ماجرای جنگ جنگل و پرونده آمل موجب شد با سردار کسائیان که از همان شب اول درگیریها در ماجرا حضور داشتهاست، گفتوگو کنیم.
سردار سید محمد کسائیان، متولد ۱۳۳۷ و اهل مازندران است. ابتدای انقلاب بهطور رسمی وارد سپاه شد و به عنوان مسؤول عملیات واحد بسیج در سال ۶۰ مشغول به فعالیت بود.
کسائیان بعدها در عملیات والفجر ۸ از فرماندهان اصلی لشکر ۲۵ خطشکن مازندران شد که حماسه فتح فاو را آفرید. متن پیشرو گفتوگوی روزنامه جامجم با سردار کسائیان از مدافعان شهر و فرماندهان وقت سپاه منطقه ۳ است.
چه زمانی فهمیدید آمل درگیری شدهاست؟
بگذارید از قبل درگیریها بگویم. من سال ۵۸ وارد سپاه شدم. همان موقع بهعنوان اولین گروه اعزامی از بچههای سپاهی مازندران به کردستان اعزام شدیم. وارد کرمانشاه شدیم و بعد به سنندج رفتیم. آنموقع هنوز سپاه کردستان به این انسجام و قدرت نبود. بچهها براساس نیاز سپاه وقت تقسیم شدند. هر زمانی هم از منطقه برمیگشتیم به کارها و امورات سپاه منطقه ۳ رسیدگی میکردیم. سپاه منطقه ۳ هم در تقسیمات به این صورت بود که محدوده سپاه از آستارا تا گنبد بود. آن زمان واحد بسیج درون سپاه تشکیل شده بود و بنده هم مسؤولیت سازماندهی عملیات بسیج را برعهده داشتم. وظیفه ما هم حفاظت از پایگاههای بسیج، مساجد و همین ساختمانهای بسیج آن موقع بود که ضدانقلاب تلاش میکرد با حمله، ترور یا تخریب و آتشافروزی به آن آسیب برساند. آنزمان بهطور گسترده حملات کمونیستها و گروهک منافقین علیه بسیج صورت میگرفت. در گزارشها میخواندیم که منافقین یا کمونیستها مثلا فلان مدرسه را آتش زدند، به مسجد یک روستا حمله کردند، مدرسه را تخریب کردند و نگذاشتند دانشآموزان مدرسه بروند، در بازار اغتشاشات ایجاد میکردند تا بهزعم خودشان ناامنی ایجاد کنند. وظیفه ما مقابله با حملات و در حقیقت تامین امنیت فیزیکی بسیج و مساجد و پایگاههای آن بود. ماجرای آمل که در شب اتفاق افتاد، چون ما نزدیک بودیم و سپاه منطقه ۳ در چالوس مستقر بود، بلافاصله به آمل آمدیم. اصلا فکر نمیکردیم درگیری به این وسعت باشد. تصورمان این بود یک حمله معمولی که آن زمانها زیاد بود به بسیج آمل صورت گرفتهاست.
یعنی آن موقع از این اتفاقات زیاد بود؟
بله زیاد بود. آنموقع منافقان و کمونیستها فعالیت زیادی در شمال داشتند. مثلا یک روز به اسم صیادان در انزلی و گیلان اغتشاش میکردند و حتی اقدامات مسلحانه داشتند تا جایی که از تهران برای مقابله با ضدانقلاب وارد شهر شدند. ماجرای گنبد را هم که معروف است. در سایر شهرها هم آنموقع از این اقدامات زیاد میکردند. مثلا در قائمشهر یا شهرهای دیگر چون فعالیت صنعتی و حتی کشاورزی و مواردی از این دست بود، ضدانقلاب تلاش میکرد اختلال در نظم عمومی ایجاد کند تا فعالیت نظام نوپا را دچار چالش کند.
حالا در این میان چرا شمال را انتخاب کردند؟
فارغ از نگاه ایدئولوژیک و سیاسی آنها که میخواستند مثلا نبردها و جنگهایشان را از مدلهای مائو و کوبا الگو بگیرند و از شهرهای کوچک وارد مرکز شوند، شمال یک دیوار کوهستانی و جنگلی دارد و از نظر زمینی و دریایی یک نقطه استراتژیک است. آنموقع هم گروههای چپ کمونیستی و حتی منافقان ارتباط خوبی با شوروی داشتند و میخواستند مثلا با جداسازی شمال و استفاده از پشتیبانی شوروی، عملا این منطقه را به شوروی نزدیک کنند و چیزی مشابه مناطق جداییطلب موجود در منطقه به وجود بیاورند. برای همین تصور میکردند میتوانند در شمال حاضر شوند. راههای مواصلاتی شمال هم مشخص بود. قبل از انقلاب هم که نظام پهلوی در بلوک غرب جای داشت برای اینکه بتواند بر این منطقه نظارت ویژه داشتهباشد، در هر مسیر و جاده مواصلاتی یک پادگان بزرگ داشت؛ برای همین شمال انتخاب شد تا عملا بر منطقه تسلط پیدا کند. آمل انتخاب شد و اصلا تصور میکردند میتوانند ظرف چند دقیقه آمل را بگیرند. این در اظهارات خودشان هم هست.
برگردیم به شب حادثه. شما همان شب به آمل رفتید؟
بله، همان شب اول درگیری اطلاع دادند به بسیج آمل حمله کردند. آن موقع چند نفر بودیم سوار ماشین شدیم و برای بررسی به بسیج آمل رفتیم. ساختمان بسیج مشخص بود. ماشین را سر کوچه پارک کردیم و وارد بسیج شدیم. البته ما چندان آمل را نمیشناختیم، ولی میدانستیم بسیج کجاست. فرمانده بسیج آمل، برادر خانی بود. باور نمیکرد ما خودمان را رساندیم. میپرسید چطور آمدید؟ گفتیم به راحتی! ماشین را سر کوچه پارک کردیم و آمدیم داخل. همه تعجب میکردند. گویا ساختمان محاصره بود و ما بدون اینکه بدانیم محاصره است وارد محاصره شدهبودیم. خدا رحم کرد. همانجا سلاح را تحویل گرفتیم و قرار شد تا صبح مقاومت کنیم. آن موقع خطوط ارتباطی و رادیویی به این حد نبود. ما تصور میکردیم یک حمله به ساختمان بسیج است. همان شب آقای خانی مجروح شد و عملا تا صبح در بسیج از ساختمان دفاع کردیم. چون ساختمان بلندی بود، بر کوچههای اطراف اشراف داشتیم و همین مساله موجب شد این افراد نتوانند وارد ساختمان شوند. یادم هست صبح تماس گرفته شد که به سپاه حمله شدهاست، به پاسگاه حمله شدهاست، به فرمانداری هم حمله کردند و خواستند آن را بگیرند که نتوانستند. البته فردا هم نیروی کمکی آمد و عملیات اصلی شروع شد.
نیرو از کجا آمد؟
بگذارید نکتهای بگویم. در سپاه منطقه ۳، قرارگاهی شکل گرفت به نام قرارگاه حضرت ابوالفضل(ع). این قرارگاه دو گردان ویژه و تخصصی داشت که از نظر تجهیزات میتوان گفت از تمام مناطق سپاه در کل کشور قویتر بود. همان زمان این قرارگاه، اتاق عملیات مشترکی با ارتش و ژاندارمری داشت. یعنی خیلی از مناطق مثلا بالگرد یا پشتیبانی اینچنینی نداشتند، اما این قرارگاه از تمام امکانات برخوردار بود. هم ارتش کمک شایانی میکرد و هم ژاندارمری بود. این بهخاطر فداکاری فرماندهان قرارگاه و مسؤولان وقت ارتش و ژاندارمری منطقه شمال بود. سردار مهدی محمدیفر هم فرمانده این قرارگاه بود. بلافاصله صبح این گردانها وارد شهر شدند. البته وقتی خبر منتشر شد نیرو از تمام شهرستانها آمد. از قائمشهر، ساری، سوادکوه، بابل و بابلسر تا چالوس و سایر شهرها. حتی یادم هست مسؤول عملیات سپاه بابل در همین درگیریها به شهادت رسید. نیروها که اعزام و وارد محدوده شدند، از سپاه آمل یک بلد به آنها دادند و محوربندی کردند و وارد محورها برای پاکسازی شدیم. هرمحوری را هم به یک گروه از پاسداران شهرهای مختلف سپردند.
مردم کی ماجرا را فهمیدند؟
اول تصور میشد یک درگیری کوچک است. صدای تیراندازی میآمد، اما کسی در خیابانها نبود. خورشید که طلوع کرد مردم فهمیدند این گروهکها چه جنایتی انجام دادند. چه مردم بیگناهی را با شیشه سر بریدند یا شکنجه دادند و کشتند. یادم هست وارد کوچهها میشدیم برای پاکسازی، زنان مازندرانی با همان لباس محلی و چادر کمر بسته جلوی ما راه میرفتند. هرچه میگفتیم خواهر برو کنار گلوله میخوری، میگفتند نه باید سنگر بسازیم. باور کنید مردم در خانههایشان را باز میکردند و جلوی خانهها سنگر میساختند. آنقدر سنگر بود که ما برای پاکسازی اصلا نگران جانپناه نبودیم. حتی یادم هست در چند مورد وقتی ضدانقلاب برای مخفی شدن وارد خانههایی میشدند، مردم میآمدند و میگفتند چند ضدانقلاب وارد این خانه شدهاند. یا حتی یک بار یک نفر پشت پنجره داد زد برادر، بالای آن ساختمان و پشت آن پنجره یک گروهکی هست. ما برگشتیم و به سمتشان شلیک کردیم و دیدیم بله ضدانقلاب است و آمدهبود کمین کند. همینطور که وارد هر محدوده میشدیم، میدیدیم هرکسی با هرچیزی که دارد وارد جنگ شدهاست. حالا سنگرسازی یک چیز است، خیلی از مردم آمدند و حتی با دست خالی سراغ این ضدانقلاب رفتند و درگیر شدند. در یکی از محدودهها یکی از همراهان ما مجروح شد، همینطور که مردم با ماشین داشتند کیسههایشن خالی میکردند تا سنگر بسازیم، دیدم یکی از خودروهای باری جلوی من ایستاد و راننده گفت همراهتان را داخل ماشین بگذارید تا به بیمارستان ببرم. من همراه دوست مجروحمان رفتم تا به بیمارستان برسد. وقتی خواستم برگردم دنبال ماشینهای سپاه میگشتم که به سمت محل درگیری بروم، اما همان راننده گفت ما از صحنه فرار نمیکنیم، برمیگردیم. یعنی نمیخواست با رساندن مجروح از صحنه خارج شود. اینها حماسه است.
همان حماسه، پرونده جنگل و درگیریهایش را تمام کرد؟
بله تمام شد. بعد از آن چند حمله در گلستان ، مازندران و گیلان شد اما نتیجه نداد. هم سپاه، هوشمند شدهبود و هم مردم کاملا از اتفاقات آمل خبر داشتند. آنها هم فهمیدند در این منطقه قدرتی ندارند. عملا بیپشتیبان بودند. برای همین مجبور شدند از این منطقه خارج شوند. بعد از آمل ظرف یک سال کل منطقه شمال، پاکسازی شد.
ممنون از وقتی که برای این مصاحبه گذاشتید.
خواهش میکنم، حقیقتا ماجرای آمل یک برگ زرین از حماسه مردم است؛ حماسهای که امام خمینی (ره) در وصیتنامهاش به آن اشاره کردند. آن حماسه برای همیشه طرحهای ضدانقلاب را خنثی کرد و آنها تصمیم گرفتند برای جنگ علیه مردم به خارج از کشور بروند؛ انصافا هم نقش بچههای ارتش و ژاندارمری در آن نبرد، استثنایی است که از حوصله این مصاحبه خارج است.
خاطرهای از مقابله و درگیری مردم با ضدانقلاب دارید؟
این گروهکها آنقدر در همان چند وقت، مردم را اذیت کردهبودند که حد نداشت؛ مثلا به مردم کوچه و بازار حمله میکردند یا از انبارشان سرقت میکردند. به همین دلیل مردم به مقابله با آنها برخاستند و میخواستند تمام بلاهایی را که در این مدت از سوی گروهکها سرشان آمدهبود، جبران کنند.
کینه مردم از این گروهکها و ضدانقلاب آنقدر شدید بود که خودشان میخواستند همانجا انتقام شهدایشان را بگیرند. برای انتقال جنازهها و مجروحان گروهکها واقعا سپاه دچار مشکل شدهبود.
یادم هست آخر آن محوری که قرار بود پاکسازی کنیم، باغی قرار داشت که چندتا از این کمونیستها را آنجا در درگیری به هلاکت رسانده بودیم. بالای سر یکی از آنها که رسیدیم بچهها برای بررسی، لباسش را وارسی کردند. نکته جالب این بود که این فرد لباسهای مختلف روی هم پوشیدهبود که هرجا لازم شد بتواند رنگ عوض کند. مثلا لباس کردی پوشیدهبود، زیر لباس کردی لباس سپاهی، زیر لباس سپاهی لباس خاکی بسیج، زیر آن لباس دیگر؛ مردم اینها را که میدیدند بیشتر ناراحت میشدند.
بعد از ماجرای آمل و پاکسازیها که بعدا در جنگ هم دنبال شد من وارد آمل شدم. یعنی پس از محاکمه و... یک روز به آمل رفتم. چون در صحنه بودیم میخواستم اجرای حکم اعدام این افراد را که با رای دادگاه و خواسته مردم بود، در ورزشگاه آمل ببینم. وارد ورزشگاه شدیم. به قدری آدم بود که تا به امروز چنین جمعیتی ندیدهام. جمعیت بیرون ورزشگاه ماندهبود. سران گروهک قرار بود اعدام شوند. فرمانده میدان برای اجرای آتش رسم است به صورت معکوس از ۳، شمارش میکند. یادم هست فرمانده گفت سه، دو، یک و کل ورزشگاه و مردم بیرون از ورزشگاه بلند گفتند:«آتش»! آنجا بود که یاد جمله امام افتادم که فرمودند: دیدید مردم دلیر و مسلمان آمل چه به روزتان آوردند.
وصیت من به چپ گرایان، مثل کمونیستها و چریکهای فدایی خلق و دیگر گروهها[ی] متمایل به چپ، آن است که شماها بدون بررسی صحیح از مکتبها و مکتب اسلام نزد کسانی که از مکتبها و خصوص اسلام اطلاع صحیح دارند، با چه انگیزه خودتان را راضی کردید به مکتبی که امروز در دنیا شکست خورده رو آورید و چه شده که دل خود را به چند «ایسم» که محتوای آنها پیش اهل تحقیق پوچ است خوش کردهاید؟ ....اکنون که شما فریب خوردگان در عشق آن رژیم جان میدهید، مردم مظلوم شوروی و دیگر اقمار او چون افغانستان از ستمگریهای آنان جان میسپارند، و آنگاه شما که مدعی طرفداری از خلق هستید، بر این خلق محروم در هر جا که دستتان رسیده چه جنایاتی انجام دادید و با اهالی شریف آمل که آنان را به غلط طرفدار پر و پا قرص خود معرفی میکردید و عده بسیاری را به فریب به جنگ مردم و دولت فرستادید و به کشتن دادید، چه جنایتها که نکردید.
«هزار سنگر» یعنی چه؟ ظاهر قضیه این است که در درون شهر، مردم در مقابل گروههای اشرار و متجاوز سنگر درست کردند - حالا یا هزار تا، یا بیشتر یا کمتر - اما من یک تفسیر دیگری دارم: این سنگرها سنگرهای درون خیابانها نیست، این سنگر دلهاست؛ هزار تا هم نیست، هزاران سنگر است؛ به عدد هر مومنی، هر انسان باانگیزه باشرفی، یک سنگر در مقابل تهاجم دشمن وجود دارد. اگر یک ملت وقتی به دنبال یک هدفی حرکت میکند، نداند سر راه او چه خطراتی است، چه کمینکردههایی هستند، چه باید کرد در مقابل اینها، خود را رها کند، قید و بندهای خود را رها کند، بیخیال باشد، ضربه خواهد خورد. همه ملتهایی که در جهت یک هدف بزرگی حرکت کردند و وسط راه ضربه خوردند و گاهی آنچنان افتادند که دیگر قرنها بلند نشدند، مشکلشان از همین جا آغاز شد: ندانستند چی در انتظار آنهاست و خود را برای مواجهه با آن آماده نکردند. درسهای گذشته این کمک را به ما میکند که راهمان را بفهمیم، بشناسیم، کمینها را بشناسیم، کمینکردهها را بشناسیم.(ششم بهمن ۱۳۸۸)
گروه سیاسی روزنامه جام جم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد