پرونده‌ای کوچک برای بازیگری بزرگ به نام پروانه معصومی 

به نام مردم برای تاریخ

پروانه معصومی با نیم‌قرن حضور در سینما و تلویزیون، خاطرات ماندگاری برای مخاطبان ایرانی ساخت. وی تاکنون دو بار جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره فیلم فجر به دست آورده و سال ۸۱ هم در جشن خانه سینما جایزه ویژه هیات‌مدیره را از آن خود کرد. سکینه کبودرآهنگی (۱۱ اسفند ۱۳۲۳ – ۶ آذر ۱۴۰۲).
پروانه معصومی با نیم‌قرن حضور در سینما و تلویزیون، خاطرات ماندگاری برای مخاطبان ایرانی ساخت. وی تاکنون دو بار جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره فیلم فجر به دست آورده و سال ۸۱ هم در جشن خانه سینما جایزه ویژه هیات‌مدیره را از آن خود کرد. سکینه کبودرآهنگی (۱۱ اسفند ۱۳۲۳ – ۶ آذر ۱۴۰۲).
کد خبر: ۱۴۳۳۹۷۳

معصومی در سال‌های فعالیتش پیرامون زندگی هنری خود با مطبوعات به گفتگو ننشسته بود، اما به بهانه همان جایزه جشن سینما با رویی باز دعوت مرا برای یک گفتگو و مرور بر زندگی حرفه‌اش پذیرفت. حالا او رفته، ولی بازخوانی این گفتگو خالی از لطف نیست با این حسرت که کاش هفته‌نامه خاطره‌انگیز «سینما» در قید حیات بود و این گفتگو در مرجع اصلی بازنشر می‌شد، اما حالا در اندوه فقدان هردو، متن گفتگو پیش روی شماست. 

معصومی با تمام مشکلاتی که داشت، پس از بازی در یک سکانس پرتنش از مجموعه پلیس جوان و شتابزده خود را به قرار گفتگو رساند تا خلف وعده نکرده باشد. او انسانی مثال‌زدنی و بازیگری حرفه‌ای به معنی کلمه بود و با حوصله تمام به سوالات پاسخ گفت. یادش گرامی 

دوست دارید از کدام فصل زندگی و فعالیت‌تان شروع کنیم؟
 فرقی نمی‌کند، البته شاید از ابتدا بهتر باشد.
پس از اول اول شروع می‌کنیم؛ چه سالی و در کجا متولد شدید؟
۱۳۲۳ در خیابان دانشگاه، چهارراه دانشگاه تهران 
در چگونه خانواده‌ای؟ 
در یک خانواده مذهبی. پدرم مومن مدرنی بود، به طوری که بعد از دیپلم (۱۹۶۶) برای ادامه تحصیل مرا به آلمان فرستاد، من چهار خواهر و دو برادر هم دارم.
رابطه این خانواده با فعالیت‌های هنری چطور بود؟ 
پدرم کرد بود، یادم می‌آید بعد از اکران فیلم رگبار، فامیلش نامه‌ای نوشتند به این مضمون؛ یا تو جلوی دخترت را بگیر یا اگر نمی‌توانی ما این کار را انجام بدهیم. به همین خاطر من به پدرم قول دادم، هرگز کاری نکنم که موجب سرشکستگی ایشان شوم و مطمئنم که به قولم وفا کرده‌ام.
البته منظور من قبل از ورود شما به سینما بود.
یادم می‌آید اولین کتابی که به من هدیه شد، از طرف پدرم بود. ایشان سعی می‌کردند به نوعی خانواده را با مطالعه مانوس کنند. جالب است بدانید پدرم به فراخور سن هریک از بچه‌هایش، برای‌شان مجله می‌خرید. 
برای شما چه مجله‌ای می‌خرید؟ 
فکر می‌کنم مجله «روشنفکر». 
در چه سنی این مجله را برای‌تان می‌خرید؟ 
فکر می‌کنم دوم دبستان بودم. در ضمن ما عادت داشتیم قبل از خواب به قصه‌های پدرم گوش بدهیم و ایشان تبحر ویژه‌ای در قصه‌گویی داشتند.
چه داستان‌هایی برای‌تان تعریف می‌کرد؟ 
یادم هست از کتاب هزار و یک شب قصه می‌خواند.
پیش از شما کس دیگری هم در خانواده بود که فعالیت هنری داشته باشد؟ 
نه، هیچ‌کدام فعالیت جدی هنری نداشتند، ولی هرکدام به نوعی علاقه هنری داشتند. یکی از برادر‌ها در ساخت کار‌های دستی یک آرتیست واقعی بود. خود من بیشتر به مطالعه علاقه داشتم، گاهی هم می‌نوشتم، یکی دیگر از خواهر‌ها هم خوب می‌نوشت. خواهر دیگرم پزشکی می‌خواند و خواهری هم ازدواج کرده بود و خانه‌داری می‌کرد. به نظر من خانمی که زندگی‌اش را اداره می‌کند، مسیر زیستن را بلد است و به نوعی هنرمند است.
به خاطر دارید اولین فعالیت هنری خود را کجا آغاز کردید؟ در آلمان. من دانشجو بودم که با آقای معصومی آشنا شدم، اولین تجربه بازیگری من هم مقابل دوربین عکاسی ایشان بود.
در چه رشته‌ای درس می‌خواندید؟ 
علوم سیاسی که البته بعد از ازدواج با آقای معصومی آن را نیمه‌کاره رها کردم. یک دوره گریموری را گذراندم و به اتفاق همسرم به ایران بازگشتم.
آن زمان سینما می‌رفتید یا اصلا به فیلم دیدن علاقه‌مند بودید؟
فیلم‌های ایرانی را نمی‌دیدم، اما فیلم‌های کلاسیک تاریخ سینما را تماشا می‌کردم.
اولین حضورتان در مقابل دوربین سینما فیلم بیتا (۱۳۵۱) بود. چطور بازی در این فیلم را قبول کردید؟ 
همسرم از من یک عکس تبلیغاتی گرفته بود، برای تبلیغ سرویس هوایی GOAC که صبح به لندن پرواز داشت و بعدازظهر به تهران بازمی‌گشت. عنوان شخصیت تبلیغاتی من در این عکس خانم عطیقی بود که صبح برای خرید به لندن پرواز می‌کرد و بعدازظهر به تهران می‌آمد تا به کار‌های دیگرش برسد. من برای این تبلیغ، خودم را گریم کرده و سن و سالم را بالا برده بودم.
گریم را خودتان انجام دادید؟
بله، آن عکس را آقای هژیر داریوش دیده بودند و باتوجه به سن‌وسالم در عکس من را برای بازی در فیلم انتخاب کردند. آقای بهارلو که از دوستان همسرم بود، مسأله را مطرح کرد و من که کودک خردسالی داشتم، نپذیرفتم. ضمن این‌که محیط سینمای آن زمان اصلا مناسب نبود، اما آقای بهارلو لوکیشن را از در منزل ما نشان داد و مرا مجاب کرد که نقش را قبول کنم. اما وقتی آقای هژیر داریوش مرا با آن شکل و شمایل دیدند، فهمیدند جوان هستم، اما من گفتم می‌توانم همان گریم را برای فیلم انجام دهم که این کار هم انجام شد و بازی من در این فیلم، مجموعا سه روز طول کشید، اما همکاری با هژیر داریوش و دکتر کاووسی در همان مدت کوتاه برای من جوان تجربه خوبی بود.
مگر چند سال داشتید؟ 
فکر می‌کنم ۲۵ سال. بعد از آن تصمیم گرفتم در رشته گریم فعالیت کنم. از طریق آقای انور به تلویزیون معرفی شدم، اما در آن سال‌ها گریم در تلویزیون جدی نبود و به همین خاطر این کار را هم کاملا کنار گذاشتم. 
بازی در فیلم بیتا چه بازتابی برای شما داشت؟ 
نقش من در فیلم کم بود.
از این به بعد می‌خواهم به فیلم‌ها و فعالیت سینمایی شما بپردازم. اگر تا این مقطع مطلبی هست که باعث دلبستگی‌تان به سینما شد، بگویید؟ 
من گفتم دلبسته سینما شدم؟ 
نگفتید، اما مگر غیر از دلبستگی حس دیگری هم می‌تواند این همه سال آدم را در سینما نگه دارد.
بیشتر برایم یک هدف بود از ابتدای ورود به سینما. البته بعد از فیلم بیتا یک هدف باعث شد سینما و گونه خاصی از آن را انتخاب کنم که بعدا درباره آن صحبت می‌کنیم؛ و حالا می‌رسیم به اولین حضور جدی شما در سینماو فیلم رگبار (۱۳۵۲).
آقای احمدرضا احمدی از دوستان خانوادگی ما بود، اما من آقای بیضایی را نمی‌شناختم. چون تماشاگرتئاتر نبودم. سینما هم که نمی‌رفتم. مطبوعات ایرانی آن زمان را هم نمی‌خواندم، آن زمان آقای معصومی مجله آلمانی «اشترن» را می‌خواند و من هم مجله «الترن» خانواده را مطالعه می‌کردم.
یعنی از جریانات فرهنگی ایران دور بودید؟ 
در حقیقت از جریانات بالقوه فرهنگی آن زمان که برای‌مان جذابیتی نداشت، دور بودیم. به همین خاطر هم آقای بیضایی را نمی‌شناختم. آقای احمدی قصه را برایم تعریف کرد، اما من چیزی از آن نفهمیدم. تا بیضایی فیلمنامه را به من داد و بعد از مطالعه، بازی در آن را قبول کردم. قصه واقعا قشنگی بود، اما ورود به محیط سینمای ایران برای من خیلی مسأله‌ساز می‌شد. آقای احمدی از این جهت به من اطمینان داد و من پذیرفتم.
بعد از حضور در رگبار چه احساسی داشتید؟
تجربه بسیار خوبی بود، من دیدم می‌شود در این سینما ماند و فیلم خوب بازی کرد و این همان هدفی بود که قبلا اشاره کردم.
حتما بعد از آن پیشنهادات زیادی برای بازیگری داشتید؟
آن دوره این‌طور بود که بعد از متولد شدن یک بازیگر در سینما و موفقیتش، از همه‌سو به او پیشنهاد بازی می‌دادند، ولی من نشان دادم هیچ‌کدام از آن پیشنهادات برایم جذابیتی ندارد تا فیلم بعدی آقای بیضایی «غریبه و مه».
البته قبل از آن در فیلم شهرقصه (۱۳۵۲) بازی کردید؟
بله، با منوچهر انور.
یادتان هست چرا از گوینده اصلی شهر قصه در این فیلم استفاده نشد؟
برای من هم جالب بود، اما آقای انور معتقد بود اگر یک بازیگر جوان این نقش را بازی کند، بهتر است. فیلم در قطع ۳۵ میلمتری توسط آقای اشتری، تماما در قلعه بم فیلمبرداری شد. همه بازیگران حرفه‌ای بودند غیر از من. ازجمله آقایان آهاری (نقش روباه) و جمشید لایق (نقش بز). 
با بازی در فیلم غریبه و مه (۱۳۵۴) درواقع وارد جریان موج نوی سینمای ایران شدید؟
بله. اصولا من از سینمای گیشه‌ای آن زمان کاملا دور بودم و تنها فیلم‌هایی که دیدم، حسن کچل (علی حاتمی) و قیصر (مسعود کیمیایی) بود.
در انتخاب فیلم‌ها و نقش‌ها، از کسی مشاوره می‌گرفتید یا تنها به خاطر اعتمادی که به بیضایی داشتید، نقش‌ها را قبول می‌کردید؟‌
می‌دانستم در کنار ایشان نوعی از سینما را تجربه می‌کنم که برای خانواده‌ام مشکلی ایجاد نمی‌کند و با همفکری شوهرم و آقای بیضایی، نقش‌ها را می‌پذیرفتم. شاید باور نکنید، اما در فیلم غریبه و مه ما هر شب برای نقش با هم گفتگو می‌کردیم.
درباره همین فیلم نکته‌ای را به خاطر دارید که طی همین گفتگو‌ها به دست آمده باشد؟
برای ناپدید شدن قایق به نظرم آمد، بهتر است به جای آتش زدن، آن را چال کنم تا اگر روزی شوهرم به قایق احتیاج داشت، آن را در اختیارش بگذارم و همین فکر در فیلم گنجانده شد.
از ویژگی‌های کار با بیضایی برای‌مان بگویید؟
یادم هست برای فیلم کوتاه «سفر» همان‌طور که در فیلم می‌بینید، ایشان نقشی کوتاه را برای من درنظر گرفتند که فوق‌العاده باارزش بود، اما آقای بیضایی به خاطر کوتاهی نقش با نوعی شرم آن را به من پیشنهاد کرد. من همیشه برای ایشان احترام قائلم، چون بسیار صاحب اندیشه و محترم هستند.
چرا با دیگر کارگردانان موج نوی سینمای ایران کار نکردید؟
من خیلی ریسک کرده بودم که در آن سال‌ها با فیلم رگبار وارد سینما شدم، دیگر ریسک بعدی احتیاج نبود، چون من نه بازیگر حرفه‌ای بودم و نه از این طریق ارتزاق می‌کردم. آن‌قدر هم عاشق سینما نبودم که اگر جلوی دوربین ظاهر نشوم، دق کنم. برای همین خیلی طبیعی بود که تنها در فیلم‌های آقای بیضایی بازی کنم.
 آن‌وقت چطور شد که از سال ۵۶ تا ۶۳ به طور کلی از سینما دور شدید؟
سال ۵۶ «کلاغ» را برای بیضایی بازی کردم. بعد از ایران رفتم تا ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۸ که به ایران بازگشتم.
چرا رفتید، اصلا کجا رفتید؟
پسرم در فرانسه درس می‌خواند، من هم پیش او بودم تا این‌که انقلاب پیروز شد و پسرم با همان سن کمی که داشت، گفت مادر مدت‌ها منتظر چنین روزی بودم. حالا که اتفاق افتاده، چرا اینجا بمانیم و ما به ایران برگشتیم. از سال ۵۸ تا ۶۳ محدودیت حضور خانم‌ها در سینما زیاد شد، هنوز آن دوره‌ای که خود امام سینما را تاکید کردند، نرسیده بود. اگر زنی هم در فیلمی حضور داشت به عنوان یکی از وسایل صحنه و در لانگ‌شات بود.
سال ۶۲ فیلم «راه دوم» را به کارگردانی حمیدرضا رخشانی بازی کردم و قصه زنی را روایت می‌کرد که با شوهرش همراه و همفکر نبود. فیلم نگاه دقیقی به نقش زن داشت. متاسفانه در عمل موضوع درخوری نشد، اما مقطع خاصی از سینما را دگرگون کرد و آن حضور زن در سینما بود.
«تاتوره» بلافاصله بعد از این فیلم پیشنهاد شد؟
بله آقای کیومرث پوراحمد من را انتخاب کرد و خانم مهوش شیخ‌الاسلامی مدیرتولید فیلم که از دوستانم بود، من را مطلع کرد. فیلم را خیلی دوست داشتم، به‌ویژه شیوه کار آقای پوراحمد برای من جایگاه خاصی داشت. بهترین تجربه این فیلم برای من، ارائه یک شناسنامه - خارج از فیلمنامه – برای مروارید بود که از طرف ایشان مطرح شد.
بعد از انقلاب با چه هدفی فیلم‌ها را انتخاب می‌کردید؟
با این هدف که زن دوباره جایگاه واقعی خود را در سینما پیدا کند. معتقد بودم که زن می‌تواند در سینمای بعد از انقلاب جایگاه ویژه و محکمی داشته باشد.‌
می‌رسیم به «گل‌های داوودی» که در همان سال اولین جایزه جشنواره فیلم فجر را برای تان به ارمغان آورد...
فیلم گل‌های داوودی در زمان خودش موفق بود. با آقای رسول صدرعاملی خیلی خوب کار کردیم. موضوعاتی در فیلم وجود داشت که برایم بسیار عجیب بود. هرکدام را با ایشان درمیان می‌گذاشتم یا می‌پذیرفتند یا این‌که طی مباحثه‌ای به درک صحیحی از آن می‌رسیدیم.
از این تغییرات چیز موثری را به خاطر دارید که در فیلم اعمال شده باشد؟
در فیلمنامه اصلی انتهای داستان خیلی شاد درنظر گرفته شده بود، اما در آن صحنه‌ای که به آقای مشایخی می‌گفتم خسته‌ام، خیلی خیلی خسته‌ام. احساس می‌کردم با این جمله زندگی زن پایان می‌گیرد و این مرگ درونی اجازه نمی‌دهد او به دنبال پسرش برود. چون رسالت مادر پایان گرفته بود و دیگر هیچ هدفی برای زنده ماندن نداشت. آقای صدرعاملی این را پذیرفت و در فیلم هم به کار گرفت.
همان سال اولین تجربه حضور تلویزیونی خود را با مجموعه کوچک جنگلی – البته با ساختار سینمایی – پشت‌سر گذاشتید، چرا این حضور آن‌قدر کوتاه بود؟
چقدر خوب است شما این‌قدر دقیق بررسی کرده‌اید. چون اگر از من می‌پرسیدید این نقش را به خاطر نمی‌آوردم؛ آقای تقوایی یک خداحافظی برای جواهر و میرزا نوشته بود و می‌خواست من آن را بازی کنم. با ایشان قرارداد بستیم و بعد از این‌که آقای تقوایی مجموعه را نساختند، من هم در آن بازی نکردم. ولی فکر می‌کنم یک پلان از چشم‌های جواهر هنگام اولین ملاقات با میرزا در مجموعه هست که به تست‌های دوران آقای تقوایی مربوط می‌شود و این‌گونه بود که اسم من در تیتراژ آمد.
خودتان هم نفهمیدید چرا؟
نه، خیلی هم مهم نبود.
تا این زمان که تجربه بازیگری در تئاتر را نداشتید؟
سال ۱۳۵۶ بعد از فیلم کلاغ در نقش سونیا با نمایش «جنایات و مکافات» به کارگردانی دکتر رفیعی روی صحنه رفتم و، چون تجربه خوبی نبود، ترجیح دادم دیگر هرگز تئاتر بازی نکنم. 
جستجو در شهر (۱۳۶۴) هم به مشکلات زنان می‌پردازد.
یادم هست بعد از اکران فیلم برای تز پایان ترم یکی از دانشجویان تئاتر به دانشگاه هنر‌های زیبا رفته بودم. در آنجا چند دانشجو مرا دوره کردند که چرا چنین نقشی را بازی کرده‌ام؛ و چقدر زنان را با گریه کردن خود خوار و خفیف کردم. من گفتم اگر شما تصور می‌کنید زنان وضعیت بهتری دارند، سری به دادگاه‌ها بزنید و ببینید برای دیدن بچه‌های شان به پای شوهر خود می‌افتند و بی‌حرمتی می‌بینند.
سال ۶۵ که فیلم‌های تولید همان سال و سال‌های قبل به نمایش درآمد، شما به یک بازیگر پرکار تبدیل شدید. 
چمدان سال (۱۳۶۳)، ناخداخورشید و ملاقات (۱۳۶۴)، تحفه‌ها، ترنج و خارج از محدوده سال ۱۳۶۵ ساخته شد. 
یعنی سال ۶۴ برای اولین بار برای ناصر تقوایی در فیلم ناخدا خورشید بازی کردید؟ 
شاید آن نقش هم ناکام ماند. البته خیلی خوشحالم که حتی پنج دقیقه در آن فیلم بازی کردم. چون حضور یک بازیگر وقتی مفید است که نتوانیم نقش او را از فیلم جدا کنیم.
قرار بود عینا همان خداحافظی با میرزاکوچک‌خان را در این فیلم با ناخدا خورشید انجام بدهم. ولی پس از صحنه آخر که ظرف غذا را به دست ناخدا می‌دهم و آستینش را بالا می‌زنم، دیگر متنی برای صحنه خداحافظی نوشته نشد و آقای تقوایی به همان نگاه آخر من بسنده کرد. البته شاید زیبایی آن نقش به خاطر همان حضور کوتاهش باشد.
سر صحنه این فیلم خیلی از نکات را از آقای تقوایی یاد گرفتم. ایشان هرگز بازیگر را رها نمی‌کند.
در این مورد بیشتر توضیح می‌دهید؟
مثلا در صحنه‌ای من باید یک جمله خاک‌بر‌سر به آقای پورصمیمی می‌گفتم، اما نمی‌توانستم.
کار به ۱۲ برداشت رسید. تقوایی من را صدا کرد و گفت: باید همان‌طور که مروارید می‌گوید، بگویی. این پروانه معصومی نیست، مروارید است. اگر کار به ۶۰ برداشت هم برسد، من ادامه می‌دهم که خوشبختانه در برداشت ۱۳ موفق شدم. 
چرا این جمله را نمی‌گفتید؟
خیلی برایم مشکل بود که به یک آدم بگویم خاک بر‌سر.
یعنی به اوج اخلاقیات رسیده بودید.
(می‌خندد.)
چمدان هم ظاهرا تجربه خوبی بود.
من به توصیه آقای نعمت حقیقی بازی در این فیلم را قبول کردم، اما بعد از پایان آن واقعا احساس کردم تجربه متفاوتی را به دست آوردم. فکر می‌کنم آقای مقدم کارگردان مولفی بود که در صحنه تصمیم خود را می‌گرفت و خیلی خوب بدون این که بازیگر خسته شود، بازی‌اش را می‌گرفت؛ و فیلم ملاقات؟
بدترین فیلمی است که تابه‌حال بازی کرده‌ام.
یعنی از بازی در آن شرمنده‌اید؟ یا از شرایطش راضی نیستید؟
نه شرمنده نیستم، اما از کارگردانی آن هم راضی نیستم. هرکس دیگری می‌توانست آن‌طور که کارگردان فیلم می‌خواست، این نقش را بازی کند. نمی‌دانم چرا سراغ من آمده بود و من هم بازیگری نبودم که شرایط تولید لنز و کار را نشناسم.
این اشاره به شناخت لنز‌ها حتما ماجرایی دارد؟
بله. کارگردان در یک صحنه برای دوربینی که در فاصله ۳۰ متری من بود، از لنز استفاده کرده بود، اما از من می‌خواست فریاد بکشم و کاملا حسی بازی کنم. لنز ۱۶ را می‌شناسم و می‌دانم که اصلا در این فاصله دیده نمی‌شوم. پس حالا که اندازه یک مورچه‌ام، چه فرقی می‌کند فریاد بزنم یا تنها لب‌هایم را تکان بدهم.
سال ۱۳۶۶ به طور مشترک برای دو فیلم شکوه زندگی و جهیزیه‌ای برای رباب برای دومین بار جایزه بهترین بازیگر زن را به دست آوردید. چرا این جایزه را برای دو فیلم به شما دادند و از میان این دو، یکی را انتخاب نکردند؟
برای خودم هم خیلی عجیب بود. خب برای فیلم جهیزیه‌ای برای رباب خیلی از منتقدان هم از بازی من تعریف کرده بودند، اما در مورد شکوه زندگی بعد‌ها فهمیدم. یعنی به من گفتند که هیات داوران به خاطر شهامت در بازی با بازیگران غیرحرفه‌ای و محلی، آن هم در منطقه‌ای غریب، ترجیح داده‌اند جایزه به طور مشترک داده شود.
اصلا چطور شد که بازی در فیلم شکوه زندگی را پذیرفتید؟
پیش از شکوه زندگی یک فیلم از آقای محمدزاده دیده بودم که شرایط زندگی زن در آن روز‌ها را مطرح می‌کرد. زنی که با شوهر بداخلاق و سختی‌ها کنار آمده تا زندگی‌اش را حفظ کند. آقای نداف که نقش مقابل مرا بازی می‌کرد، گوینده تلویزیون مهاباد بود و همان‌طور که می‌دانید بازیگر حرفه‌ای نبود. این برای من فرصت خوبی شد تا با یک بازیگر غیرحرفه‌ای کار کنم. 
یعنی در آن سال‌ها دیگر خودتان را کاملا حرفه‌ای می‌دانستید؟
در مقایسه با آقای نداف، بله.
در همین سال تجربیات جالب دیگری هم داشتید، حضور در دو فیلم کمدی «تحفه‌ها» و «خارج از محدوده».
در تحفه‌ها من تنها دختر خانواده بودم که آدمی جدی بود. ولی بازی در فیلم خارج از محدوده ماجرای دیگری دارد؛ در زمان ساخت فیلم گل‌های داوودی، خانم رخشان بنی‌اعتماد دستیار آقای صدر عاملی بودند و دوستی محکمی میان ما ایجاد شد. درست به خاطر نمی‌آورم پیشنهاد از سوی ایشان بود یا من که در فیلمی که می‌سازند، بازی کنم، اما به هرجهت این اتفاق افتاد و من بدون خواندن فیلمنامه، قراردادم را امضا کردم. انصافا هم تجربه بسیار خوبی بود.
اولین همکاری با یک کارگردان زن چطور بود؟ 
خیلی عالی. چون هر دو زن بودیم، برای راهنمایی‌های سر صحنه می‌توانستیم خیلی راحت با یکدیگر صحبت کنیم و این به بازی من کمک می‌کرد.
دلیل قبول کردن بدون، چون و چرای این نقش حضور یک کارگردان زن نبود؟ 
نه، واقعا به خاطر دوستی این‌طور عمل کردم. البته این توان را در ایشان می‌دیدم که قادر است کارگردان بسیار خوبی شود. این را از همان دوران دستیاری‌شان در فیلم گل‌های داوودی می‌شد فهمید.
رسیدیم به شناسایی فیلمی متفاوت از دیگر فیلم‌هایی که تا آن زمان بازی کرده بودید، یک فیلم درباره جنگ. 
بله. در آن فیلم هم نقش مادر را داشتم و هم نقش همسر آقای سپانلو، قبل از شناسایی با آقای اعلامی فیلم ترنج را کار کردم، از نوع کارشان خوشم می‌آمد و با کمال میل بازی در شناسایی را پذیرفتم.
در سال‌های خاکستر (۱۳۶۷) تجربه جالبی داشتید. بازی با یک دختربچه که کار ساده‌ای هم نیست. 
یادم هست بعد از فیلم به آقای صباغ‌زاده گفتم فکر می‌کنم برای آخرین بار در فیلمی که بچه‌ها حضور دارند، بازی می‌کنم.
البته در شکوه زندگی هم تجربه مشابهی داشتید. 
ولی در سال‌های خاکستر دیگر توانم تمام شده بود. ببینید ممکن است بازیگر یک بار به اوج حس واقعی‌اش برسد، اما درست همان لحظه بچه با صحنه راه نمی‌آید و کار به تکرار می‌کشد و اینجاست که حس بازیگر از دست می‌رود و او مجبور می‌شود از تکنیک استفاده کند؛ در این صورت کار برایش مکانیکی و خسته‌کننده می‌شود.
طوبی یکی از فیلم‌های دوست داشتنی من در آن سال‌ها بود. رفت و برگشت‌های زمانی برایم جالب بود هم این‌که در دوران رواج داستان‌های کلیشه‌ای درباره اعتیاد، این فیلم داستان تازه‌ای را روایت می‌کرد و آن پایان عجیب!
برای خود من هم گذشت مادر جذاب بود، مادری که اسطوره تلاش و مقاومت است. این برایم مهم بود که طوبی به خاطر عشق به کودک، از او می‌گذرد، ولی ساختار قصه این طور نبود که دیدید. شاید به خاطر این که قرار بود فیلم صددرصد گیشه‌ای باشد. صحنه‌های زد و خوردی میان مادر و مادرخوانده وجود داشت، ولی من تا وقتی این صحنه‌ها اصلاح نشد، کار را متوقف کردم. احساس می‌کردم چنین عکس‌العملی از شان زنان و مادران می‌کاهد. طوبی روح دیگری داشت و قرار بود راه دیگری را پیش پای زنان بگذارد. معتقد بودم بچه درواقع به کسی تعلق دارد که او را بزرگ کرده، به هر حال بعد از گفتگو با آقای ملکان به توافق در این زمینه رسیدیم و فیلم همانی شد که شما دیدید. خودم هم طوبی را خیلی دوست دارم.
سال ۶۸ فیلم تماس را بازی کردید که مشکل روز جامعه را مطرح می‌کرد.
بله اذیت‌های تلفنی، فاجعه‌آفرین شده بود. یادم هست زمانی این فیلم را بازی کردم که زن نمی‌توانست قهرمان صددرصد فیلم‌ها باشد. بعد از اکران فیلم، سفری به یزد داشتم و در آن شهر همه مرا به خاطر فیلم تماس می‌شناختند؛ و بعد در ناصرالدین‌شاه، آکتور سینما (۱۳۷۰) نقش‌تان در فیلم را دوباره بازی کردید. حضور کوتاهی در آن دارید. مثل این که نقش شما یکی دو روزه فیلمبرداری شد.
همه از من می‌پرسیدند آیا دوباره فیلم را بازی کرده‌ام و من مجبور بودم توضیح بدهم که فیلم تلفیقی است از فیلم اصلی و نما‌های تازه.
 البته هنوز خودم این فیلم را ندیده‌ام.
بعد از سال ۷۰ یک دوری سه‌ساله موقت داشتید. این دوری به خاطر بازی در فیلم ناصر‌الدین‌شاه، آکتور سینما بود؟
نه. به خاطر این بود که پیشنهاد خوبی به من نمی‌شد. فیلمی نبود که با معیار‌های من همخوانی داشته باشد. حتی نوع نقش‌ها و اندازه حضور‌شان آزاردهنده بود.
سختگیر شده بودید یا نقش‌ها نامناسب بود؟
نه. سختگیری نبود، نقش‌های پیشنهادی را هرکس دیگری هم می‌توانست بازی کند. 
بعد از تنگنا (۱۳۷۴) در مجموعه امام‌علی بازی کردید و نقش همسر مالک‌اشتر را داشتید. 
آقای داود میرباقری از قبل با من صحبت کرده بود، اما درست وقتی که قرار بود صحنه‌های مربوط به من گرفته شود، پایم آسیب دید و به همین علت نمی‌توانستم بازی کنم. این را به آقای میرباقری گفتم که ایشان به من گفت اگر شما این نقش را بازی کنی، آن را فیلمبرداری می‌کنیم وگرنه آن را کاملا از مجموعه حذف می‌کنم. بعد از شنیدن این حرف تصمیمم را گرفتم و با دروغی که به دکتر گفتم، پایم را یک هفته زودتر از گچ درآوردند. هشت ساعت سوار اسب بودم.
سوار اسب شدن به‌حدی دردناک بود که دیگر حاضر نبودم، پیاده شوم. برای صحنه مرگ مالک هم باهمان پای آسیب‌دیده، درحالی که با چوب آن را بسته بودم، دویدم تا به حس دلخواهم برسم، درد آن‌قدر شدید بود که زمین خوردم، اما خوشبختانه این اتفاق همان جایی که لازم بود، رخ داد. 
بعد از بازی در این مجموعه از تهران دل کندید و رفتید، دلیلش چه بود.‌
می‌خواستم در طبیعت زندگی کنم. در عین حال فکر می‌کردم بالاخره هرکسی یک زمانی بازنشسته می‌شود و این مرحله برای زنان بازیگر در تمام دنیا زودتر از مردان بازیگر اتفاق می‌افتد. من به عنوان پروانه معصومی جایگاهی در دل مردم دارم و از همه سپاسگزارم که به چشم مادر و همدل به من نگاه می‌کنند. حاضر نیستم این همدلی و اعتماد را با پذیرفتن نقش‌های نامناسب از دست بدهم پس با انتخاب بازنشستگی موقت و گذران زندگی در طبیعت از این اتفاق جلوگیری کردم.
زندگی در گوشه‌ای خلوت به دور از هیاهوی سینما چطور است؟
بسیار لذتبخش، ما می‌توانیم زندگی خوبی داشته باشیم بدون این که جلوی دوریین برویم. وقتی گذشته خوبی داریم، می‌توانیم با آن دلگرم باشیم. البته منظورم این نیست که در گذشته زندگی کنیم، هرگز زندگی درگذشته رانمی‌پذیرم.
باز هم بعد از سال‌ها با مجموعه ایستگاه به تلویزیون برگشتید.
آقای عسگری‌نسب از دوستان قدیمی است. بعد از سال‌ها به دیدن ایشان رفتم و بدون خواندن فیلمنامه نقش را پذیرفتم.‌می‌دانستم ایشان نقشی را برایم درنظر نمی‌گیرد که باعث سرافکندگی‌ام شود. کار کردن با ایشان برایم یک کلاس درس واقعی بود.
همشاگردی‌ها چطور بود؟
من فقط در زمان حیات مرحوم احمد نجیب‌زاده در مجموعه بازی کردم، اما حالا مجموعه‌ای را می‌بینم که هیچ شباهتی به اصل اثر ندارد. ضمن این‌که در تیتراژ، اسامی افرادی را می‌خوانم که اصلا نمی‌شناسم و آن‌هایی را هم که می‌شناسم، در جای خودشان نیستند. مثلا آقای زینت‌بخش، دستیار اول مرحوم نجیب‌زاده بود، اما حالا در تیتراژ اسم ایشان در مقام عنوان دستیار کارگردان نیست. ترکیب بازیگران اصلا به این شکل نبوده. پس از مرگ آقای نجیب‌زاده هنوز ۴۰ درصد صحنه‌های بازی من مانده بود که هرگز انجام نشد.
برای کار با گروه جدید دعوت نشدم و قصه کاملا عوض شد و آن ۶۰ درصد فیملبرداری‌شده از نقش من به طور پراکنده در قصه تازه گنجانده شده است. البته امیدوارم این کار بدعتی در ساخت مجموعه‌های تلویزیونی نباشد. این سریالی که من دیدم سریالی نبود که مرحوم نجیب‌زاده می‌خواست بسازد.
بعد از سال‌ها دوری، سال گذشته با مسافر ری به سینما برگشتید. در این باره توضیح دهید.
وقتی نقش فاطمه، همسر عبدالعظیم را خواندم، خیلی خوشم آمد و آن را بازی کردم. اما قبل از خداحافظی از گروه بازی در نقش ... کرد، به من پیشنهاد شد، قرار بود با گریم آقای اسکندری شخصیت تازه‌ای خلق شود، تست گریم انجام و شخصیت زن کرد پذیرفته شد. اما در آخرین روز نظر آقای میرباقری تغییر کرد و نقش به عهده شخص دیگری گذاشته شد.
الان هم که مشغول بازی در مجموعه پلیس جوان هستید؟
نقش زیور در پلیس جوان را خیلی دوست دارم. آقای مقدم ... زحمت کشیدند و چهره واقعی زن ایرانی را تصویر کردند ... اسطوره مقاومت و ایستادگی است، زیر بار مشکلات خم می‌شود، اما هرگز نمی‌شکند، مادرانی که هنوز پشت پنجره چشم انتظار فرزندان‌شان هستند که شهید شده‌اند، اما خم به ابرو نمی‌اورند. همین‌جا هم گله می‌کنم از فیلمسازانی که با فیلم‌های‌شان زن ایرانی را تحقیر می‌کنند. من افتخار می‌کنم یک زن ایرانی هستم. با مطرح کردن مشکلات زنان هم مسأله‌ای ندارم، اما نوع مطرح کردنش مهم است. مردان ایرانی در واقع بچه‌های ما زن‌ها ایرانی هستند و زبان ما را می‌فهمند. درصدی هم که نمی‌فهمند در اقلیت کامل قرار دارند. بصراحت بگویم زن ایرانی در هر طبقه‌ای که هست درحد توانش حق خود را می‌گیرد، من سرم را بالا می‌گیرم و می‌گویم یک زن ایرانی هستم. فیلمسازان هم بهتر است ما زن‌ها را به حال خودمان رها کنند و برای دفاع از حق ما فیلم نسازند. چون به خاطر عدم شناخت نه‌تن‌ها مشکلی را حل نمی‌کنند بلکه باعث تحقیر ما هم می‌شوند.
کدام یک از نقش‌هایی را که بازی کردید، بیشتر دوست دارید؟
من رگبار را به عنوان اولین تجربه دوست دارم و همه نقش‌های دیگر را هم دوست دارم، اما آنچه را که بیشتر از همه می‌پسندم، نقش زیور در مجموعه پلیس جوان است که امشب آخرین صحنه آن را بازی کردم.
زیور الگویی حقیقی برای همه زن‌هاست. 
درواقع آن چیزی است که سال‌ها منتظرش بودید و حالا اتفاق افتاده.
دقیقا، رفته رفته در زمان تولید مجموعه این احساس در من قوت گرفت.
از کدام بازیگر بیش از بقیه خوش‌تان می‌آید؟
خانم مریل استریپ، بازیگری که کارش را دوست دارم.
چه ژانری را بیشتر می‌پسندید؟
دوست دارم همه نوع قالبی را تجربه کنم و توانم را بسنجم.
بهترین دوره فعالیت‌تان در سینما مربوط به چه مقطعی است؟
فکر می‌کنم از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶ دوره درخشان سینمای ایران بود و به نوعی بهای واقعی را به زن می‌دادند، اما با فیلم‌هایی که امسال در جشن خانه سینما دیدم و با توهینی که به زنان شده نمی‌دانم اگر این فیلم‌ها در خارج از کشور به نمایش درآیند، چطور می‌توانم سرم را بالا بگیرم. همان‌طور که زن‌های ایرانی مقیم کشور‌های دیگر از اکران این نوع فیلم‌ها ناراضی بودند، من هم از ساخت چنین فیلم‌هایی متاسفم. البته آن‌ها به زعم خود فکر می‌کنند مشکلات زنان را مطرح کرده‌اند، اما در حالی که به جای علت‌یابی به دنبال معلول رفته‌اند. متاسفانه از زن به عنوان ابزار در سینما استفاده می‌شود، اما زن قبل از انقلاب که حالا پوشیده‌تر شده است. 
بهترین فیلمی که دیدید، کدام است؟
از فیلم‌های ایرانی، بانوی اردیبهشت با بازی مینو فرشچی که واقعا از آن لذت بردم. فیلم خارجی هم تلما و لوییز؛ و سخن آخر ...
فکر می‌کنم همه حرف‌هایم را گفتم (سکوت). به امید روزی که ما فقط برای جشنواره‌های آن طرف دنیا فیلم نسازیم و به امید روزی که خودمان جشنواره‌های معتبری داشته باشیم تا آبرو و حیثیت کشور را فدای جوایز جشنواره‌های جهانی نکنیم. به امید روزی که مسئولان به دلیل ممنوعیت موضوع، یک فیلم را توقیف نکنند و بگذارند اکران شود تا خود مردم آن را تحریم کنند و به امید روزی که هیات داوران جشنواره‌های ما با اعتماد به نفس فیلم‌ها را انتخاب کنند، نه براساس جوایز چند جشنواره خارجی، چراکه ما خودمان صاحب رای هستیم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها