فیلم زیر درختان زیتون بهدلیل همان چند ثانیه در جشنواره فیلم کن آن سال، نه فقط در بخش مسابقه موفقیتی بهدست نیاورد که در هیچ بخش دیگری، حتی دهها بخش و جوایز جنبی جشنواره هم موفقیتی کسب نکرد!
میخواستند فیلم را بسوزانند!
در همان سال ۱۹۹۴ وقتی فیلم «پری» داریوش مهرجویی در آستانه نمایش جهانی قرار داشت و بهعنوان آغاز این نمایش، در برنامه فستیوال فیلمهای ایرانی موزه لینکلن نیویورک قرار گرفت، وکلای جی دی سالینجر (نویسندهای که کتاب «فرانی و زویی» و همچنین داستان «یک روز خوش برای موزماهی» او مورد اقتباس آزاد مهرجویی در فیلم پری قرار گرفته بود) بهدلیل اقتباس بدون اجازه، علیه مهرجویی شکایت کردند و مهر توقیف FBI روی فیلم خورد و حتی قرار بود که نسخههای فیلم را بسوزانند!
نکته اینجا بود که مهرجویی با صداقت و درستی، در تیتراژ ابتدایی فیلم به اقتباس خود از آثار سالینجر اشاره کرد ولی از آنجا که این نویسنده آمریکایی سر اقتباس داستان «عمو ویگیلی در کنتیکت» برای فیلم «قلب دیوانه من» مایکل رابسون بهطور کلی از سینما و فیلم متنفر شده بود، اجازه هیچ اقتباسی از کتابهایش را نمیداد.
به این ترتیب فیلم پری نه تنها از اکران در آمریکا بلکه از هرگونه نمایش بینالمللی و شرکت در جشنوارههای جهانی محروم شد!
کپی کن، هرجور که خواستی!
غرض از این مقدمهچینی، اشاره به کپی بلافصل «یک تصادف ساده» از نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» آریل دورفمن شیلیایی و همچنین فیلمی که رومن پولانسکی در سال ۱۹۹۴ از آن اقتباس کرد، است. یک تصادف ساده، دقیقا همان تم و قصه مرکزی مرگ و دوشیزه را داراست؛ برخورد تصادفی یک متهم با بازپرس سابق خود که حالا هویتش را پنهان میدارد و او میخواهد انتقامش را بگیرد.
این درحالی است که سازنده یک تصادف ساده در سراسر اثرش، ناجوانمردانه حتی اشارهای کوچک به برداشت ولو آزاد از نمایشنامه آریل دورفمن نداشته ولی در هیچ کجای دنیا هم (برخلاف مثالهای ذکر شده و البته بسیاری از موارد مشابه) یقهاش را نگرفتند و همه آنهایی که مدام برای حق مؤلف یا کپیرایت یقه جر داده و گریبان چاک میکنند، کلامی بر زبان نیاوردند که هیچ، به شکل تابلوواری از آن حمایت کردند.
یک تصادف ساده را در بخش مسابقه هفتادوهشتمین جشنواره فیلم کن شرکت دادند و در مقابل آثار برجستهای مانند طرح فنیقی (وس اندرسن)، ادینگتن (اری استر)، رنوار (چی هایاکاما)، صراط (الیور لاکسی)، موج نو (ریچارد لینک لیتر)، دو دادستان (سرگئی لوزنیتسا)، مامور مخفی (کلبر مندونسا فیلیو) و مغز متفکر (کلی رایکارد) که در لیست منتقدان مجله معتبر کایهدوسینما، بالاتر از آن قرار داشتند، جایزه اول خود یعنی نخل طلایی را هم نصیبش کردند!
یک تصادف ساده در جشنوارههای دیگر مانند تورنتو هم شرکت کرد و هیچکس ککش هم نگزید و نگفت «خر این فیلم به چند من» است!
سپس کمپانیهایی مانند ممنتو و MK۲ و... و پخش «نئون» در آمریکا پای آن رفتند و در مقابل فیلمهای مهمی مثل موج نو (ریچارد لینک لیتر)، بهعنوان نماینده فرانسه راهی آکادمی اسکارش کردند که شاید یک اسکار هم جلویش بیندازند!
یعنی وقتی قرار باشد از یک اثری حمایت کنند، نه فقط ساختار و فرم آن و نسبتش با فیلم و سینما برایشان اهمیتی ندارد، بلکه کپی و کپیرایت و حقوق مؤلف و... و از این دست مقولات به قول معروف کیلویی چند؟!
مشابهتهای پیشانی سفید!
کپیبرداری بلافصل «یک تصادف ساده» از «مرگ و دوشیزه» آنچنان اظهر من الشمس است که هرکسی نمایشنامه دورفمن و فیلم پولانسکی را یکبار دیده باشد، متوجه این کپیبرداری ناشیانه و آماتوری و دست و پاشکسته میشود.
در هر دو فیلم، برخورد متهم و بازپرس سابق بر اثر خرابی اتومبیل صورت میگیرد و شناسایی بازپرس از طریق صدا و لحن و برخی نشانهها و حتی بهطور مشخص لمس بدن صورت میگیرد چراکه هنگام بازجویی چشمهای متهم بسته بوده و او با حواس دیگرش، بازجو را بهخاطر سپرده است.
در صحنهای از فیلم یک تصادف ساده، حمید با چشم بسته و دست کشیدن روی پای سالم بازپرس سابق_ که بیهوش است_ به قطعیت میرسد و در مرگ و دوشیزه نیز چنین اتفاقی افتاده است!
بسیاری از دیالوگها درباره خشونتها و تهدیدها و صحنهسازیها و... همسان است با این تفاوت که در مرگ و دوشیزه، داستان در یکی از کشورهای آمریکای لاتین اتفاق افتاده و در یک تصادف ساده در ایران.
در مرگ و دوشیزه، یک متهم و قربانی (پائولینا لورکا) وجود دارد، اما در یک تصادف ساده، خصوصیات رفتاری و گفتاری و شخصیتی متهم بین چهار نفر تقسیم شده که هر یک بخشی از روحیات فرد قربانی مرگ و دوشیزه را داراست.
یک عکاس عروسی (شیوا) که حس جستوجوگری او را فراگرفته، عروس (گلرخ) که خاطرات او از رفتارهای شنیع از جمله در گوش زمزمه کردن و پیشنهادات بیشرمانه را یدک میکشد، حمید که خاطرات رفتارهای خشن را یادآوری کرده و خود نیز بخش خشونتبار آن را مانند پائولینا بروز میدهد و وحید که انتقام را دنبال میکند.
این درحالی است که هر یک از آنها دارای کمپلکسهای اجتماعی، روانی و اخلاقی هستند. شوهر گلرخ یا داماد مفسد اقتصادی است، شیوا به حمید خیانت کرده و حمید هم پرخاشجو و خود یک پا بازپرس است، گلرخ با همان مفسد اقتصادی زندگی مشترک تشکیل داده و وحید هم گویا دوقطبی بوده و مدام تیپهای دکتر جکیل و مسترهایدش بهترتیب بیرون میزنند!
برعکس کاراکتر پائولینا که با قدرت، همه قصه و روایت را دنبال خود میکشد، در یک تصادف ساده کاراکترهای یاد شده آنچنان پا درهوا و بیهدف و مغشوش بهنظر میرسند که حداقل حمید و وحید و شیوا بهراحتی قابل حذف هستند و همان عروس (گلرخ) که سایهای از همه ویژگیهای انتقام و خشونت و خاطره رفتارهای شنیع و جستوجوگری را با خود دارد، کافی بهنظر میرسد.
شخصیتها، اتفاقات و دیالوگهای اضافی
این شخصیتهای اضافی برخلاف مرگ و دوشیزه باعث شده اتفاقات اضافی و حاشیهای و بیخاصیت، سراسر یک تصادف ساده را دربرگرفته و آن را از شکل و شمایل یک فیلم خارج سازد.
مثل عکاسی عروسی و بحثهای طولانی و کشدار و تکراری داخل ون و بیابان و جاهای دیگر میان آن پنج نفر و قبر کندن و... که مثلا در مرگ و دوشیزه، حتی بردن بازجو در بالای پرتگاه، بالاخره او را به اعتراف وادار کرده، اما قبر کندن در یک تصادف ساده، بیخود و بیجهت باعث طولانی شدن کار شده و خشم وحید میتوانست به شکل دیگری خالی شود!
شخصیتها و حوادث، اثر را مملو از دیالوگهای توضیحی و تکراری کرده و آن را به ورطه شعر و شعارهای گلدرشت و توی ذوقزننده کشانده که مانند سخنرانیهای خود کارگردان در جشنوارهها (بهجای توضیح درباره فیلم و سینما) بهشدت یک تصادف ساده را به یک بیانیه پرغلط تبدیل ساخته است.
بهقول مارکوس اوزل سردبیر نشریه معروف «کایهدوسینما» که در جشنواره کن ضمن دادن یک ستاره از چهار ستاره به این اثر، در بخشی از نقد خود نوشت: «این فیلم اثری بیش از حد نمادین و فاقد عمق احساسی است و ضمن استفاده نامناسب از ساختار روایی غیرخطی، از استعارههای سیاسی مکرر استفاده کرده و اثری تکراری و فاقد نوآوری ساخته است.»
سازنده اثر آنقدر درگیر این شعر و شعارها و نمادها بوده که اساسا فرصت اندیشیدن به نحوه کارگردانی و فرم و ساختار آن را نداشته؛ و از همین روست که شاهد آماتوریترین و پرغلطترین جای دوربین و قاببندیها و حتی مونتاژ هستیم. فقط نگاه کنید به همان سکانس نخست که قرار است یا یک به اصطلاح تیک آف مناسب، نقطه درگیر کردن مخاطب با اثر باشد ولی در کمال کجسلیقگی و عدم تسلط به سینما، دوربین در یک فضای بسیار تاریک، روی اقبال (بازپرس سابق) و همسرش مانده. گویا فکر میکند نوع ساختاری فیلم «تاکسی» را در هر موقعیتی میتوان بهکار برد و حدود ۱۰ دقیقه تا زیر گرفتن سگ و بحثهای بیهوده در این باره ادامه مییابد. یا در صحنه نهایی که قرار است اقبال اعتراف کند، باز دوربین حدود ۱۵، ۲۰ دقیقه روی او فیکس است و وحید و شیوا با بدترین دیالوگهای ممکن که گویا قبل از صحنههای بیمارستان نوشته شده، چون انگار مجددا به تنظیم کارخانه برگشتهاند و بدتر از آن نحوه ادای رباتیک آنها، سکانس نهایی یا به اصطلاح لندینگ فیلم را هم بدینگونه به فنا میدهند!
چپاندن تحولات بررهای به اثر دورفمن!
«مرگ و دوشیزه» از یک روند منطقی و سینمایی برخوردار بوده و مخاطب را در یک شیب نموداری تعلیقی تا سکانس نهایی و لب پرتگاه میکشاند، اما در «یک تصادف ساده»، آنهمه سر و صدا و شعر و شعر و قیل و قال، ناگهان با یک تلفن دختر اقبال، بهیکباره دچار تحول بهاصطلاح بررهای شده و همگی انگار که در یک برنامه شبکههای استانی یا آگهیهای تلویزیونی هستند، ناگهان فاز کمک و همدلی برداشته و ناگهان میشوند عموقناد و بابابرقی و آقای گاز و ...!
و از همین روست که کارگردان در هیچیک از کنفرانسهای مطبوعاتی و سخنرانیهای بعد از نمایش فیلم و دیگر صحبتها، اساسا از نسبت اثرش با فیلم و سینما سخن نگفته و نمیگوید!
جایزه به آنچه که «فیلم» نیست!
اما به او جایزه میدهند، آنهم از نوع نخل طلا که حتی به هنریترین فیلمساز تاریخ سینما (به قول خودشان) یعنی اینگمار برگمان ندادند! دلیلش هم اصلا سینما و هنر نیست، همچنانکه خود جناب کارگردان هم از فیلم و سینما حرفی نمیزند!
رئیس هیات داوران جشنواره امسال کن یعنی ژولیت بینوش درباره علت دادن نخل طلا به یک تصادف ساده گفت: «این فیلم از حس مقاومت و بقا سرچشمه میگیرد که امروز کاملا ضروری است. فیلمی بسیار انسانی و درعینحال سیاسی است، چون او (پناهی) در کشوری با شرایط پیچیده زندگی میکند ....»
و یکی دیگر از اعضای هیات داوران یعنی جرمی آرمسترانگ گفت: «برای جایزهدادن، چیزهایی بسیار مهمتر از فرم و ساختار سینمایی هم وجود دارند!»
درواقع میتوان گفت آنچه سینمای ضعیف جعفر پناهی را در دنیا برجسته ساخت، نه ظرفیت و توانایی فیلمسازی، بلکه احکام قضایی ریز و درشت اعم از ۲۰ سال ممنوعیت فیلمسازی و خروج از کشور بود که نصیبش شد و طرفه آنکه وی در آن مدت بیشتر از همیشه فیلم ساخت و بیشتر از همیشه فیلمهایش را به جشنوارههای خارجی فرستاد و بابت همان ممنوعیتهای صوری، جوایز متعدد دریافت کرد.
به نظر میآید در اینجا همان ارزیابی رسانه سلطنتی انگلیس یعنی بیبیسی در سال ۲۰۱۸ و هفتادویکمین دوره جشنواره فیلم کن، همچنان جاری است که نوشت: «.. شرایط جعفر پناهی در ایران، ممنوعیت فیلمسازی و ممنوعالخروجی، او را در یک موقعیت استثنایی قرار داده که میتواند توجه جشنوارهها و رسانهها را به خود جلب کند؛ موقعیتی که افسوس هر سینمادوستی را در هرکجای جهان (بحق) برمیانگیزد و در کنار آن البته پناهی هم خودآگاه از آن سود میجوید ....»
درواقع این همان برداشتی بود که نشان میداد آنچه جشنواره کن و دیگر رویدادهای سینمایی مورد توجه قرار نداده و نمیدهند، همانا قابلیتهای هنری و سینمایی یک فیلم بوده و هست. چنانچه تی یه ری فرمو، یکی از مسئولان این جشنواره، در سالهای قبل از آن اعلام کرده بود که همه فیلمهای جعفر پناهی دراین جشنواره پذیرفته خواهند شد و وی برای همیشه داور تمامی جشنوارههای جهان است! یا به عبارت دیگر «فیلم» و «سینما» یعنی «کشک» و هنر یعنی «پشم»! شعر و شعار را عشق است!
شیر برای خودیها و موش در مقابل دیگران!
بهعنوان حسنختام، بیمناسبت نیست حرفهای این جناب کارگردان را در هنگام دریافت جایزهاش در جشنواره تورنتو بخوانیم و سطح آگاهی او را بهعنوان یک مدعی فیلمسازی به ارزیابی بنشینیم که تا چه حد از روزگارش عقب است و از همین روست که آثارش انگار به ماقبل تاریخ تعلق دارد. پناهی در جشنواره تورنتو گفت: «.. بعد از ۱۹ سال که آمدم، جاهای مختلفی از دنیا میروم، نشانههایی را میبینم که ترس برم میدارد که داریم به کجا میرویم! درست در جاهایی که اصلا توقع نداریم این نشانهها وجود داشته باشد. آیا دنیا به سمتی میرود که ترسناک خواهد بود؟ الان هم در خیلی جاها آن نشانهها را میبینم. دنیا به کجا خواهد رسید؟ امیدوارم حداقل با دیدن این نشانههای از یک آینده خوفناک بترسند ....»
شاید او از جنایات مهیبی که در دنیا و بهخصوص غزه اتفاق افتاده و میافتد باخبر شده! یا تحت تاثیر جنبشهای عظیم مردمی علیه اسرائیل و آمریکا قرار گرفته و به چشم خود دیده که چگونه آمریکا و اروپا در جنایات اسرائیل شریک هستند! همان اروپایی که هزینههای فیلمش را داده و به او جایزه میدهند و تقدیرش میکنند!
اما همه اینها به آن معنی است که او قبل از این سفر از هیچیک از این واقعیات مطلع نبوده که اینچنین تکان خورده است؟! آیا اینقدر این جماعت شبهروشنفکر علیرغم همه ادعاهای شداد و غلاظ خود، ناآگاه و بیسواد و غرق دریای جهالت است؟!
اگرچه در همین حرفها، برخلاف اکثریت هنرمندان و سینماگران جهانی که حتی در همان کن بهصراحت از غزه و فلسطین حمایت کرده و علیه اسرائیل و آمریکا موضع گرفتند، او برای اینکه موقعیت و جوایزش به خطر نیفتد، برخلاف سروصدایش علیه مردم و کشور خود، اما در مقابل آنها خیلی سربسته و محافظهکارانه و با ایما و اشاره سخن گفته و از همین روی در انتهای صحبتهایش اعتراف کرده: «.. ما برای اینکه دنیایی را بسازیم که در آن دنیا همه ما بهراحتی زندگی کنیم، هرکدام باید به فکر کشور خودمان باشیم ....»!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
رئیس کمیته امداد امام خمینی(ره) در گفتوگو با روزنامه «جامجم» خبر داد
بررسی راهکارهای برونرفت از چالشهای فرهنگی در گفتوگو با دکتر حامد حاجیحیدری، جامعهشناس