شهرستان فیروزه با این که باید زیر سایه نام فیروزه قیمتی و آثار پرتعداد تاریخیاش جایی آسوده برای زندگی باشد ولی جایی است محروم با مردمانی محرومتر که در اقلیم خشک بیابانی این بخش از خراسان رضوی، اغلب باید جان کف دست بگیرند و امرار معاش کنند.
در شهرستانی با 105 آبادی که اهالیاش هنوز ترک دیار نکردهاند، در نقطهای که مهاجرت، حدود 100روستای آن را از جمعیت خالی کرده و بیشتر از 85درصد مردمانش ترجیح دادهاند در نقاط شهری زندگی کنند، مردی هست که نگاهش به بردن سرمایه به مناطق محروم و آبادی روستاهاست.
نامش سید جمالالدین احمدی است و اصالتش نسل اندر نسل نیشابوری، کسی که میداند از فیروزههای باارزش شهرستان فیروزه فقط زندگی مردمی که در شمال شهرستان برای معادن کارگری میکنند یا دست به کار تراش فیروزه و خرید و فروش آن هستند، رنگی میگیرد نه دیگرانی که دور از معادن فیروزه، در چشماندازهای خاکی تحت جلگه سابق با مضیقهای اندک باید مشغول کشاورزی و دامداری باشند و کم بخورند و گرد بخوابند.
او سالهاست در این منطقه، چراغ کارخانهای را روشن نگه داشته که اگر بگویند خانه امید خیلیهاست، بیراه نرفتهاند؛ کارخانهای که بادهای مخالف، میل خاموش کردن چراغش را همیشه داشتهاند ولی هر طور که بوده خود را از چنگ بادها رهانیده و وقتی قد راست کرده، دست مردمان محروم روستاهای فیروزه را هم گرفته و به زندگی برگردانده است.
داستان یک کما
این داستان، فراز و فرود زیاد دارد. اول اولش سنجاق شده به 15 سال قبل، به زمانی که سیدجمالالدین و پدرش در شهرستان فیروزه زمینی خریدند و رویش کارخانهای ساختند برای تولید کلید و پریز و محصولات الکتریک و الکترونیک خانگی. چراغ کارخانه روشن شد، نیروها کمکم جذب شدند و چرخ تولید با طمأنیه چرخید.
تا اینجای راه، این کارخانه چیزی بود شبیه خیلی از کارخانهها، تشکیلاتی صنعتی که آمده بود تولید کند و بفروشد و کسبوکار کند که از قضا مثل خیلی از کارخانهها که قصد جهش دارند، وضعیت اقتصاد یکباره زیر پایش را خالی کرد و سکندری خورد.
اینجا تلخترین بخش داستان کارخانه شهرستان فیروزه است که احمدی وقتی روایتش میکند معلوم است روزهای سختی را گذرانده است. اوایل دهه 90 بود، روزگاری که نوسانات دلار، بازار را بههم ریخته بود. کارخانهدارها که مواد اولیه وارد میکردند با شرکتهای خارجی قرارداد میبستند بر مبنای دلار فلان قیمت در حالی که مواد اولیه هنوز به ایران نرسیده و پول هنوز تسویه نشده، دلار بالا میکشید و کارخانهها پول کم میآوردند.
در این بازار آشفته برخی ورشکسته شدند و درِ کارخانهها را بستند ولی آنهایی که ماندند مثل سید جمالالدین احمدی، نیرو کم کردند و منتظر نشستند تا بلکه در آینده اوضاع بهتر شود. آن سال خیلیها بیکار شدند و کارگران زیادی دست از پا درازتر برگشتند سر بساط بیکاریشان یا شروع کردند به کارگری روی زمینهای نیم دار و کم بازده و آنچنان که نسلاندرنسل بودهاند، نغمه حزنانگیز محرومیت را زمزمه کردند.
این اما پایان ماجرا نشد. این خواب بیموقع که مثل چوب خزیده بود لای چرخ تولید زیاد دوام نیاورد و همهچیز تغییر کرد.
داستان یک زندگی نو
ما به کارخانههای بستهشده عادت داریم، به خط تولیدهای متوقف عادت داریم، به دیدن کارگران بیکار عادت داریم، به ناامید شدن امیدها عادت داریم، عادت کردهایم شکست را ببینیم، ولی همین ما اگر عادتها را بشکنیم بهغیراز اینها هم عادت میکنیم. ما عادت میکنیم که باشیم، که بمانیم، که سربالاییها را صبورانه بپیماییم و به جاده صاف برسیم.
از سال 91 تا 94 میتوانست پایان داستان کارخانه احمدی باشد، میتوانست یک قفل بزرگ به در کارخانه بخورد، خط تولیدش خاموش شود و کارگرها تا نفر آخر مرخص شوند یا حتی به ساختمان، چوب حراج بخورد و تجهیزات فروخته شود که خوشبختانه هیچکدامش نشد. در عوض این کارخانه عزم ماندن کرد، خواست بماند که تولید کند، که نان بخورد و نان برساند.
همهچیز از یک قرارداد شروع شد، قراردادی مشارکتی که امضای احمدی و بنیاد برکت پایش بود، قراردادی که بخشی از سهام کارخانه را به مدت پنج سال تا زمانی که کارخانه دوباره جان بگیرد و روی پا بایستد به بنیاد میسپرد در ازای سرمایهای که میآورد.
حالا چهارسال و یک ماه از آن روز میگذرد و کارخانه روی پاست و دست گذاشته روی زانوی خود و کمک کرده تا مردمی که مأیوس و مستأصل در خانهها خزیده بودند نیز دست بگیرند به کمر خویش و قد راست کنند تا شاهبیت غزل بازگشت زندگی به آبادی با نغمهای زیبا خوانده شود.
نگاه به شرق
کشور اژدهای زرد فقط محصولات بیکیفیت تولید نمیکند یا فقط جنسهای اعلایش اقتصاد آمریکا و اروپا را اسیر نمیکند و فقط بازارهای ما را در قبضه خویش نمیگیرد و تولیدمان را مستأصل نمیکند. اگر به این اژدها خوب نگاه شود، اگر به نظمی که اقتصادش دارد و به آهنگ موزونی که از تولید در آن بلند میشود، دلوجان داده شود، چین این امپراتوری ایام کهن، سرمشق اقتصادهای امروزی خواهد شد و حتی شهرستان فیروزه ما را متحول خواهد کرد.
جمالالدین احمدی بعدازآن که توانست کارخانهاش را از نابودی نجات دهد و آن را روی پاهایش راست کند، چند دفعهای به چین سفر کرد. او به چین رفته بود تا با دوستی کاری انجام دهد ولی لابهلای کارهایش حلقههای یک زنجیره را دیده بود که مثل چرخ دهندههای یک ساعت دقیق، به هم چفتوبست شدهاند و یکنفس و بیوقفه خلق میکنند و پیش میروند.
او در کشور چشمبادامیها، در اقتصاد یادگار مائو دیده بود اسباببازیهای چینی که دنیای اسباببازی جهان روی انگشت آن میچرخد همه در روستاهای چین ساخته میشوند. او نزدیکتر رفته بود و نفس به نفس روستاییان چینی دیده بود که خیلی از آنها از صبح تا عصر در کارخانهها کار میکنند و عصر که میشود برخی قطعات تولیدی را بار کیسهها میکنند و به روستای محل سکونتشان میبرند و این قطعات را میان مردم روستا تقسیم میکنند تا این مردم از عصر تا شب، تا هر وقت که نای کار کردن دارند قطعات را آماده کنند و برسانند به دست همانهایی که قرار بود دوباره صبح در کارخانه مشغول کار شوند. این زنجیره، جمالالدین را به فکر شهرستان فیروزه انداخته بود، به یاد مردم روستاها که شغل ندارند و با اندک بضاعت مالی، بهسختی زندگی میکنند؛ مردمی که جنم کار کردن دارند اگر کاری برای انجام دادن وجود داشته باشد.
چین، سرزمین حیرتآوری است که برای مقابله با فقر شیوههای خودش را دارد. چین نخستین کشوری است که حدود 90درصد از جمعیت فقیر روستایی خود را کاهش داده و آمارها نیز نشان میدهد از سال 1978 میلادی که سیاست اصلاحات و درهای باز را به اجرا گذاشته تا پایان سال 2017 توانسته 740میلیون روستایی را از فقر نجات دهد.
چین، روستایی دارد به نام شی بادونگ که دهکدهای کوهستانی و دورافتاده است در استان هونان. تا سال 2013 اهالی این روستا به ازای هر خانوار فقط 1600 یوان درآمد داشتند اما وقتی دولت طرح کشت کیوی و سپس کاشت هلو و پرورش آبزیان را به آنها پیشنهاد کرد زندگیشان متحول شد به اندازهای که از سال 2017 به این سو هر خانواده بهطور میانگین از کشت هلو و پرورش آبزیان 12هزار یوان عایدی داشت.
فکر کردن به این موضوعات، ذهن جمالالدین را نظم داد و نگاهش به روستا را متحول کرد.
استخدام به شرط روستایی بودن
در شهرستان فیروزه عدهای که نقش واسطه دارند هر روز بستههایی را بار میزنند، کیلومترها طی طریق میکنند و بستهها را میرسانند دست عدهای در روستا. این واسطهها از کارخانه محصولات الکتریک میآیند و بستههایی که حمل میکنند قطعات ریز و درشتی است که قرار است مونتاژ شوند. روستاییانی هم که منتظر رسیدن بار هستند نیروهای کارخانهاند که در خانه کار میکنند نه کارخانه.
این روستاییان اغلب کسانی هستند که مشکلات جسمی دارند و نمیتوانند هر روز بروند و بیایند، اما قادرند بعد از اینکه به امور خانه رسیدند، یا پس از آن که به دامهایشان علف خوراندند و به کشت و زرعشان سرکشی کردند بستههای رسیده از کارخانه را باز کنند، پیچگوشتی یا هویه دست بگیرند و پیچها را سفت یا قطعات را به هم متصل کنند.
حدود 100 نفر از مردم روستاهای فیروزه مدتهاست با این روش به کارخانه محصولات الکتریک متصلند و از این راه نان میخورند، مثل زنان مطلقه، زنانی که همسران بیمار یا معتاد دارند و حتی افرادی با معلولیتهای شدید مثل زنی که با دو عصای زیر بغل، تحرک ناچیزی دارد اما مونتاژکاریاش حرف ندارد. زنجیرهای که جمالالدین احمدی در سرزمین مادریاش راهانداخته، نرمنرمک مشغول مقابله با فقر تاریخی است و نان را به دورترین خانهها در دورترین روستاهای فیروزه میرساند و مردانی که از پس مخارج برنمی آمدند، جوانانی که بیکار بودند و زنان بدسرپرست و بیسرپرستی را که پیش از این کاسه چه کنم به دست داشتند، در چرخهای مطمئن صاحب شغل و درآمد پایدار کرده است.
نزدیک به دوسوم از کلید و پریزهایی که این مردم میسازند، سرپیچها و محافظها و حبابهای سقفی و دیواری که اینها دستی در تکمیلشان دارند، کالاهای صادراتی و ارزآور است که دستمزد کسی است که با خودش عهد بسته فقط مردم روستایی را استخدام کند.
مریم خباز - جامعه / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد