در این میان، جریانی به نام «سینمای مقاومت» نهتنها بهعنوان یک پاسخ دفاعی، بلکه بهمثابه یک «ضدروایت» فعال، تلاش میکند تا قاب دوربین را بچرخاند و روایتی انسانی، پیچیده و بومی از مبارزه برای هویت، خاک و عقیده ارائه دهد. این گزارش، به تحلیل تطبیقی این دو جبهه سینمایی، استراتژیهای روایی آنها و چالشهای پیشروی سینمای مقاومت برای شکستن انحصار تصویر میپردازد.
جنگی فراتر از میدان نبرد
جنگهای معاصر دیگر تنها در میدانهای نبرد زمینی و هوایی رخ نمیدهند. یک جبهه بهمراتب پیچیدهتر و شاید تأثیرگذارتر، جبهه «کنترل روایت» است. در این عرصه، آنکه بتواند داستان خود را بهتر، جذابتر و گستردهتر تعریف کند، افکارعمومی جهان را با خود همراه خواهد کرد. در یکسو، ماشین عظیم رسانهای غرب، بهویژه هالیوود قرار دارد که دهههاست با بودجههای هنگفت و تکنیکهای پیشرفته، روایت خود را از «تروریسم»، «خاورمیانه» و «اسلام» به یک استاندارد جهانی تبدیل کرده است. در این روایت، نیروهای مقاومت اغلب «تروریستهای بیچهره» و جوامع مسلمان، «تودههای منفعل یا افراطی» تصویر میشوند.
در سوی دیگر، سینمای مقاومت قرار دارد؛ جریانی که از دل انقلاب اسلامی ایران، مبارزات مردم لبنان، مقاومت فلسطین، نبرد با داعش در عراق و سوریه و جنبش انصارالله در یمن جوشیده است. این سینما ماموریت خود را نهفقط ثبت وقایع، بلکه بازپسگیری «حق روایت» تعریف کرده است. هدف، ارائه تصویری است که در آن، مبارز، یک انسان کامل، باخانواده و دارای آرمان، نترس و بااراده است و مقاومت، یک انتخاب آگاهانه برای دفاع از کرامت انسانی.
انسانزدایی در برابر انسانگرایی
یکی از کلیدیترین استراتژیهای سینمای غرب در قبال جبهه مقاومت، «انسانزدایی» از دشمن است. در آثاری چون سریال Homelandیا فیلم American Sniperشخصیتهای مقابل (مسلمانان، عراقیها، یا نیروهای مقاومت) کمتر دارای عمق روانشناختی هستند. آنها اغلب یا بهعنوان اهداف متحرک در دوربین تکتیرانداز نمایش داده میشوند یا عواملی بیرحم که انگیزههایشان در هالهای از افراطگرایی مبهم باقی میماند. زبان آنها (عربی یا فارسی) اغلب بدون زیرنویس پخش میشود تا بیگانگی و غیرقابلفهمبودنشان تشدید شود.
در مقابل، استراتژی اصلی سینمای مقاومت، «انسانگرایی» است. فیلم «به وقت شام» (ابراهیم حاتمیکیا) اگرچه در نمایش خشونت داعش سعی میکند صراحتلهجه داشته باشد، اما در نقطه مقابل، تلاش دارد تا خلبانان ایرانی را بهعنوان انسانهایی با دغدغههای پدرانه و انسانی به تصویر بکشد. اوج این رویکرد در فیلم «هناس» (حسین دارابی) دیده میشود؛ فیلمی که بهجای تمرکز بر عملیات ترور شهید داریوش رضایینژاد، بر رابطه عاشقانه و درام خانوادگی او و همسرش، شهره پیرانی، متمرکز است. در اینجا، «دانشمند هستهای» از یک مفهوم انتزاعی ملی به یک «همسر» و «پدر» تبدیل میشود و این ضدروایتی قدرتمند در برابر تصویرسازی غرب از برنامه هستهای ایران است. حتی در آثاری که بهصورت مستقیم به میدان نبرد میپردازند، مانند تکتیرانداز (علی غفاری) که داستان شهید عبدالرسول زرین را روایت میکند، تلاش این است تا در کنار مهارتهای نظامی، به جنبههای اخلاقی و انسانی شخصیت پرداخته شود. این رویکرد، جنگ را از یک نمایش صرفا تکنیکی و خشن، به یک آزمون اخلاقی و انسانی تبدیل میکند.
قهرمانسازی هالیوودی در برابر قهرمانپروری بومی
هالیوود در خلق قهرمان، استاد است. قهرمانان فیلمهای جنگی آمریکایی معمولا افرادی با مهارتهای فراانسانی، مصمم و اغلب تنها مانند شخصیت رمبو با بازی سیلوستر استالونه هستند که نظم را به جهان باز میگردانند. این قهرمانان نماد قدرت و برتری فردی و ملی هستند.سینمای مقاومت اما الگوی متفاوتی از قهرمان را معرفی میکند. قهرمان در این سینما، نه یک ابرانسان، بلکه فردی از دل مردم است که بر اساس «ایمان» و «تکلیف» عمل میکند. او ممکن است بترسد، تردید کند، اما درنهایت براساس باوری عمیقتر تصمیم میگیرد. این قهرمان اغلب به یک شبکه حمایتی اجتماعی و معنوی (خانواده، همرزمان و جامعه) متصل است. برای مثال، سریال گاندو (جواد افخمی) سعی دارد قهرمانانش را نه بهعنوان مأموران خودسر، بلکه سربازانی در یک سیستم منسجم و متکی به کار گروهی نشان دهد.
این «ضدروایت» در تعریف قهرمان، تلاش میکند تا مفهوم قدرت را از «برتری فردی و تکنولوژیک» به «قدرت ایمان و اراده جمعی» تغییر دهد. این همان مفهومی است که در آثاری چون «ایستاده در غبار» (محمدحسین مهدویان) در پرداختن به شخصیت احمد متوسلیان نیز دیده میشود؛ قهرمانی که قدرتش نه در شکستناپذیری فیزیکی، بلکه در اراده و توانایی سازماندهیاش نهفته است.
بازنمایی خانواده و زنان
در بسیاری از آثار غربی، زنان خاورمیانه یا قربانیان منفعل جامعه مردسالار هستند یا چهرهای مرموز و پنهان دارند. خانواده نیز اغلب بهعنوان یک ساختار سنتی و محدودکننده به تصویر کشیده میشود. سینمای مقاومت تلاش کرده تا این تصویر را به چالش بکشد. در این سینما، زنان نهتنها قربانی نیستند، بلکه نقشی محوری بهعنوان«کنشگر» و«نگهبان ارزشها» ایفا میکنند. آنها مادران، همسران ودخترانی هستند که با صبر،حمایت و گاهی با حضورمستقیم خود، شالوده مقاومت را تشکیل میدهند. فیلم «شیار ۱۴۳» (نرگس آبیار) یک نمونه درخشان از این ضدروایت است. در این فیلم، جنگ از چشمان یک مادر (الفت) دیده میشود و «انتظار» او خود یک کنش قهرمانانه است. این تصویر، زن را از حاشیه به مرکز روایت مقاومت منتقل میکند. همچنین، خانواده در این سینما نه یک نهاد محدودکننده، بلکه «منبع قدرت» و «انگیزه» برای مبارزه است. این نگاه در تضاد کامل با تصویر خانوادههای ازهمگسیخته و روابط سطحی است که اغلب در فیلمهای اکشن هالیوودی بهعنوان پسزمینه نمایش داده میشود.
چالشهای جهانیشدن «ضد روایت»
با وجود تمام این تلاشها، سینمای مقاومت با چالشهای بزرگی برای رساندن پیام خود به مخاطب جهانی روبهروست.
ضعف در پرداخت فنی و ساختار روایی: بسیاری از آثار سینمای مقاومت، با وجود سوژههای درخشان، از ضعف در فیلمنامه، ریتم کند، شخصیتپردازی سطحی و شعارزدگی رنج میبرند. در مقابل، هالیوود روایت خود را در بستهبندیهای بسیار جذاب و سرگرمکننده ارائه میدهد که هضم آن برای مخاطب جهانی آسانتر است.
انحصار در توزیع و پخش: سیستم پخش جهانی فیلم درانحصارکمپانیهای بزرگ غربی است. فیلمهای سینمای مقاومت بهندرت فرصت اکران در سینماهای اروپا و آمریکا را پیدا میکنند واغلب درجشنوارههای سینمایی معتبر نیزنادیده گرفته میشوند. این انحصار، عملا صدای این سینما را در نطفه خفه میکند. درمقابل سریال اسرائیلی Fauda (آشوب) بهراحتی از طریق نتفلیکس در سراسر جهان پخش میشود و روایت خود راغالب میکند، اماچند سریال ایرانی باموضوع مقاومت توانستهاند به چنین جایگاهی دستیابند؟
بودجه و امکانات محدود: مقایسه بودجه یک فیلم جنگی هالیوودی (صدهامیلیون دلار) با بودجه سخاوتمندانهترین پروژههای سینمای مقاومت (چندمیلیون دلار) نشاندهنده یک نبرد نابرابر است. این تفاوت، خود را در کیفیت جلوههای ویژه، صحنههای اکشن و مقیاس تولید نشان میدهد.
نبردی که ادامه دارد
نبرد تصاویر میان سینمای غرب و سینمای مقاومت، یک دوئل نابرابر اما حیاتی است. سینمای مقاومت توانسته در سطح تولیدمحتوا و خلق «ضدروایتهای» انسانی و عمیق، قدمهای مهمی بردارد. این سینما موفق شده چهرهای انسانی و اخلاقی از قهرمانان خود ارائه دهد و جنگ را نه بهعنوان یک نمایش هیجانانگیز، بلکه بهمثابه یک پدیده پیچیده انسانی و اجتماعی به تصویر بکشد. بااینحال، برای پیروزی در این نبرد، صرفا داشتن «روایت درست» کافی نیست. سینمای مقاومت نیازمند ارتقای جدی در کیفیت فنی و ساختار دراماتیک، سرمایهگذاری هوشمندانه روی ژانرهای جذاب برای مخاطب جهانی (مانند تریلرهای جاسوسی و سیاسی) و یافتن راههای خلاقانه برای عبور از سد انحصار پخش جهانی (مانند استفاده از پلتفرمهای مستقل آنلاین و دیپلماسی فرهنگی فعال) است. تنها در این صورت است که «صدای دیگر» میتواند در هیاهوی ماشین رسانهای غرب شنیده شود و تصویر واقعیتری از مقاومت در ذهن مخاطبان جهان حک کند. این نبردی است که پیروزی در آن، به اندازه پیروزی در میدانهای نبرد، اهمیت دارد.