چرا ادبیات داستانی ایرانی از تنوع ژانر گریزان است؟ 

در این‌روزها اگر فرصتی دست داده و زندگانی مجالی داده باشد و سری به کتابفروشی¬ها زده باشید و نگاهی به تازه¬های ادبیات داستانی انداخته باشید، حتما با محتواهای کم‌و‌بیش یکسانی مواجه شده‌اید. ادبیات داستانی این‌روزها بیش از هرچیز، خالی از محتوای متفاوت است و البته این موضوع مرتبط به امروز و دیروز نیست و ادبیات داستانی ما، همواره از منظر تنوع ژانر، دچار نوعی کمبود ساختاری بوده است. 
در این‌روزها اگر فرصتی دست داده و زندگانی مجالی داده باشد و سری به کتابفروشی¬ها زده باشید و نگاهی به تازه¬های ادبیات داستانی انداخته باشید، حتما با محتواهای کم‌و‌بیش یکسانی مواجه شده‌اید. ادبیات داستانی این‌روزها بیش از هرچیز، خالی از محتوای متفاوت است و البته این موضوع مرتبط به امروز و دیروز نیست و ادبیات داستانی ما، همواره از منظر تنوع ژانر، دچار نوعی کمبود ساختاری بوده است. 
کد خبر: ۱۵۳۶۲۱۰
نویسنده نوا ذاکری-روزنامه‌نگار و نویسنده 
داستان‌نویسان -بالاخص داستان¬نویسان جوان- عموما به‌سراغ رئالیسم اجتماعی، روایت‌های آپارتمانی و خرده‌روایت‌های روزمره می¬روند و در این‌میان، جای خالی سایر ژانرهای ادبی همچون پلیسی، وحشت، علمی‌تخیلی، فانتزی یا حتی جریان سیال ذهن، به‌وضوح احساس می‌شود.
در این میان شاید آن‌چیزی که ادبیات داستانی ما به آن نیاز دارد، «نترسیدن از تجربه» است؛ از آنجا که تصور عمومی بر آن است که رئالیسم اجتماعی، با اقبال بهتری از سوی مخاطب مواجه است، داستان‌نویسان به همین حاشیه¬ امن بسنده کرده و به‌سراغ تجربه¬ ژانرهای دیگر نمی¬روند. 
در این میان اگرچه تلاش¬ها و تجربه¬هایی صورت گرفته اما چندان پخته و چشمگیر از آب درنیامده¬اند و تعداد انگشت¬شماری از این آثار، ماندگار شده¬اند؛ این وضعیت بیش از آن‌که ناشی از ضعف استعداد باشد، حاصل ترکیبی از سنت ادبی، ذهنیت فرهنگی، بازار نشر و ساختار آموزش است.
شاید بیش از هر چیز محدودیت ژانر در ادبیات داستانی، حاصل نگاهی است که سالیان سال بر ادبیات داستانی ایران سایه افکنده است؛ نگاهی که معتقد است ژانرهایی مثل پلیسی یا وحشت «کم‌عمق»، «غیرجدی» و «عامه¬پسند» هستند و ارزش ادبی‌شان پایین‌تر از داستان و رمان اجتماعی است؛ نگاهی که شاید آغازگرش هوشنگ گلشیری باشد که او نیز چنین رویکری را از «فرمالیسم روسی» وام گرفت.  
همین نگاه باعث شده بسیاری از نویسندگان جوان به‌محض مطرح‌شدن، از رفتن به‌سمت ژانر بترسند و آن را نوعی حرکت به حاشیه‌ ادبیات جدی بدانند. ناشران نیز به‌دلیل بازار محدود و ریسک مالی، کمتر روی سایر ژانرهای ادبی سرمایه‌گذاری می‌کنند و همین باعث می‌شود چرخه‌ طبیعی تولید–مخاطب شکل نگیرد. این در حالی است که مخاطب ایرانی، اتفاقا به خواندن ژانرهایی مانند پلیسی یا وحشت، همواره علاقه‌مند بوده است و این را از آمار بالای فروش آثار ترجمه می‌شود فهمید. 
از سوی دیگر، نبود آموزش ساختارمند -چه در کارگاه‌ها، چه در دانشگاه- باعث شده نویسندگان علاقه‌مند به ژانر، کمتر به تکنیک‌های ضروری آن دسترسی داشته باشند؛ مثلا نوشتن یک رمان پلیسی موفق، نیازمند تسلط بر طراحی پازل، منطق جنایی و ساختار تعلیق است؛ وحشت نیازمند مهارت فضا‌سازی و ضرباهنگ هراس است؛ علمی‌تخیلی نیازمند آشنایی با علم، فلسفه و جهان‌سازی است؛ و جریان سیال ذهن هم تکنیک‌های پیچیده‌ای از زاویه دید و ساختار ذهنی می‌طلبد. نبود چنین آموزش و تجربه‌ای معمولا باعث می‌شود آثار ژانری ایرانی یا به کلیشه‌ها تکیه کنند یا از نظر تکنیکی ناپخته بمانند.
از طرف دیگر، محدودیت‌های فرهنگی و نظارتی هم بی‌تاثیر نیست. ژانرهایی مثل وحشت یا جنایی که ذاتا با خشونت، فساد یا فضاهای تاریک سروکار دارند، حساسیت بیشتری ایجاد می‌کنند و همین موضوع باعث می‌شود نویسنده ناخودآگاه مسیر امن‌تری را انتخاب کند. نتیجه آنکه ادبیات ما بیش از حد به‌سمت روایت‌های شهری و آپارتمانی می‌رود؛ آثاری که از دل تجربه‌ روزمره و جهان نزدیک نویسنده بیرون می‌آیند و معمولا نه به دانش تخصصی نیاز دارند، نه به پژوهش گسترده. این نوع داستان البته ساده‌نویسی نیست، اما نسبت به ژانرهای معمایی یا تخیلی، از نظر فرآیند تولید آسان‌تر و کم‌ریسک‌تر است، به‌خصوص برای نویسنده‌ای که باید با سد انتشار، توقعات بازار و محدودیت‌های مختلف روبه‌رو شود.
با‌این‌حال، تلاش‌هایی برای خروج از این دایره محدود وجود داشته است. به‌عنوان مثال، رضا جولایی در روایت‌های تاریخی‌اش رگه‌های معمایی و ساختارهای جنایی را به‌خوبی وارد و فضاهایی خلق کرده که گرچه پلیسیِ کلاسیک نیستند اما تنش و پیچیدگی¬های خاصی دارند که در فضای ادبیات داستانی امروز کمتر دیده شده و نویسندگان معدودی به‌سراغ تجربه¬ آن رفته¬اند. 
«محمدرضا کاتب» نیز در برخی آثارش مانند «بی¬ترسی» یا «وقت تقصیر» با ساختارهای فرمی پیچیده و ذهن‌محور کار کرده و کوشیده جریان سیال ذهن را با جهان ایرانی پیوند بزند. 
چنین آثاری نشان داده¬اند که می‌توان اتمسفر اضطراب و هراس را بدون تکیه بر کلیشه‌های غربی ساخت. ژانرهای علمی‌تخیلی و آینده‌نگرانه هم هرچند همچنان کم‌رنگ است، اما وجود نمونه‌هایی معدود و پراکنده در نشرهای مستقل نشان می‌دهد که علاقه به گشودن افق‌های ژانری در حال شکل‌گیری است. این آثار ممکن است کامل نباشند، اما نشان‌دهنده‌ ظرفیت بالقوه‌ ادبیات برای خروج از محدودیت‌ها هستند؛ محدودیت¬های تقریبا خودخواسته¬ای که به‌راستی سبب درجا‌زدن ادبیات داستانی شده است. 
در این میان دو نظریه وجود دارد؛ یکی بر این اعتقاد است که مخاطب ایرانی علاقه¬ای به چنین ژانرهایی ندارد و عده¬ای دیگر معتقدند نویسندگان از تجربه¬‌کردن می¬هراسند؛ حقیقت این است که هر دو عامل نقش دارند. مخاطب ایرانی سال‌ها در معرض رئالیسم اجتماعی بوده و ذائقه‌ او با این نوع روایت هماهنگ شده، اما تجربه‌های موفق نشان می‌دهد اگر اثری با کیفیت و ساختار درست منتشر شود، مخاطب به آن اقبال نشان می‌دهد، همانطور که به آثار با‌کیفیت ترجمه شده در ژانرهای پلیسی یا وحشت علاقه نشان داده است. بنابراین مشکل بیشتر در چرخه‌ تولید است تا ذائقه‌ ذاتی خواننده. اگر آموزش، نشر و تجربه‌ نویسندگان به‌سمت حرفه‌ای‌تر‌شدن برود، ژانرهای کم‌رنگ‌شده می‌توانند دوباره جای خود را باز کنند. 
 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها