پسر جوان هارولد میتوانسته آنقدر آرسنیک از کلینیک کش برود که یک هنگ را مسموم کند، بدون آن که کسی متوجه مفقود شدن آن شود، اما من هنوز نمیتوانم بپذیرم که این پزشک جوان و محجوب قاتل پدرش باشد.
ادامه دارد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
رئیس دانشگاه فرهنگیان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد:
«جامجم» در گفتوگو با معاون آبخیزداری، مراتع و امور بیابان سازمان منابع طبیعی هدررفت آب در کشور را بررسی کرد