همین است که وقتی دعای تحویل سال را میخواندند، ماهی توی تنگ تکانی که میخورد، سیب که چرخی میزد و آوای نقاره که بلند میشد، چشمان پدرم هم پرآب شده بود. چشم میدوخت به صفحه تلویزیون و ما بچهها منتظر بودیم اشک پدر خشک شود تا وقت اسکناس تا نخورده لای قرآن برسد، همانی که دلخوشی بزرگ کودکیهایمان از عید بود. روزهایی که چشم پدر هنوز سو داشت، اسکناسها هنوز شوق برمیانگیخت و بوی تازگی لباسهای به تن زده پای سفره حتی از بوی غذای پیچیده در خانه هم بیشتر بود. همه چیز تازگی داشت. یک آداب نانوشته هم زیر پوست این تازگی در جریان بود، اینکه ما بچهها میدانستیم با صدای دعای تحویل سال چشم پدر خیس میشود (حالا میدانیم از همان رنجی است که از بازگشت ناممکنی بوده است ) میدانستیم که اسکناس لای قرآن خوش رنگ و لعابش خیلی زود توی جیب ما خرج هزار آرزو خواهد شد، میدانستیم باید خیلی زود شال و کلاه کنیم و بچپیم توی پیکان کارلوس خاکستری و اول از همه برویم دست بوس «عزیز»! دستهای چروکیدهاش را ببوسیم و چای و خرمای همیشگیاش را در خانه قجری او نوشجان کنیم. بوی ماندگی و کهنگی خانه را در ذهن کودکیهایمان دفن کنیم تا راهی خانه عمو شویم! جایی که قرار بود چندبرابر عیدی پدر را لای پاکتنامههایی با حاشیه قرمز به بچههای برادرزادهاش هبه کند. حالا سالهاست که عزیز رفته است. خانه قجریاش شده پارکینگ بازار، عمو دیگر ما را به یاد ندارد و فراموشی نشسته روی خاطراتش. یک اعجاب غمانگیز، چشمان پدر گود رفته است، سویش کم شده اما هنوز انگار وصل باشد به همان بازگشت ناممکنی که وقتی دعای تحویل سال را سر میدهند، اشکی حتما شور غلت میخورد روی گونه پرچروکش.
دو: ماه رمضان هم از نوروز کم نداشت. برای ما میانسالهای کنونی عیدی بود برای خودش. شبزندهداری معنا پیدا میکرد؛ به روخوانی قرآن در مسجد محل یا به قرآن سر گرفتن در جمع دوستانه یا حتی گلکوچکهای کوچه آن هم از افطار تا سحر. رد پای بازیهای شبانه، بخشی از بهار قرآن بود. سفره افطارش هیچ کم از هفتسین نوروزی نداشت. ماه رمضان دلخوشی بزرگی بود که توی دلمان روشن میشد. قید یک برنامه ثابت شبانه، خواندن یک جزء قرآن، مهربانتر شدن آدمها با یکدیگر، انگار نسیمی بوزد، آدمها را با هم مهربانتر کند.
هنوز هم هست، شاید به چشم میانسال ما کمتر بیاید اما همه چیز هنوز در شهرهای کوچک همچون نوجوانیهای ما ادامه دارد، اگر فقط کمی تور پهن شده فضای مجازی راحتمان بگذارد تا ببینیم در فضای پیرامونیمان چه میگذرد شاید این ماه هم شبیه رمضان کودکیها بشود؛شلوغی پیش از افطار و میل به باز کردن روزه و نماز اول وقت. نشستن پای سریالهایی که مخصوص رمضان بود، شوقی داشت و انگیزهای بود که ما را با دهان روزه تا شب نگه میداشت. این یکی کاش نوستالژی نشود! نشود یک رنج برآمده از ناممکنی بازگشتن، کاش تکرار شود آن دعای پیش از سحر، آن آوای پیش از افطار.
روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد