این فیلم پنجمین تجربه محمدرضا رحمانی در مقام کارگردان است که بخش زیادی از داستانش در جنوب شهر میگذرد و بخشی از واقعیت تلخ اجتماعی را در قالب داستانی مستندگونه ونمایش بخشهایی از زندگی معتادان وکارتنخوابها و بچهدزدها روایت میکند اما درعین حال امیدبخش است. اکران این فیلم موجب شد تا لحظاتی با محمدرضا رحمانی گفتوگو کنیم تا از دغدغههایش برای ساخت این فیلم بگوید که در ادامه از نظر میگذرانید.
شما در اکثر فیلمهایی که ساختید، نگاه ویژهای به سوژههای اجتماعی داشتید. این دغدغه پرداختن به سوژههای ملتهب اجتماعی از کجا نشأت میگیرد؟
معمولا موضوعات اجتماعی از درون جامعه میجوشند. بسیاری از اتفاقاتی که در روزنامهها چاپ میشوند، جزو وقایعی است که معمولا خبرنگاران اولین جرقهها را روشن میکنند و این برای هنرمندان تبدیل به دغدغه میشود و آن را در قالب فکر، نمایش و حتی کتاب داستان میآورند. رسالت هنر این است که تمام این اتفاقات اجتماعی را به شیوهای بازگو کنند، اما این نوع روایت است که تفاوت ایجاد میکند.
دست روی موضوعی گذاشتید که ملتهب است؛ چقدر این داستانی که به آن پرداختید، مابهازای خارجی دارد و چه انگیزهای موجب پرداختن به چنین قصهای شد؟
معتقدم موضوع اصلی این فیلم درباره نجات جان انسان است و تنها یکی از داستانهای فرعی آن فروش نوزادان تازه به دنیا آمده است و در واقع این داستانکها و قصههای فرعی هستند که فیلم را شکل میدهند. در این رابطه به همکاران شما در مطبوعات ارجاع میدهم که با خواندن صفحات اجتماعی روزنامهها در ذهنم سؤالاتی ایجاد میکرد؛ مانند همین خریدوفروش نوزادان برای گدایی متکدیان که چگونه انجام میگیرد. همیشه تیزبینی خبرنگاران در رأس هرم توجه به معضلات اجتماعی و پس از آن فیلمسازی در رابطه با این موضوعات میشود.
بهجز نجات جان انسان به ماجرای فروش بچهها یا پنهانکاری برای وانمود کردن اینکه بچه خریدهشده متعلق به خودشان است، اشاره کردید. برای اینکه بتوانید همه اینها را به شکل یک روایت روان نمایش دهید و حرف خود را به مخاطبان منتقل کنید، چه چالشهایی داشتید؟
این در درجه اول مربوط به مرحله فیلمنامهنویسی و تبدیل ایده به طرح میشود و دنبال یک نگاه جدید بودم و سالهاست که به شکل کارگاهی فیلمنامه مینویسم. اساسیترین موضوع فیلم این بود که از نگاه جنینی فوتشده روایت شود؛ به همین دلیل دوربین در بعضی قسمتها سیال است و التهاب را منتقل میکند. این موضوع اولیه بود که وقتی فیلمنامه نوشته شد، تکنیک در محتوا بهوجود آمد و از داستانهای ایرانی الهام گرفتم و روایت به شکل مرحله به مرحله و از این وادی به آن وادی شد و بهطور عمد هفت وادی را انتخاب کردم که تداعیکننده داستانهای کهن ما باشد. غیر از آن، فیلم تکنیکی دارد که انگار از آخر شروع میشود و در انتها متوجه میشویم چه اتفاقی افتاده اما دوباره به ابتدای داستان برمیگردیم (فرم دایرهای). همیشه در اطرافم چنین شخصیتهایی دیدم که دنبال بچهدارشدن از راههایی مثل خریدن نوزاد هستند و البته بچهدار نشدن هم به دلایل مختلفی ایجاد شده که بعضی از آن بهدلیل بالارفتن شرایط سنی برای ازدواج است و اینطور میشود که خانوادهها به راههای متفاوتی برای رسیدن به مقصودشان متوسل میشوند که این راهکارها درعین حال آسیبزا هم میتوانند باشند. بهعنوان مثال، ماجرای رحم اجارهای ممکن است راهکار خوبی برای بچهدار شدن باشد اما این راهکارها پیامدهایی به همراه دارد؛ یعنی گاهی بچه بزرگ میشودومیبینند که هیچ شباهتی به والدین خود ندارد و این شروع یک ماجرای دیگر است. اتفاقا مدتی پیش ماجرایی را در روزنامه جامجم خواندم که بچهای دزدیده شده و در۲۵سالگی پرستار دچار عذاب وجدان میشود و او را با خانوادهاش رودررو میکند.
با توجه به اینکه خودتان نویسنده هستید، چه تحقیقاتی داشتید که بتوانید بهتر به فیلمنامه مسلط شوید؟
هر فیلمنامهای که کار میکنم براساس تحقیق و پژوهش است و حتی زمان تحقیق و پژوهش بیشتر از نوشتن فیلمنامه طول میکشد اما تا مرحله رسیدن به فیلمنامه ماهها درگیر آن میشوم و جاهای مختلف و آدمهای مختلفی میبینم و حتی وقتی از نزدیک شاهد موضوعی بودم، تغییر بنیادی در قصه ایجاد کردم.
لوکیشنها هم در فیلم شما انگار شخصیت دارند؟
لوکیشن و شخصیتهای فرعی درقصه واقعی است. به همین دلیل، برایم اهمیت داشت که فیلمنامه در لوکیشنهای واقعی صورت بگیرد. منطقه خلازیر و دروازهغار که نماد بزهکاری است و این سالها تلاش کردند سامان داده شود که بخشی از این موضوع به دلیل فقر اقتصادی و فرهنگی است.
با توجه به واقعی بودن سوژهها برای فیلمبرداری در این مناطق با چه چالشهایی روبهرو بودید؟
من ماهها به مناطقی که معتادان هستند، رفتوآمد داشتم و با بعضی از خیران و مؤسسات مردمنهاد که برای آنها غذا و پوشاک میبرند، ارتباط داشتم. آشنایی با این مؤسسات و رفتوآمد به آنجا موجب کمترشدن نگرانیم برای نوشتن فیلمنامه شد، اما بسیاری از رفتن به آن منطقه میترسند. البته سازمانهایی مانند شهرداری هم کمک میکردند. یکی از اتفاقات و چالشها این بود که روزهای فیلمبرداری ماشین اصلی ما که از اول تا آخر فیلم با آن باید تردد میکردیم، دزدیده شد و ما دنبال ماشین دیگری شبیه آن بودیم. علاوه بر این، فیلم را در زمان کرونا ساختیم و خودم هم مبتلا شدم. خوشبختانه این تلاشها بینتیجه نبود و در زمان جشنواره آنها مرا دوست داشتند بهترین فیلم از نظر نمایندگان و فراکسیون محیطزیست مجلس انتخاب و این مساله موجب بازدیدشان از آن مناطق شد اما خودشان به دلیل استقرار چندین هزار کارتنخواب با اسلحه گروگان گرفته شدند و بعد از حلشدن ماجرا دنبال ساماندهی آنها بودند، چون منطقهای است که به نظر میرسد در کشور دیگری است اما متأسفانه در تهران است. آنجا بهعنوان منطقه خلأ شناخته میشود و تمام زبالهگردها زبالههای خود را آنجا جمع کرده و مافیای طلای کثیف در همانجا شکل گرفته و فعالیت میکنند و چرخه مالی زیادی از این تجارت خلق شده است. حتی این آدمهایی که زبالهگرد هستند دستمزدشان مواد است که یا خودشان مصرفکنندهاند یا پدر و مادرشان.
همکاری با بازیگرانی مانند امیرحسین آرمان، امیر جعفری و لیلا بلوکات چطور رقم خورد؟
من در گذشته چند کار سینمایی انجام داده بودم، البته تجربه انتخاب بازیگر مقوله پیچیدهای است و یکی از مراحل پیشتولید محسوب میشود. سعی کردیم انتخابهای درستی داشته باشیم و هرکس سر جای خودش باشد، همچنین ترکیبی از بازیگران تازهکار و حرفهای را با هم استفاده کردیم. به هرحال مجری طرح انتخاب بازیگرایرج رحمانی است که خودش آکادمی بازیگری دارد و مهسا اسماعیلی، بازیگر اصلی هم جزء همین آکادمی بود. بهدلیل محدودیت بودجه و رساندن فیلم به جشنواره باید فیلم را در کمترین زمان ممکن به مدت یکماه به پایان میرساندیم. همیشه تفاوتهایی بین سینمای مستقل و حرفهای وجود دارد؛ چون باید میان فیلمی که ظرف سه هفته وفیلمی که ظرف چندماه فیلمبرداری میشود،تمایز قائل شویم.درمورد همکاری با خانم بلوکات در نقش یک معتاد همیشه برخی منتقدان میگویند نقش معتاد در سینما وجود داشته و این نقش تازه نیست، اما تصویر تمام معتادان در سینما یکسان نبوده و این شاید اولین زن معتاد کارتنخوابی باشد که به انتهای خط و مردن رسیده است. گفته میشود که برگشت معتادان به تهخط رسیده راحتتر است؛چراکه انتهای مسیررادیدند وممکن است بایک روزنه امیدبه زندگی بازگردند. این کارتنخوابها ماهها استحمام ندارند و چهرهشان سیاه و شبیه همانی میشود که لیلا بلوکات در آن بازی گیرایی داشت.
یکی دیگر ازبازیهای ویژه این فیلم مربوط به نقش خاکستری شهرام قائدی میشود که شمایل متفاوتی از او در این فیلم میبینیم که نسبت به سایر نقشآفرینیهایش متمایز است.
بله، با همفکری و هماهنگی و با نظر به محدودیت بودجه بازیگران را انتخاب کردیم و شهرام قائدی برای بازی در یکی از نقشها انتخاب شد و پس از پیشنهادمان آن را پذیرفت. او بهدلیل قدرت بازیگری،استعداد وخلاقیت این نقش را پذیرفت و بهخوبی از عهده آن برآمد و چیزی به نقش اضافه کرد و نقش او تکبعدی نبود. قائدی در این فرآیند به قدری خالصانه پیش آمد که ماشین شخصی خودش را در اختیار کار قرار داد و ثابت کرد این کار تا چه اندازه برایش اهمیت و جایگاه دارد.
دنبال راهکاری برای کاهش آسیب به فیلمهای اجتماعی باشیم
محمدرضا رحمانی درباره شرایط دشواری که بر اثر توجه بیش از حد نسبت به فیلمهای کمدی پیش آمده و فیلمهای اجتماعی بر اثر آن کمتر دیده میشوند، به خبرنگار جامجم گفت: چندین سال است که تجاریشدن سینما گریبانگیر سینمای ایران شده و به فرهنگ و هنر ایران آسیب میزند و زمانی که از فیلم کمدی اسم برده میشود، صرفا پشت آن مسائل مالی است. من بنا به دغدغه اجتماعی پیرامون مسائلی کار کردم که ملتهب بوده و به نظرم این نوع داستانها ماندگارترند. هنر مانند یک رود جاری است که وقتی در دریا ریخته میشود خود را نشان میدهد. البته این حرفم ناقض این موضوع نیست که فیلمهای کمدی بدی داشتیم و بالاخره این نوع فیلمها هم اشارههایی به موضوعات اجتماعی دارند اما نوع اجرا و تبلیغاتی که برای فیلمهای کمدی میشود، فاصله زیادی با فیلمهای اجتماعی دارند. بنابراین، نوعی نگرانی در مورد کمتوجهی یا بیتوجهی میان فیلمسازانی وجود دارد که به موضوعات اجتماعی، ملودرام و دفاعمقدس میپردازند. در گذشته فیلمهایی با موضوعات اجتماعی، بازدیدکننده بیشتری داشت و در مورد آن بحثهای زیادی اتفاق میافتاد اما الان شرایط اقتصادی و میل به داشتن تفریح موجب گرایش بیشتر مردم به فیلمهای کمدی شده است. به هرحال، سینما با تجارت پیوندخورده و دغدغه اول فیلمسازان است. باید دنبال راهکاری باشیم که ژانرهای دیگر از لحاظ اقتصادی آسیب نبینند و به آنها توجه بیشتری شود.