درباره مارتین اسکورسیزی که فیلم تازه‌اش در سینمای جهان غوغایی به پا کرده است

ببینید | پیرمرد یاغی

نگاهی به فیلم «بی‌رویا» از قاچاق تا اکران آنلاین

چه کابوس‌هایی می‌آیند؟

«بی‌رویا» یکی از سه فیلمی است که نسخه قاچاق آن به‌تازگی در فضای مجازی منتشر شده، آن هم درست کمی قبل از انتشار رسمی در یکی از پلتفرم‌ها. فارغ از این‌که پیشنهاد می‌کنیم نسخه قانونی فیلم را در اکران آنلاین ببینید، فرصت خوبی است تا به بهانه انتشار فیلم به دو صورت قاچاق و قانونی، سراغ تحلیل و بررسی نخستین فیلم بلند و سینمایی آرین وزیردفتری برویم که پیش از این در عرصه فیلم کوتاه موفقیت‌هایی داشت و آثاری چون «چرخ»، «هنوز نه» و «مثل بچه آدم» را در کارنامه دارد.
کد خبر: ۱۴۲۰۹۵۰
نویسنده علی رستگار - گروه فرهنگ و هنر

چه کابوس‌هایی می‌آیند؟

بی‌رویا داستان زوج جوانی به نام رویا و بابک را روایت می‌کند که قصد مهاجرت به دانمارک را دارند اما دو هفته پیش از مهاجرت، رویا با دختری بی‌نام و نشان مواجه می‌شود. حضور دختر در زندگی آنها اتفاقاتی عجیب را رقم می‌زند، به طوری که به‌تدریج هویت رویا دچار دگرگونی می‌شود. طناز طباطبایی، صابر ابر، شادی کرم‌رودی، فرانک کلانتر، نهال دشتی، مائده طهماسبی و رضا داوودنژاد ازجمله بازیگران این فیلم هستند.  این فیلم نخستین بار در بهمن۱۴۰۰ و در چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر حضور داشت و موفقیت‌هایی هم به دست آورد که مهم‌ترین آنها دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن (طباطبایی) بود. بی‌رویا همچنین در آن دوره جشنواره، در دو بخش بهترین بازیگر نقش مکمل زن (کرم‌رودی) و بهترین فیلم اول هم نامزد دریافت جایزه بود. بی‌رویا به تهیه‌کنندگی سعید سعدی و هومن سیدی در چند رویداد خارجی هم شرکت کرد، از جمله بخش افق‌های اکسترا هفتاد و نهمین جشنواره فیلم ونیز. 

جسارت در ایده

سینمای ایران به قدری در تولید فیلم‌های اجتماعی افراط می‌کند که هر فیلم ژنریک، تلاش‌ها و تجربیات ژانری را متفاوت و جسارت‌آمیز می‌بینیم و ذوق می‌کنیم. اجازه بدهید همین تحسین یک نگاه متفاوت را درباره آرین وزیردفتری، کارگردان فیلم بی‌رویا هم به کار ببریم که توصیه‌های عافیت‌طلبانه برای یک شروع مرسوم و معمولی را نادیده گرفت و سراغ ایده‌ای درباره بحران هویت رفت. سینمای اجتماعی و فیلم‌های کمدی که دوقطبی نه چندان زیبایی در سینمای ایران ایجاد کرده، به فرمول و الگوی نامناسبی در فیلمسازی تبدیل شده است و هرگونه حرکت متفاوت و نگاه تازه کارگردان‌ها، چندان مورد استقبال قرار نمی‌گیرد. بنابراین بی‌رویا در همان مواجهه اول و چه بسا با اطلاع از خلاصه قصه و تنها در مختصات سینمای ایران، فیلمی جسورانه و متفاوت است. این جسارت و خلاقیت هم ریشه در عقبه فیلمسازی وزیردفتری در انجمن سینمای جوان و فیلم کوتاه دارد و او به سیاق فضای ذاتا جسورانه و تجربه‌گرای آن عرصه، فیلم ساخت و با همان روحیه قدم به فیلم بلند گذاشت.  

تفاوتی که جواب نداد

اما فارغ از تفاوت نگاه و ایده جسورانه، بی‌رویا چه دستاوردی دارد؟ فیلم با این فیلمنامه و ساختار روایتی، حالا به اثری دو بخشی تقسیم شده است که نیمه دوم آن به‌خوبی به انتظارت و توقعات نیمه اول پاسخ نمی‌دهد و در پایان سوالات و ابهامات زیادی برای مخاطب باقی می‌ماند. به جای این‌که تماشاگر به جواب سوالات خود درباره شخصیت اصلی برسد و تکلیفش با قصه مشخص باشد و به تاویل و تفسیر ماجرا بپردازد، در موقعیت معلقی قرار می‌گیرد.  در وضعیت فعلی با داستانی روبه‌روییم که با جابه‌جایی هویتی رویا و زیبا، تنها یک شوک و غافلگیری کوتاه‌مدت ایجاد می‌شود اما چرایی چنین اتفاق مهمی را نمی‌دانیم و فیلمساز توضیحی به مخاطب نمی‌دهد. در زمان جشنواره فیلم فجر و گویا صرفا برای دریافت پروانه نمایش، به‌ناچار شرح‌نوشتی در پایان فیلم می‌آمد که به اسکیزوفرنی به عنوان بیماری رویا اشاره می‌شد. اگرچه آن پایان موردتایید نویسنده و کارگردان نبود و شاید تقلیل جهان اثر به علتی ساده‌تر و کلیشه‌ای‌تر بود اما دست‌کم دو دو تا چهارتای فیلم بیشتر جوردرمی‌آمد ولی در وضعیت کنونی، مسیرهای مبهم زیادی درباره شخصیت‌ها و قصه پیش روی ماست که کد و راهنمای خوب و روشنی هم برای انتخاب راه درست در اختیارمان قرار نمی‌گیرد.  اگر قائل به توهم و تغییر هویت رویا باشیم، چرا به منشأ و علت این معلول هیچ اشاره‌ای نمی‌شود؟ آیا در یک سایکودرام، نباید از پیشینه و پس‌زمینه بحران هویتی شخصیت آشفته‌حال باخبر و آگاه باشیم؟ پس چرا نویسنده و فیلمساز ما را از این حق حداقلی و طبیعی محروم می‌کند؟ رویا دچار توهم و بحران هویت است؟ قبول، او در اوضاع روحی و روانی که دارد، قادر به شناسایی همسر و فرزندش در کلانتری نیست اما چرا آنها در آن برخورد اول او را نمی‌شناسند، حتی عکس زن دیگری به عنوان گمشده آن خانواده برای ما نمایش  داده می‌شود. در پایان فیلم نیز ورق برمی‌گردد و درمی‌یابیم رویا، واقعا همسر آن مرد و مادر آن کودک است؟ بارداری رویا در پایان فیلم هم مسأله مبهمی است و جوابی قطعی برای آن نداریم، هرچند طبق نشانه ظاهری، مدتی از بازگشت رویا به زندگی قبلی گذشته و او برای بار دوم، مادری را تجربه می‌کند اما ابهامات کماکان چشمک می‌زنند، همچون حضور آرش یا دست‌کم بازیگر آن نقش(رضا داودنژاد) به عنوان نیروی حراست دریاچه چیتگر یا وضعیت لیلی(فرانک کلانتر) دوست رویا که از ابتدا تا انتها، حضور مرموزی داشت. از این جنبه و به دلیل دشواری‌ها و تناقضات مسیر فعلی و متکی بر توهم و تغییر هویت رویا، بهتر بود توهم شخصیت اصلی جای خود را به توطئه اطرافیان برای ایجاد توهم در رویا می‌داد تا با یک فیلم معمایی و مهیج جذابی سروکار داشتیم. البته شاید آن مسیر توطئه هم یادآور نمونه‌های شاخصی در سینمای جهان باشد اما حداقل دلیل و منشأ حیرانی شخصیت و اتفاقات، توجیه و منطق داشت و با سردرگم بودن فعلی روایت روبه‌رو نبودیم. بی‌رویا در وضعیت کنونی اثری معلق میان یک درام روانشناختی، ماورایی، سورئال و معمایی است. باوجود گلایه‌ای همیشگی درباره بی‌اعتنایی به ژانر در سینمای ایران، بهتر است در تجربیات معدود در سینمای بلند تکیه‌گاه نویسنده و فیلمساز در یک ژانر مشخص باشد و قواعد و مختصات آن در قالب قصه‌ای منسجم به مرحله اجرا برسد. اگرنه تجربیاتی از این دست با سرک کشیدن مبهم و نامشخص به گونه‌های مختلف، منجر به معجونی غریب می‌شود. فیلم‌بینی مدام و پیگیری سینمای کلاسیک و روز جهان به‌شدت پیشنهاد می‌شود و اصلا جزو واجبات نویسندگی، فیلمسازی و بازیگری است اما گاهی نشت و نشست و تاثیرپذیری از آن سینما و نمونه‌های شاخص و موفق برای نوشتن فیلمنامه و ساخت فیلم، به نتیجه و خروجی آشفته‌ای منجر می‌شود، نظیر اتفاقی که برای بی‌رویا  رخ داده است. نداشتن اطلاعات کافی از رویا و چرایی اتفاقات، تنها باعث یک غافلگیری موقتی می‌شود و ماجرا آن‌طور که باید، عمیق و دراماتیزه نمی‌شود. این وضعیت را مقایسه کنید با فیلم‌های شاخصی چون مطب دکتر کالیگاری(روبرت وینه)، مستاجر(رومن پولانسکی)، بچه رزمری(رومن پولانسکی)، پرسونا(اینگمار برگمان)، جزیره شاتر(مارتین اسکورسیزی)، پدر(فلوریان زلر) که بحران هویتی یا توهم و پریشان احوالی‌های کاراکترهای اصلی، خاستگاه و پایگاهی روانشناختی و دراماتیک دارند و تکلیف تماشاگر کاملا با شخصیت‌ها و قصه‌ها روشن‌می‌شود. اگر بی‌رویا قطعات پازلش را درست می‌چید و قصه‌اش را پروپیمان‌تر، با شخصیت‌پردازی و جزئیات دقیق‌تری روایت می‌کرد، حتی ارجاعات و اشاراتی چون موضوع مهاجرت و رفتن از مسیری آشنا چون سرزمین مادری به مقصدی ناآشنا و غریب هم به مثابه بحران هویتی، جایگاه مهم، تعیین‌کننده و هنرمندانه خود را در قصه پیدا‌می‌کرد.

فیلم بلند، حکایت دیگری دارد 

گذر از فیلم کوتاه به فیلم بلند، مسأله مهم و قابل تحلیلی است و به نظر می‌آید باید در کلاس‌های آموزشی دانشکده‌ها و آموزشگاه‌های سینمایی و انجمن سینمای جوان، بحث‌های جدی‌تر و کاربردی‌تری در این‌خصوص صورت گیرد. چرا که فارغ از هویت مستقل فیلم کوتاه، بسیاری از فعالان جوان این عرصه قصد ورود به سینمای حرفه‌ای و فیلم بلند را دارند اما شاید به‌طور دقیق با سازوکار آن آشنا نباشند، به‌ویژه در بحث فیلمنامه. بنابراین لازم است که با شناخت کامل مختصات فیلم بلند، روایت هم تناسب کاملی با ایده جذاب و متفاوت اولیه داشته باشد و همه ارزش و اعتبار داستان، محدود به ایده و غافلگیری نباشد که در سال‌های اخیر به فرمولی برای ساخت فیلم‌های کوتاه در ایران و جذب تماشاگر تبدیل شده است. ناچاریم اینجا هم در یک نقد و نظر کلیشه‌ای، این ایراد را به فیلم بی‌رویا هم وارد کنیم که ایده‌اش با این شکل از اجرا و روایت، در حد یک فیلم کوتاه کش آمده است، بدون این‌که ابزار جذاب و لازم را در شخصیت‌پردازی و قصه داشته باشد. مهدی آذرپندار، مدیر انجمن سینمای جوانان ایران و دبیر چهلمین جشنواره فیلم کوتاه تهران به‌تازگی در نشست رسانه‌ای این رویداد به این نقص و ایراد در گذر فیلمسازان از فیلم کوتاه به فیلم بلند اشاره کرد و گفت: ما فیلمسازان خوبی در فیلم کوتاه داریم که تکنیک را بلدند اما چالش اصلی برای ورود آنها به فیلم بلند، فیلمنامه است و باید بر این حوزه بیشتر تمرکز و کار کنیم. 

newsQrCode

نیازمندی ها