برای من ایران با چه شروع شد؟ وقتی در برگهای قدیم دفتر حافظهام مرور میکنم، میبینم که با کتابهایی شروع شد که پدرم از ایران آورده بود با دفترهای شعری که برادران و خواهرم برای خود ترتیب داده بودند و شعرهایی از شاعران امروز را با خط خوش و با تزئیناتی در آنها مینوشتند. امشب به قصه دل من گوش میکنی، قلب مادر، پریا، شعر انگور، اشک یتیم. به این ترتیب ایران برای من جایی بود که سایه و ایرجمیرزا و احمد شاملو و نادر نادرپور و پروین اعتصامی داشت. بزرگتر که شدیم و کتابهای داستان خواندیم، باز آثار جمالزاده و محمد حجازی و صادق هدایت و ترجمههای محمد قاضی و نجف دریابندری برای ما خودنمایی میکردند.
در همان سالها، مجموعه اشعار خلیلا... خلیلی چاپ بنیاد فرهنگ ایران را تهیه کرده بودم. کتاب سرشار بود از تجلیلهایی که ادبای ایران از استاد خلیلی داشتند و مکاتبات منظومی که میان این شاعران جریان داشت. خلیلی برای رهی معیری شعر نوشته بود و او پاسخ داده بود. فروزانفر برای خلیلی شعر نوشته بود و او پاسخ داده بود و همه هم با مهرورزی تمام. البته ما فیلمهای سینمایی ایران را هم میدیدیم؛ با اسامی نقاشان و مجسمهسازان هم آشنا بودیم؛ آثار موسیقی را هم میشنیدیم، ولی هیچ چیزی به اندازه ادبیات انیس دائمی ما نبود. فیلم سینمایی گاهی به نمایش درمیآمد و خیلی در اختیار ما نبود، ولی کتاب را همیشه میشد خواند و شعرها را همیشه میشد حفظ کرد و زمزمه کرد. آثار موسیقی هم که عمدتا بر پایه شعرها و تصنیفهای همین شاعران بودند، حتی بسیاری از آثار موسیقی افغانستان که در آنها شعر رهی معیری و شهریار و دیگران خوانده شده بود.
زمان گذشت و ساعت هزار بار نواخت. در افغانستان کودتا شد و جنگ. ما مهاجر شدیم به ایران و در اولین ایام حضور در این کشور، با شاعران و نویسندگان این کشور انس گرفتیم، بهخصوص نسلی که در این سالها پدید آمده بود، رشد کرده بود و میشد آن را نسل شاعران انقلاب دانست و حالا زمانی بود که مردم ایران بهتدریج با آثار ادبی افغانستان آشنا شوند، هرچند خیلی از این آثار، هنوز زمان بیشتری احتیاج به کار داشت تا به سطح و کیفیت تأثیرگذاری برسد. جامعه میزبان و مهاجر هنوز با هم احساس بیگانگی میکردند و طبیعی هم بود. ولی ادبیات اولین چیزی بود که این بیگانگی را کمرنگ میکرد. من در همین سالها با یکی از دوستان خوزستانی آشنا شدم. از آبادان بود یا اهواز یا شهری در همان حوالی. میگفت که من سالها پیش، هیچ نگاه مثبتی به مهاجران افغانستان نداشتم و آن را یک تهدید میدانستم. چیزی که نگاه مرا عوض کرد، شعرهایی بود که از شماها شنیدم. چنین است که جایگاه شعر در پیوند میان این ملل خودنمایی میکند. این جایگاهی نیست که به مدد مناسبات سیاسی بهدست آمده باشد یا تیرگی گاهبهگاه این مناسبات بر آن اثر بگذارد. این جایگاهی نیست که با تبادل کالا بهدست آید و با سنگین شدن عوارض گمرکی یا بسته شدن فلان راه ترانزیتی از دست برود. پل این پیوند زبان فارسی است و مهمترین متاعی که همیشه از این پل میگذرد، کالای شعر و ادب است.
روز ملی شعر و ادب میتواند بهانهای باشد برای عریضتر ساختن این پل. چه خوب است اگر روزی به جایی برسیم که دیگر نه روز ملی شعر و ادب فاسی که روز بینالمللی شعر و ادب فارسی داشته باشیم. به امید آن روز.
محمدکاظم کاظمی - شاعر و پژوهشگر