اما او در کنار شاعری، بهعنوان پژوهشگر و منتقد ادبی، سالهاست فعالیت دارد ونقدهای بسیاری بر مجموعههای شعر در نشریات و مطبوعات نوشته و کتابهایی در این حوزه از او منتشر شده است که از جمله میتوان به «ازسکوت به حرف»، «زیست در منِ جمعی»، مجموعه چندجلدی «زایشمرگهای متن»، «حماسه کلمات: نقد و بررسی ۲۰ سال شعر دفاع مقدس»، «استمرار تازگی: نقد و تحلیل آثار چند شاعر معاصر» و «سایهروشنهای سایه: نقد اشعار هوشنگ ابتهاج» اشاره کرد.شکارسری تنها در حوزه سرودن شعر و نقد ادبی فعال نبوده و در دهههای گذشته با مدیریت جلسات ادبی بهخصوص در فرهنگسرای خاوران موفق به تربیت نسلی از شاعران جوان و چهرههای فعال در حوزه ادبیات شده است که امروزه خود از چهرههای جدی شعر امروزند.او در گفتوگو با جامجم، درباره شعر و وضعیت امروز آن میگوید: شعر امروز ما بیش از هرزمانی نیازمند نقد ادبی است.
شاید برای شروع بحث بد نباشد از اینجا شروع کنیم که اصولا چه شد که شما بهسمت شعر و شاعری آمدید و نقطه آغاز این مسیر برای شما کجا بود؟
بهگمانم سال ۱۳۵۹ همزمان با آغاز جنگ تحمیلی کلاس اول یا دوم دبستان بودم. بهخاطر دارم در کلاس درس ادبیات فارسی نشسته بودیم و راستش را بخواهید، تنهاچیزی که در آن لحظه به آن فکر نمیکردم، درس فارسی بود! همه دانشآموزان منتظر بودند تا زنگ تفریح بهصدا درآید و از کلاس رهایی یابند. در همین حین، ناگهان یکی از دانشآموزان با عجله از ساختمان مدرسه بیرون دوید و سراسیمه بهسمت حیاط و سرویسهای بهداشتی رفت. در آن لحظه، استاد ادبیات ما به یاد شعر معروف «بهکجا چنین شتابان» اثر استاد شفیعی کدکنی افتادند و بیت نخست آن را زمزمه کردند. من هم ناخودآگاه چندبیتی نوشتم: «بهکجا چنین شتابان؟ به دیار مهربانی…» بعد از اتمام کلاس، آن شعر را که نوشته بودم، به معلممان آقای آیتاللهی نشان دادم. ایشان خیلی مرا تشویق کرد. همان زمان علاقه وافری به مثنوی و اشعار سعدی داشتم و از آنها نسخهبرداری میکردم و بهخیال خودم شعر میسرودم. البته، باید بگویم که فضای آن روزها، فضای جنگ بود و اشعار ما نیز متاثر از آن فضا، حول محور جنگ و جبهه شکل میگرفت. در آن سالها، نشریه «اطلاعات جبهه» برای ما بهمثابه کعبه آمال بود. بهیاد دارم تقریبا در هر شماره از اطلاعات جبهه، شعری از من منتشر میشد. حتی خاطرم هست، در یکی از خطبههای نماز جمعه، آقای آهنگران در خطبه پیش از نماز، یکی از اشعارم را قرائت کردند و مردم بهشدت تحت تاثیر قرار گرفته و بهاصطلاح ملت سینه زدند.در آن زمان، با امکانات محدود آن دوران، تلاش بسیاری کردم تا نوار صوتی آن خطبه را پیدا کنم و آن نوار را در خانواده گوش میدادیم و همه میگفتند این شعر را فلانی سروده است. بهطور خلاصه، آغاز ورود من به عرصه شعر، تا حدودی تصادفی و ناشی از شرایط روزگار بود. همچنین، نقش موثر و سازنده چند معلم بسیارخوب و مهربان، مانند آقایان آیتاللهی و استاد حسنی و نیز محیط فرهنگی آنزمان را نباید نادیده گرفت. بههرحال، شرایط بهگونهای بود که گویی شعر را میطلبید. استاد پرویز بیگی حبیبآبادی در تحقیقی عنوان کرده بودند که در دو سال نخست جنگ، حدود ۱۸ هزار شعر در روزنامهها و مجلات آن سالها انتشار یافت که بعدها کمتر اثری از شاعران آنها دیده شد. گویی این افراد، صرفا به انجام یک وظیفه ملی و میهنی مبادرت ورزیدند. این موضوع طبیعتا ریشه در انقلاب اسلامی داشت.در مقالهای با عنوان «جمهوری شعری ایران» به این نکته اشاره کردهام که انقلاب اسلامی، شعر را تا حدودی از محافل روشنفکری به میان مردم عادی کشاند. چه بخواهیم چه نخواهیم، این اتفاق رخ داد و نیازمند تحلیل است، نه صرفا ارزشگذاری مثبت یا منفی. به عنوان نمونههای ملموس و روزمره، میتوان به شعارها و فریادهایی اشاره کرد که در تظاهرات سر داده میشد و بهنوعی با سنت ادبی ما پیوند برقرار میکرد. به گمان من، محافل روشنفکری در سالهای پیروزی انقلاب یا اندکی پس از آن، به دو دسته تقسیم شدند. به تعبیر زنده یاد اخوان، دستهای «با انقلاب» و دستهای «بر انقلاب» شدند.در ابتدا، همه با هم بودند، به طوری که اگر گزیدههای شعر آن سالها را مرور کنید، نامهایی رادرکنارهم میبینید که بعدهابه دشمنان خونی یکدیگر تبدیل شدندکه این خودجای تعجب دارد. پس ازاستقرار نظام جمهوری اسلامی، برخی از همان همرزمان سابق، احساس کردند که این نظام،آن چیزی نیست که آنها میخواستند؛ بنابراین یک جبهه ادبی و سیاسی مخالف شکل دادند اما درمقابل، گروهی دیگر معتقد بودند که این نظام، همان آرمانهای آنها را محقق کرده است، به جبهه شعر انقلاب پیوستند. به این ترتیب، جبهه شعر انقلاب، دارای تریبون و زمینه سرایش شد و سوژهها و مضامین فراوانی برای نوشتن یافت. بسیاری از ما نیز از همین فضا بهره بردیم و فعالیت شعری خود را آغاز کردیم.
البته عدهای معتقدند که انقلاب، شعر را کلاسیکتر کرد، با این نظر موافقید؟
در مورد تاثیر انقلاب بر گرایش شعربه سمت سبک کلاسیک، باید بگویم که این موضوع کاملا صحیح است. شعر به نوعی در سنت ادبی، محمل معنا مییابد. اگرهنر مدرن تا حدودی فرمگرا باشد و فرم را مقدم بر معنا بداند، هنر کلاسیک، معنا را در اولویت قرار میدهد و معنا، مقدمه سنت ادبی است.بنابراین، هنگامی که بستری فراهم میشود و گفتمانی شکل میگیرد که وظیفه شاعر را ابراز عقیده تعریف میکند، در چنین شرایطی، ترازوی تعادل میان تعهدات انسانی، سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیک و تاریخی از یک سو و تعهد ادبی از سوی دیگر،به سمت تعهدات انسانی واجتماعی سنگینی میکند. در نتیجه، شعر و هنر نیز طبیعتا از این وضعیت تبعیت میکند. در چنین شرایطی، به طور طبیعی مخاطب و انتقال معنا، ارزش و اهمیت ویژهای پیدا میکنند. همانطور که پیشتر گفته شد،جریان فرمالیسم که در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفته بود، در آن زمان از قدرت قابلتوجهی برخوردار بود.فرمالیسم در ادبیات و هنر، درواقع بر فرم معنادار و گاه حتی فرم بیمعنا تاکید داشت اما با وقوع انقلاب، اولویتها تغییر کرد، چراکه انتقال معنا و مفاهیم ارزشمند تلقیشده و تعهدات انسانی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی نسبت به تحولات صرفا ادبی، برجستگی یافتند. هنگامی که مخاطب و بهویژه مخاطب عام، اهمیت و ارزش پیدا میکند و معنا بر فرم مقدم میشود، ساختارها و قالبهایی رواج بیشتری مییابند که عموم مردم بتوانند بهراحتی با آنها ارتباط برقرار کنند. درنتیجه، اشکال، فرمها و قالبهایی که برای عامه مردم آشناتر و قابل فهمتر هستند، زمینه رشد و گسترش بیشتری پیدا میکنند.باید به این نکته نیز توجه داشت که حاکمیت جدید نیز از بطن همین مردم برخاسته و رویکردی پذیرنده نسبت به سنتها دارد. اساسا، خود انقلاب اسلامی را میتوان به عنوان بازگشت به سنتها تلقی کرد. عبارت مشهور «اسلام ناب محمدی» نیز بیانگر همین رجعت به ارزشها و داشتههای از دست رفته است. این تفکر، به خودی خود، زمینهساز بازگشت به سنت در هنر و ادبیات میشود.
با درنظر گرفتن این وضعیت اجتماعی و سیاسی در آن سالها، طبیعی است که فرمها و قالبهای تجربه شده و سنتی، زمینه احیا و رشد مجدد را پیدا کنند. این قالبها و فرمها که از حدود سالهای دهه ۴۰ به اینسو بهشدت تضعیفشده و به حاشیه رانده شده بودند، در سال ۵۷ به نظر میرسد که حاشیه بر متن اصلی شورش کرده و ناگهان جایگاه خود را با آن عوض میکند. در آن مقطع، قالبها و قوانین سنتی بودند که بیشتر مورد توجه و استفاده قرار گرفتند. بررسیهای مقدماتی نشان میدهد که جریانهای فرمالیستی و جریانهای معطوف به فرم و شکل، حداقل تا چند سال دچار سکوت شدند یا به عبارت دقیقتر، مجبور به سکوت شدند. دلیل این سکوت آن بود که ادبیات فرمالیستی در مواجهه با تحولات عظیم سیاسی و اجتماعی، حرفی برای گفتن نداشت و سکوت در این شرایط، خود نوعی موضعگیری تلقی میشد. به تعبیر بسیاری از زبانشناسان، شورش علیه زبان مسلط، بیان مسلط و دستور زبان مسلط و خلق آثاری که از نظر زبانی و بیانی دچار پریشانی و زبانپریشی باشند، به طور ناخودآگاه، حرکتی اعتراضی علیه نظامی است که از زبان به عنوان ابزار سلطه استفاده میکند. بنابراین، سکوت جریان فرمالیستی تا حدود پنج یا شش سال (مثلا تا سالهای ۶۵-۶۴) ادامه یافت و پس از آن، مجددا شاهد ظهور آثاری از جمله اشعار یدالله رویایی و دیگران بودیم. به طور خلاصه، پاسخ این است که به لحاظ اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی، زمینهای فراهم شد تا حرکت نوسرایی و فرمالیستی که تا سال ۵۷ بر شعر فارسی غالب بود، در این سال معکوس شود.در پژوهشی که برای کتاب «حماسه کلمات» انجام دادم (که در سال ۱۳۷۹ به عنوان کتاب سال دفاعمقدس برگزیده شد)، با دشواری فراوان مدارک مربوط به کنگرههای اول، دوم، سوم و چهارم شعر دفاعمقدس را گردآوری کردم و در آنجا به تحلیل آماری این مدارک پرداختم. نتایج به دست آمده کاملا واضح و گویا بود. حدود ۹۰ درصد از اشعاری که در آن سالها سروده و به کنگرهها ارائه و چاپ شده بود، گرایشی به قالبهای کلاسیک مانند مثنوی، غزل، رباعی و قالبهای مشابه نشان میداد. هرچه از اولین کنگره به سمت کنگرههای بعدی پیش میرفتیم، این وضعیت به سمت تعادل متمایل میشد، به این معنی که تعداد اشعار نو و درصد آنها افزایش و درصد اشعار کلاسیک کاهش مییافت.این تغییر، یک حرکت معنادار بود اگرچه هرگز به تعادل کامل نرسید، به این معنا که نسبت ۵۰-۵۰ بین اشعار نو و کلاسیک برقرار نشد. حداقل در شعر موسوم به شعر انقلاب و دفاع مقدس، این تعادل حاصل نشد که این امر با توجه به گفتمان مسلط معنا بر فرم، طبیعی به نظر میرسد.
آیا از این بحث میتوان نتیجه گرفت که با رویکرد فرمالیستی، نمیتوان شعر متعهد، مذهبی یا اجتماعی خلق کرد بهویژه در دوران تلاطمات اجتماعی و سیاسی که از قلم انتظار میرود هدفمند باشد و مخاطب عام را تهییج و تحریک کند؟
بله، اما باید به مفهومی نیز اشاره کرد که گاهی جایگزین معنا میشود و آن، دلالت است. گاهی اوقات میتوان اشعار را از منظر دلالت بررسی کرد، نه صرفا از منظر معنا. نوع مخاطب، البته، در این مسأله مؤثر است. منظور بنده این است که برای مثال، در سالهای دهه ۱۹۲۰ میلادی، پس از پایان جنگ جهانی اول با آن حجم عظیم کشتار و ویرانی، جریانهای هنری نوینی مثل سوررئالیسم شکل گرفتند. بهویژه پس از جریان پرشورتر دادائیسم، این جنبشها اساسا هر آنچه را که نشانی از تظاهرات عقلانی و خردمندانه داشت، رد میکردند. در پسزمینه این رویکرد، این پرسش مطرح بود که مگر عقل، علم و دانش بشری برای انسان چه ارمغانی آوردهاند؟ آیا دستاورد آنها چیزی جز خونریزی، جنگهای جهانی، بیعدالتی و انواع و اقسام بیماریهای جدید و مصائب دیگر بوده است؟ بنابراین، هنرمندان دادائیست و سوررئالیست بر آن شدند تا علیه این زبان عقلانی و علیه این خردگرایی شورش کنند. نتیجه این رویکرد، ظهور آثار سوررئالیستی و پیش از آن، آثار دادائیستی بود. آثار دادائیستی و سوررئالیستی در واقع فاقد معنای متعارف هستند اما سرشار از دلالتند، یعنی بر یک موقعیت و وضعیت انسانی دلالت میکنند. ما این ویژگی را «معنا» نمینامیم، بلکه آن را «دلالت» میخوانیم که میتواند در واقع تظاهرات معنایی نیز داشته باشد اما درک و دریافت این تظاهرات معنایی از دل دلالتها، وظیفه و کار مخاطب جدی ادبیات است. به عبارت دیگر، اینکه آیا آثار فرمالیستی میتوانند محمل اندیشههای سیاسی، دینی و تعهد باشند، مسألهای نیست که مخاطب عام به آن بپردازد. مخاطب این دسته از آثار که دلالت بر تعهد دارند، نه معنای صریحا متعهدانه، دیگر مخاطب عام نیست، بلکه عمدتا قشر روشنفکر و مخاطبان حرفهای ادبیات را شامل میشود.
تفاوت میان مخاطب عام و مخاطب جدی، در چیست؟ از منظر شما این دو گروه چه تمایزی دارند که شما آنها را به این شکل دستهبندی میکنید؟
این تقسیمبندی به نوع برخورد افراد با ادبیات بازمیگردد. برخورد با ادبیات گاهی تفننی و گاهی تصادفی است. یک نظریه جدی وجود دارد که هنر و ادبیات را نوعی سرگرمی تلقی میکند. افرادی که از سر تفنن، تصادف، سرگرمی وگذران وقت (که لزوما مذموم نیست) به سمت هنر و شعر روی میآورند، مخاطبان عام محسوب میشوند. تجربه نشان داده است که تعداد این مخاطبان به طرز قابل توجهی بیشتر از گروه دیگر است. در مقابل، گروه دیگر مخاطبان، به نقش زینتالمجلسی هنر و ادبیات اعتقاد ندارند، بلکه آن را بهطور حرفهای، تمام وقت، غیرتصادفی، همیشگی و تحلیلگرانه دنبال میکنند. اینها در واقع مخاطبان حرفهای و جدی هستند. وظیفه این گروه، گاهی برقراری پل ارتباطی میان آثار هنری و ادبیات جدی با مخاطبان عام است. به بیان دیگر، یکی از رسالتهای نقد ادبی و نقدهنر که در واقع واسطهای میان آثاری است که معانی خود را در فرمهای نسبتا پیچیده ارائه میدهند یا به تعبیری بردلالت بیش از معنا تکیه دارند، برقراری این ارتباط است. نقد هنری میتواند تا حدودی رابطه میان معنا و دلالت را روشن سازد.از این منظر، اگر به موضوع نگاه کنیم، نمیتوان انکار کرد که انسانها همانطور که متنوع هستند وزندگیهای متنوعی دارند، افکار و دلمشغولیهای متفاوتی نیز دارند. برخورد آنها با هنر وسطح این برخورد، کیفیت و کمیت آن نیز متفاوت است. از این طریق میتوان مخاطب عام، جدی و حرفهای را از هم تشخیص داد.
به نظر شما، در وضعیت فعلی جامعه، این نسبت چگونه است؟ آیا ما اساسا چیزی بهعنوان مخاطب حرفهای داریم؟ و اگر داریم، نسبت آن به مخاطب عام، حداقل نسبت به سالهای قبل، چگونه است؟ آیا شرایط بهگونهای شده که دیگر مخاطب عام نداریم یا نسل آن در حال انقراض است؟
این بحثی که ما مطرح میکنیم، مربوط به زمانی بود که کتابها در تیراژ ۱۰ هزار جلد منتشر میشدند. بهویژه در مورد شعر صحبت میکنم. در آن دوران، میشد تصور کرد که حتما مخاطب عامی برای یک اثر وجود دارد که آن اثر به این میزان فروش میرسد اما در جلسات شعر، مگر چند نفر شرکت میکنند؟ حداکثر ۵۰ نفر! حتی اگر تمام جلسات را در نظر بگیرید، تعداد مخاطبان به ۱۰۰۰ نفر هم نمیرسد. مگر این تعداد محدود مخاطب، چه میزان کتاب میتوانند خریداری کنند؟ به نوعی، در آن زمان میشد تصور کرد که مخاطب عام وجود دارد. جلسات شعری که برگزار میشد، بهخوبی به یاد دارم، در زمان جنگ یا حتی دهه ۷۰، سالنها مملو از جمعیت بود و جای نشستن نبود اما امروزه چنین جلساتی را شاهد نیستیم. به نظر میرسد که خود هنرمندان یا خود شاعران، مخاطب خودشان هستند. در نتیجه، به تناقضی ظاهری میرسیم که گویی مخاطب جدی یا فعال یا حرفهای، از مخاطب عام بیشتر شده است. نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که عملا دیگر مخاطب عام به معنای سابق وجود ندارد. به دلایل گوناگون، آثار هنری توسط عموم مردم دیده نمیشوند، مگر آثاری که سطح خود را تا حد درک مخاطب عام پایین آورده باشند. به عنوان مثال، سیر فیلمهایی که امروزه مشاهده میکنیم، اغلب با طنزی سطحی، بیمزه و عوامپسند شکل میگیرند و در عین حال، فروش بسیار بالایی دارند و میلیاردها تومان سودآوری میکنند. در مقابل، آثار جدیتر معمولا مخاطب چندانی ندارند. وضعیت شعر نیز به همین منوال است. برنامههایی مانند «سرزمین شعر» که با هدف ارتقای سطح سلیقه مردم ساخته میشوند، تلاش میکنند ذائقه مخاطبان را بهبود بخشند. طبیعی است که سازندگان این برنامهها چنین انتظاری داشته باشند اما تردیدی نیست که این برنامهها نمیتوانند مروج فرمها و ساختارهای خاص و پیچیده هنری باشند زیرا اساسا نهادهای متولی قادر به تبلیغ و هزینه برای چنین آثاری نیستند. محیطهای دولتی، رسانهها و سایر نهادهای فرهنگی نیز اساسا تمایلی به هزینه کردن برای فرمها و ساختارهایی که برای مخاطب ناآشنا و نامأنوس است، ندارند.با این رویکرد، به نظر میرسد در حوزه کتاب، مخاطبان و تولیدکنندگان شعر تغییر کردهاند و بحث مخاطب عام و جدی به حوزه دیگری، یعنی شبکههای اجتماعی منتقل شده است. در شبکههای اجتماعی نیز ما شاهد حضور مخاطب عام، مخاطب خاص، مخاطب انتخابگر و مخاطب تفننی هستیم. بخشی از این مسأله به ماهیت و طبع انسانی بازمیگردد؛ نمیتوان انتظار داشت که همگان به یک شکل فکر کنند و یکسان باشند. در شبکههای اجتماعی نیز کمابیش همان فضاهایی که پیشتر ذکر شد، وجود دارد. در این فضا کلیپهایی را میبینیم که با رویکردی سرگرمکننده و مشابه بازیهای ویدئویی، به سرعت معنای خود را منتقل میکنند و نیازی به تفکر و تعمق چندانی برای برقراری ارتباط با آنها نیست. در مقابل، صفحاتی نیز وجود دارند که گرچه مخاطبان محدودتری دارند اما جدیتر بوده و به ادبیات توجه بیشتری نشان میدهند. حتی میتوان ادعا کرد که این توجه در فضای مجازی پررنگتر نیز هست. همانطور که اشاره شد، گاهی یک محتوای سطحی با یک خط و نقطه، دهها هزار لایک دریافت میکند، در حالی که یک غزل ناب ممکن است تنها ۳۰۰ تا ۵۰۰ لایک کسب کند. در این فضا نیز شاهد نوعی توجه به سلبریتیها و چهرههای مشهور هستیم.بنابراین، تفاوت چندانی بین دو فضای مجازی و غیرمجازی مشاهده نمیشود. در هر دو فضا، مخاطب عام و مخاطب جدی وجود دارد. به نظر میرسد این سرنوشت هنر در عصر حاضر باشد. ما در دورانی به سر میبریم که مواجهه با هنر، مستلزم هزینه است و همگان تمایلی به پرداخت این هزینه ندارند.گاهی این هزینه، هزینه مالی است. به عنوان مثال، شخصی که میتواند با ۱۰۰ هزار تومان به سینما برود، فیلمی تماشا کند و پاپکورن بخورد و بازگردد، تمایلی ندارد ۲۰ یا ۳۰ هزار تومان بیشتر هزینه کند و کتابی بخرد که مثلا ۷۰ صفحه داشته باشد زیرا آن لذت آنی و سریع را به او نمیدهد. به تعبیر مکلوهان، کتاب رسانهای سرد است و برای مواجهه با آن باید انرژی و گرما صرف کرد. در فضای مجازی نیز وضعیت مشابهی حکمفرماست. گرچه هزینه مالی اینترنت نیز مطرح است اما هزینه اصلی در اینجا، هزینه وقت است. بسیاری از مخاطبان وقت و حوصله لازم را برای صرف کردن در کاری که نیازمند تأمل و صرف انرژی است، ندارند. همان بحث وقت و حوصله که پیشتر مطرح شد، در اینجا نیز مصداق دارد.این دسته از مخاطبان، بیشتر به توریستها شباهت دارند.در واقع، مخاطب عام اساسا یک توریست فرهنگی است. به این معنا که فرض کنید دریک نمایشگاه کتاب،همزمان بابرگزاری جلسه شعر،برنامه دیگری نیز درجریان است به عنوان مثال، در نمایشگاهها که امروزه برپایی شب شعر نیز رایج شده، ممکن است درغرفه مجاور، برنامهای برای کودکان و نوجوانان با حضور چهرهای مشهور مانند عمو پورنگ در حال اجرا باشد و ازدحام جمعیت و همهمه به حدی باشد که صدای شاعر به مخاطبان نرسد. حال تصور کنید بازدیدکنندهای که در حال عبور است، نگاهی به هر دو غرفه بیندازد و با خود بگوید عمو پورنگ تا ده دقیقه دیگربرنامه دارد،پنج دقیقه هم برای خنده و تفریح وقت هست.دراین میان،جلسه شعر بااشعاری به اصطلاح جدیتر در حال برگزاری است و حتی ممکن است فردی در کنار شاعر، لطیفههایی تعریف کند و جمعی پراکنده گرد هم آیند.
فرض کنید یک بلاگر فعال در حوزه شعر، به شما مراجعه کرده و پیشنهاد دهد اشعار شما را از طریق رسانه خود منتشر کند تا به این وسیله، شعر شما دیده شود. آیا این اقدام از نظر محتوایی اشکالی دارد؟
به نظر میرسد این تلاش، گامی مثبت در راستای ارتباط با مخاطب باشد. اما در این میان، نکاتی نیز وجود دارد. باید توجه داشت که بلاگر مورد نظر نیز به دنبال افزایش شمار لایکها و بازدیدهای خود است. بنابراین، ممکن است لازم باشد شاعر کمی از انتظارات خود بکاهد و در مقابل، بلاگر نیز اندکی زحمت بکشد تا به تفاهمی دست یابند و شعر مناسب برای انتشار انتخاب شود. به نظر من، این رویکرد نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در حکم تلاش برای همگانیسازی اثر هنری، امری پسندیده است.
در سخنان خود به وظیفهای که منتقدان در انتقال فرهنگی برعهده دارند، اشاره کردید. حال پرسش این است که یک منتقد ادبی برای آنکه از سوی شما به اینعنوان پذیرفته شود، چه ویژگیهایی باید داشته باشد و آیا صرفا هرکسی که به نوشتن ریویو و نقد اثر میپردازد، منتقد ادبی محسوب میشود؟
واقعیت آن است که امروزه مکاتب و رویکردهای نقد ادبی متعددی وجود دارد که عمر برخی از آنها حتی به۴۰-۵۰ سال نیز نمیرسد. به گمان من، نخستین ویژگی یک منتقد ادبی آن است که بر یکی از این مکاتب پرشمار نقد مسلط باشد. به عبارت دقیقتر، منتقد باید دستکم با یک یا دو نحله نقدی که با یکدیگر مرتبط بوده وبه اصطلاح پیشنیاز و پسنیاز یکدیگر محسوب میشوند آشنایی داشته باشد. بهعنوان مثال کسی که با نقد نو آشناست، طبیعتا باید با فرمالیسم نیز آشنا باشد. فردی که فرمالیسم را میشناسد، بهطور منطقی باید با ساختارگرایی آشنایی داشته باشد و کسی که این مکاتب را میشناسد، بهطور طبیعی ارتباطی با پساساختارگرایی برقرار میکند. این مکاتب در ارتباط و پیوستگی با یکدیگرند اما هیچگاه از منتقدی انتظار نرفته است که لزوما بر نقد روانکاوانه یا پسااستعماری مسلط باشد یا توانایی نقد جامعهشناختی آثار ادبی را داشته باشد. بهنظر من، تسلط بر مکاتب نقد ادبی، نخستین و مهمترین شرط برای یک منتقد است.
نکته دیگر آنکه منتقد باید تشخیص دهد که اساسا با چه نوع آثاری میتواند مواجه شود. منتقدی که با فرمالیسم آشناست و به بررسی نسبتهای ساختارگرایی در اثر میپردازد، طبیعتا قادر به مواجهه با برخی آثار دیگر نخواهد بود. زیرا معیارهای نقد و ویژگیهای مواجهه با آن آثار را نمیداند. البته هر منتقدی کمابیش از مکاتب مختلف نقد ادبی اطلاعاتی دارد اما چنانکه پیشتر عرض کردم، تسلط بر همه آنها غیرممکن است. بنابراین در مرحله دوم و پس از کسب تسلط بر مکاتب نقد، منتقد باید بداند از میان آثاری که میخواند، کدامیک با رویکرد و دانش نقدی او همخوانی داشته و قابلیت تحلیل دارد. منتقد باید با خود صادق باشد و اگر اثری با دانش و رویکرد او سازگار نبود، از اظهارنظر جانبدارانه یا مغرضانه درباره آن خودداری کند. بنابراین منتقد باید شعری را که با مکتب یا مکاتبی که بر آنها تسلط دارد، بشناسد و با معیارهای متناسب با همان اثر به نقد آن بپردازد.
نکته پایانی که بهنوعی اخلاق نقد مربوط میشود، این است که تعلق شاعر یا شعر به گروه یا جناح سیاسی خاص نباید در قضاوت منتقد تأثیرگذار باشد. اگر منتقد قصد دارد با رویکرد فرمالیستی یا ساختارگرایانه به اثری بپردازد، نباید جایگاه و رویکرد سیاسی آن اثر برایش اهمیت چندانی داشته باشد. این مسأله به اخلاق نقد بازمیگردد که متأسفانه در روزگار ما بهدلایل گوناگون چندان رعایت نمیشود. بهعنوان مثال، جریان نقد روشنفکری در سالهای پس از انقلاب اسلامی، اساسا جریان شعر انقلاب را نادیده گرفت؛ گویی چنین جریانی اصلا وجود نداشته. این درحالی است که آفرینشهای بسیار جدی و قابلتوجهی در این زمینه وجود داشته. همچنین، منتقدان مذکور درباره دلایل گرایش به سنت یا احیای سنت در شعر فارسی پس از انقلاب مطلبی ننوشتند؛ گویی چنین جریانی نیز وجود نداشته است. با این حال، همانطور که اشاره شد، این رویکرد قابل تحلیل است.میتوان مفهوم «جمهوری شعری» را درنظر گرفت و پرسید آیا رویکرد انتقادی مذکور، در قبال بازگشت به سنت، قابل چشمپوشی بود یا این بازگشت، امری اجتنابناپذیر بوده است. متأسفانه چنین بررسی و تحلیلی صورت نگرفته است. مسأله اخلاق نقد در این میان مطرح میشود؛ بدین معنا که در بسیاری موارد، رویکردهای فرامتنی منتقد بر تحلیل و بررسی متن اولویت یافته و سایه میافکند. بهنظر میرسد فضای ادبی متأثر از تحولات سیاسی کشور، دچار نوعی دوقطبیشدگی گشته است.این دوقطبیسازی بهگونهای است که حتی اگر نقدهایی هم صورت میگرفت، باز گروههای مختلف ادبی به تعامل و تبادل نظر با یکدیگر نمیپرداختند. درواقع هر گروه، گروه دیگر را نادیده میانگاشت و گویی اساسا وجود دیگری را بهرسمیت نمیشناخت.این درحالی است که درعرصههای دیگر هنری مانند سینما و تئاتر، گروههای مختلف، حتی گروههای منتقد یکدیگر گرد هم میآیند، به تبادل نظر میپردازند و از دستاوردهای هم تقدیر میکنند اما متأسفانه در طول ۴۰سال گذشته، جلسات شعریای که در آن گروههای مختلف ادبی حضور داشته باشند و به گفتوگو بنشینند، بسیار نادر بوده است.بهنظر میرسد دلیل اصلی این امر، فقدان اخلاق حرفهای درفضای ادبی است. گروههای مختلف ادبی یکدیگر را نادیده میگیرند و گویی منکر وجود جریانهای ادبی مخالف خود هستند. درحالیکه اگر این گروهها به گفتوگو و تعامل با یکدیگر میپرداختند، مسلما شعر فارسی در این ۴۰سال به جایگاه والاتری دست مییافت.
حال،پرسش این استکه منتقدادبی باویژگیهاییکه پیشتربه آن اشاره شد،چگونه بایدپرورش یابد وبسترتربیت چنین منتقدانی کجا باید فراهم شود؟ با توجه به نقش مهمی که برای منتقد قائل هستید، این موضوع از اهمیت ویژهای برخوردار است.
در پاسخ به این پرسش باید به یک سؤال کلیشهای اما در عین حال واقعی اشاره کرد. منتقدان از دل نظام آموزشی ما بیرون میآیند؛ از مدارس ابتدایی و محیطهای کوچک آموزشی. این نظام آموزشی نیز بهنوبه خود متأثر از وضعیت فرهنگی جامعه است. متأسفانه فرهنگ ما، فرهنگی نقدگریز و نقدستیز است. کودک در همان ابتدای مسیر آموزش، در محیط مدرسه میآموزد که بهراحتی نمیتواند در برابر مافوق خود اظهارنظر کند. با گذر زمان و ورود به عرصههای وسیعتر اجتماعی، دانشآموز با فضاهای رسانهای مواجه میشود. در این فضاها نیز اغلب شاهد تکثیر و ترویج یک عقیده، یک فکر و یک روش خاص هستیم. فردی که از چنین محیط آموزشی و فرهنگی برمیآید، از همان دوران دبستان میآموزد که در برابر معلم نباید اعتراضی کند. متأسفانه هنوز هم همان محیطهای سنتی آموزشی حاکم است. راه برونرفت از این وضعیت مشخص نیست اما واقعیت این است که در نظام آموزشی فعلی، یک نفر در جایگاه بالا قرار دارد و جمع کثیری از پایین به او نگاه میکنند و برای هر کاری، منتظر کسب اجازه هستند. این فرهنگ در تار و پود جامعه رسوخ کرده و خواهناخواه بر همه شئون زندگی سایه میافکند. علاوه بر این، فرهنگ شرقی نیز بهطور ذاتی، پذیرای چنین وضعیتی است. آموزشهای ادبیات در مدارس و دبیرستانها نیز از همین وضعیت تبعیت میکنند.همان آموزههای ادبیات سنتی که درگذشته رواج داشته، همچنان درکتب درسی مدارس و دبیرستانها تکرار میشود. در سالهای اخیر، وضعیت انتخاب اشعار برای کتب درسی به مراتب اسفناکتر شده و بهگونهای است که اساسا زمینهای برای علاقهمندی مخاطب و نسل جوان به ادبیات ایجاد نمیکند وطبیعتا جایی هم برای نقدادبی باقی نمیگذارد.وقتی به دانشگاه میرسیم،وضعیت چندان بهترازمدارس ودبیرستانها نیست بلکه حتی میتوان گفت بدتر است. همان آموزش سنتی ادبیات، همان مباحث تکراری و دروس انتخابی محدود در حوزه ادبیات مدرن و نقد ادبی، همچنان ارائه میشود. اگر این آموزشها مفید و کارآمد بود، تاکنون باید شاهد نتایج ملموسی در این زمینه میبودیم. آنچه امروز تحت عنوان ادبیات پیشرو دانشگاهی مشاهده میشود، معلول آموزشهای دانشگاهی نیست، بلکه مرهون تلاشهای فردی اساتیدی است که با مطالعات شخصی خود، آموزههای ارزشمندی را به دورههای کارشناسی، کارشناسی ارشد وحتی دکتری افزودهاند اما سؤال اینجاست که نتایج پایاننامههای دانشجویی کجاست؟ چه کسی تاکنون این نتایج را تکثیر و ترویج کرده است؟ کدام برنامه وجود دارد که به معرفی رسالههای دکتری بپردازد و با دعوت از صاحبنظران، به بحث و بررسی پیرامون آنها اختصاص یابد؟ بهنظر میرسد دراینخصوص هیچگونه تدبیری اندیشیده نشده است.علاوه بر این، رویه دعوت به کار و همکاری از افرادی که همنظر و بدون چالش با سیستم هستند، عملا امکان شکلگیری نقد را از بین میبرد.این فقدان زمینه نقد، دررسانهها، دانشگاهها و محیطهای آموزشی بهوضوح قابل مشاهده است.تنها روزنه باقیمانده، مؤسسات خصوصی هستند که آنها نیز بهدلیل مشکلات عدیده مالی، از رونق چندانی برخوردار نیستند.علت این امر،عدم توانایی مالی مخاطبان این مؤسسات برای شرکت درجلسات و دورههای آموزشی است. در نتیجه این مؤسسات با دشواری به بقای اقتصادی خود ادامه میدهند. از سوی دیگر، ناشران نیز با ملاحظه عدماستقبال از آثار نقد ادبی و نظریههای مرتبط - که این مسأله به نکته پیشین مبنی بر یکی بودن مخاطبان و تولیدکنندگان بازمیگردد - رغبت چندانی به چاپ این آثار نشان نمیدهند. بنابراین در چرخهای معیوب و بسته گرفتار آمدهایم.
در این شرایط، با عنایت به سابقه طولانی شما در برگزاری محافل ادبی و آموزش شعر به نسلهای گوناگون، مایلم بدانم انگیزه اصلی شما از فعالیت مستمر در این عرصه چه بوده و دستاورد آن را چگونه ارزیابی میکنید؟
اگر بخواهیم صریح و غیررسمی سخن بگوییم، وضعیت چندان امیدوارکننده نیست. انتظار ظهور چهرههای برجستهای چون حافظ و سعدی از این جلسات، انتظاری دور از واقعیت است. هدف اصلی ایجاد فضایی است که مخاطبان حتی برای گذران اوقات فراغت، به آن جذب شوند.بهعنوان مثال در کشور چین، جمعیت کثیر علاقهمندان به پینگپنگ به حدود ۷۰ تا ۸۰ میلیون نفر میرسد. طبیعی است که از این میان، شماری قابلتوجه، حدود ۴۰ تا ۵۰ هزار نفر، به سطح حرفهای در تنیس دست یابند. این نشان میدهد که کمیت، فینفسه، فاقد ارزش نیست. حداقل کارکرد این جلسات، فراهم آوردن بستری برای گذران اوقات فراغت به شکلی نسبتا مفید برای مخاطبان است که منجر به افزایش تعداد و کمیت علاقهمندان میشود. در صورتی که گهگاه مباحث جدیتر، مانند کارگاههای آموزشی، نیز دراین جلسات مطرح شود واز دل آن، تعدادی افراد علاقهمند وجدی ظهور کنند،دستاورد ارزشمندی محسوب میشودوخوشبختانه،این اتفاق نیزرخ داده است.برخی از چهرههای موفق کنونی، به تعبیر دوستانه، از دل همین محافل ادبی برخاستهاند و اکنون در جایگاههای برجستهای قرار دارند. این جلسات، نقش زمینهساز را ایفا میکند. البته، این افراد، علاوه بر حضور درجلسات، پیگیری و تلاش فردی نیز داشتهاند اما جلسات، بستر اولیه رافراهم آوردهاست.بااین حال انتظار ایفای نقش صداوسیما،رسانهها،روزنامهها ومجلات از این جلسات، انتظاری نابجاست.خواهناخواه، مخاطب عام،عمدتا با هدف گذران اوقات فراغت،دراین جلسات شرکت میکند. حتی ممکن است در صورت عدم ارائه شعر درپایان جلسه، با نارضایتی محل راترک کرده وچه بسا،پیامکی مبنی بر ناخرسندی ارسال کند. درکناراین طیف،مخاطبان جدیتر نیزحضوردارندکه به بیان دیدگاههای خود و ارائه به اصطلاح نقد میپردازند. اشعار ارائه شده نیز از سطح کیفی نسبتا قابل قبولی برخوردار است.مانند هرمحفل ادبی دیگر،این دستهبندی مخاطبان در اینجا نیز وجود دارد اما نباید از این جلسات انتظار ایجاد تحول یا موجآفرینی در سطح وسیع داشت.