در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
تلاش کارآگاهان برای گشودن راز قتل زوج سالخورده بیش از سه هفته به طول انجامید و کارآگاهان در آخرین روزهای سال 1368 با کمک یک دختر بچه قاتل بیرحم را به دام انداختند. آنچه که در پی میخوانید برگی از این پرونده دلخراش و دردناک است.
در اولین روزهای اسفند ماه سال 1357 به یکی از کلانترهای منطقه مرکزی تهران اطلاع داده میشود که پیرمرد 74 سالهای به نام قاسم و همسر 70 سالهاش در منزل مسکونیشان به طرز دلخراشی به قتل رسیدهاند. با اعلام این خبر ماموران کلانتری در محل حاضر و با صحنه دلخراشی روبهرو می شوند. اجساد زوج سالخورده در داخل اتاق خواب در حالی که مرگ دردناکی را تحمل کرده بودند، رها شده بود.
جای ضربات ممتد چاقو برروی اجساد پیرمرد و پیرزن به وضوح دیده میشد.
ماموران کلانتری بلافاصله موضوع را به بازپرس ویژه جنایی اطلاع میدهند. با حضور بازپرس و اکیپی از ماموران تشخیص هویت در محل جنایت تحقیقات اولیه انجام و با دستور بازپرس اجساد به پزشکی قانونی انتقال و پرونده جهت تحقیقات بیشتر و شناسایی و دستگیری قاتل یا قاتلان به اداره آگاهی ارجاع میگردد.
با ارجاع پرونده مرگ زوج سالخورده ، کارآگاهان ویژه جنایی تحقیقات خود را آغاز میکنند.
کارآگاهان با حضور در صحنه جنایت بازرسیهای خود را آغاز میکنند. صحنه جنایت هنوز دست نخورده باقی مانده بود. کارآگاهان در بررسیهای دقیقی که انجام میدهند متوجه میشوند که ظاهرا هیچ سرقتی انجام نگرفته است، تمام اشیاء قیمتی، فرش و لوازم لوکس سر جای خود بودند. اثری از به هم ریختگی در داخل ساختمان دیده نمی شد و از همه مهمتر این که هیچ آثاری مبنی بر ورود قاتل یا قاتلان به زور و جبر مشاهده نمیشد.
از طرفی وجود سبد میوه، استکان نیمه تمام چای حکایت از آن داشت که قاتل با مقتولین کاملا آشنایی داشته و بدون هیچگونه مقاومتی و از در اصلی وارد ساختمان شده است.
این فرضیه زمانی به یقین تبدیل شد که دختر زوج سالمند به کارآگاهان گفت: هیچ اثری از صندوقچه کوچک طلا وجواهرات مادرم و همچنین 500 هزار تومان پول نقدی که در خانه داشتند، نیست.
کارآگاهان پس از بازررسی دقیق محل جنایت و بررسی تمامی زوایای آن ابتدا به تحقیق و بازجویی از دو دختر و یک پسر مقتولین پرداختند.
همه آنها به صراحت اعلام کردند که پدر و مادرشان رفت و آمد زیادی ندارند سرشان به زندگی خودشان گرم بود. مهری دختر بزرگ مقتولین به کارآگاهان میگوید: پدر و مادرم انسانهای مهربان، رئوف و بیآزاری بودند. آنها سرشان به زندگی خودشان گرم بود و آنقدر نسبت به همه محبت میکردند که تصورش هم برای ما بسیار سخت است که قبول کنیم یک آشنا مرتکب قتل آنها شده است.
وی افزود: اکثر فامیل پدر و مادرم در شهرستان زندگی میکنند و خیلی کم به تهران میآیند. ضمن این که آنها رابطهای بسیار صمیمی با پدر و مادرم دارند و قطعا نمیتوانند مرتکب چنین جنایت هولناکی شوند.
او یادآور شد: مادرم طلاها و پول نقد را در داخل دیوار پشت تابلو نقاشی در اتاق خودش که حالت کمد کوچکی داشت و اصلا مشخص نبود و در واقع یک کمد جاسازی شده محسوب میشد نگهداری میکرد و برای من، برادر و خواهرم بسیار عجیب است که قاتل این جاسازی را پیدا و اقدام به سرقت محتویات آن نموده است.
فرزندان مقتولین با صراحت اعلام کردند که به هیچ یک از اقوام و دوستانشان مشکوک نیستند و از کارآگاهان خواستند موضوع را از طریق دیگری پیگیری نمایند، چرا که نمیخواهند در میان فامیل و خویشاوندان مشکلاتی را به وجود آورند.
کارآگاهان دنباله تحقیقات خود را از اقوام، خویشاوندان و دوستان مقتولین آغاز میکنند، اما نتیجه تحقیقات کمکی به کارآگاهان نمیکند و پرونده این جنایت همچنان در هالهای از ابهام باقی میماند. قاتل کاملا حرفهای مرتکب این جنایت فجیع شده بود و پس از ارتکاب این جنایت فجیع و دردناک بدون این که کوچکترین ردی از خود برجای بگذارد گریخته بود.
تنها ردی که کارآگاهان از جانی خطرناک داشتند این بود که وی فردی آشنا با مقتولین بوده و میدانسته که در منزل پول نقد و طلا و جواهرات دارند. قاتل بدون مقاومت و با دعوت مقتولین واردخانه شده و پس از قتل زوج سالخورده پول و طلاها را سرقت کرده و از معرکه فرار کرده است.
کارآگاهان این بار تحقیقات خود را از همسایگان آغاز کردند. پرس و جو از همسایگان نتیجهای در برنداشت. هیچ کدام از همسایگان هم نه صدایی شنیده و نه مورد مشکوکی دیده بودند. ضمن این که همسایگان متفقالقول اعلام کردند که پیرمرد و پیرزن زوج مهربان و بسیار آرامی بودند و به همه محبت میکردند و از طرفی بسیار هم مورد احترام بودند.
درحالیکه تحقیقات کارآگاهان به بن بست رسیده بود دختر بچه 7 ساله یکی از همسایگان بنام مهسا موضوعی را با کارآگاهان در میان گذاشت که همین موضوع گرهگشای راز قتل زوج سالخورده بود. مهسا با همان لحن کودکانه و معصومانه خود در حالی که متوجه تحقیق کارآگاهان پیرامون قتل پیرمرد و پیرزن شده بود، به آنان گفت: همان روز که آقا و خانم مجیدی به قتل رسیدند ، یک مرد نسبتا چاق و کاملا کچل از من آدرس منزل مجیدی را پرسید. او قیافه عجیبی داشت. با لبخند از من پرسید دختر کوچولو میدانی خانه آقای مجیدی کجاست؟ من سرم را تکان دادم و با اشاره خانه را نشان دادم. آن مرد خندید و رفت. اما نه به طرف خانه مجیدی بلکه به سمت دیگر. من هم توجهی نکردم.
مهسا افزود: فکر میکنم ساعت یک بعدازظهر بود که اون آقا را دیدم. آخه من که بعدازظهرها میرم مدرسه منتظر سرویس بودم که اون آقا از من این را سوال کرد.
مهسا یادآور شد: چون فکر میکردم مهم نباشد چیزی به مامانم نگفتم و این موضوع را فراموش کرده بودم تا این که دیشب دوباره اون مرد را دیدم. البته درخواب. اون مرد تو خوابم ازم آدرس را پرسید. خیلی ترسیدم و صبح که بیدار شدم موضوع را برای مادرم تعریف کردم، مادر گفت: خواب زده شدی. مادرم فکر میکرد این حرفهای من ظن و گمان است و من دچار کابوس شدم ولی باور کنید راست میگویم. من اون مرد را دیدم. او از من آدرس پرسید و بعد هم دیشب او را در خواب دیدم.
کارآگاهان که به تجربه دریافته بودند یک کلمه هم میتواند راز گشای یک جنایت باشد بلافاصله موضوع را با فرزندان مقتولین در میان گذاشتند و از آنها پرسیدند آیا در میان اقوام یا آشنایان مرد چاق با موهای طاس وجود دارد.
فرزندان مقتولین به صراحت اعلام میکنند بله یکی از اقوام پدرمان که در یکی از شهرهای غرب کشور زندگی میکند، این مشخصات را دارد. آنها اضافه میکنند، اما این مرد مدتهاست که به خانه پدر و مادرم نیامده است. در این میان دختر بزرگ خانواده خاطرنشان میکند که پدر و مادرم در آخرین سفرشان به شهرستان چند ساعتی خانه همان مرد به نام بهروز که پدرش مریض بوده رفتهاند و حتی پدرش برای او از تهران دارو تهیه و فرستاده است.
کارآگاهان آدرس دقیق بهروز را در شهرستان گرفته و عازم آنجا میشوند. روز بعد کارآگاهان بهروز را شناسایی و دستگیر میکنند. بهروز در بازجویی به صراحت اعلام میکند که هیچ دخالتی در قتل زوج سالخورده نداشته است. او به کارآگاهان میگوید که سالهاست به خانه پیرمرد و پیرزن نرفته و اصلا آدرس خانه آنها را نمیداند.
کارآگاهان در ادامه بازجویی از بهروز متوجه تناقضگویی در اظهارات او میشوند و همین امر ظن کارآگاهان را نسبت به او برمیانگیزد. کارآگاهان با نیابت قضایی خانه بهروز را مورد بازرسی قرار میدهند و در آنجاست که برای آنها مسجل میشود که قاتل بیرحم کسی جز بهروز نیست.
کارآگاهان در بازرسی از خانه بهروز مقداری پول نقد، سه فقره چک بانکی و همچنین شلوار لی مربوط به وی را با وجود آن که شسته شده بود اما آثار خون را میشد در آن مشاهده کرد کشف میکنند.
با کشف این اسناد و نیز مقداری از طلاهای سرقت شده در داخل خودرو وانت او، بهروز راهی جز اعتراف نمیبیند و پرده از راز جنایت زوج سالخورده کنار میزند.
بهروز 35 ساله و معتاد در آخرین برگه اعترافات خود میگوید: وقتی از پدرم شنیدم که آقای مجیدی وضع خوبی دارد و مادرم هم اظهار داشت که پیرزن طلا و جواهرات زیادی دارد وسوسه شدم و نقشه سرقت از خانه آنها را کشیدم. آن روز صبح زود از شهرستان راه افتادم آدرس محله آنها را داشتم ولی نمیدانستم کدام پلاک است. آن روز از یک دختربچه پلاک خانه آنها را پرسیدم. بعد هم در همان اطراف پرسه زدم تا همه جا خلوت شد .بعد به جلوی خانه مجیدی رفتم و در زدم. بعد از این که تعارف کردند و وارد خانه شدم گفتم آمدم برای پدرم که بیماری سرطان دارد دارو تهیه کنم. خلاصه همان موقع نقشه شیطانی خود را عملی کردم. در یک فرصت مناسب آنها را کشتم بعد هم طلا و پولها را سرقت کردم و وحشت زده گریختم. البته قبل از قتل آنها، با تهدید آدرس جای پولها و طلاها را از آنها گرفتم.
بهروز افزود: من از ترس این که شناخته نشم و به زندان نیفتم آنها را کشتم و...
با اعترافات بهروز پرونده قتل زوج سالخورده بسته شد و قاتل با پرونده تنظیمی تحویل مراجع قضایی شد تا بسزای اعمال ننگین خود برسد.
حمید موفق
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه