گزارش خبرنگار اعزامی جام‌جم از این روزهای «قلعه گنج» 3 سال پس از آغاز طرح‌های عمرانی

آفریقای ایران

در آفریقای ایران، آدم چاق پیدا نمی‌شود. همه ترکه‌ای‌اند، با استخوان‌های بیرون زده،‌ دندان‌های درشت اگر مانده باشد، پوست‌های تیره و چشم‌های سرخ از آفتاب. حنیفه ایستاده کنار کپر و با پَرِ شالش دانه‌های درشت عرق را از لابه‌لای چروک‌های صورتش پاک می‌کند و می‌گوید گرم است؛ حنیفه شبیه یک شمعِ قلمی است.
کد خبر: ۱۱۵۰۰۱۶
آفریقای ایران

روی شن‌ها، وسط زمین‌های خشک و چغر و لخت باید این پا و آن پا کرد. بچه‌ها آمده‌اند اتوبوس را ببینند،‌ رنگ نارنجی‌اش راحتشان نمی‌گذارد و دانه دانه می‌کشانَدِشان داخل. خنکی کولر می‌کوبد توی صورتشان و لبشان را به خنده باز می‌کند. قوطی‌های سردِ رانی ردیف می‌شوند و می‌رسند به دست بچه‌ها،‌ بستنی‌های نانی هم. علی از ته دل می‌خندد و قیه می‌کشد و زینب قوطی را می‌چسباند به صورتش؛ دنیا حالا توی مشت بچه‌هاست. کپرها کولر دارند، کولرآبی، کپرها نمور شده. بعضی‌ها هم کولر ندارند و گرما بی‌تابشان کرده. حیدر عصبانی است، موهای وز کرده‌اش با تاریکی کپر قاطی شده،‌ لنز دوربین را هل می‌دهد و می‌خواهد عکاس برود پی کارش. حیدر از این عکاس‌ها زیاد دیده، هرکسی به قلعه گنج آمده عکس این مردم را گرفته و رفته و بعد هم هیچ اتفاقی نیفتاده. بچه‌ها ولی دوربین را دوست دارند، ذوق‌زده می‌ایستند و عکس می‌گیرند؛ پابرهنه، با بدن‌های شکلاتی شده از هرم آفتاب.

آفتاب داغ جنوب کرمان، مرثیهخوان مصیبتی است. جازموریان را همین آفتاب خشک کرد. از جازموریان فقط «جاز»ها ماندهاند که خوراک شترها و بزها و الاغهای وحشی میشوند. پارسال که هلیلرود و بمپور طغیان کرد جازموریان اما نفسی تازه کرد که البته به خاطر زمینهای لختش، زیرسیلاب غرق شد و عدهای جازنشین را برد به ناکجاآباد.

نخلستانها را هم همین آفتاب سوزاند، نخلها که مثل آدمها عاشق میشوند و مثل آنها از سر میمیرند. رحیم هکتارهکتار نخلستان خشکیده را با انگشت نشان میدهد و میگوید هرکه پولی داشته، آبی به نخلها رسانده و هرکه نداشته نخلستان را گذاشته به امان خودش. در قلعه گنج و چاه دادخدا، نخلستانهای سوخته شبیه گورستاناند، مثل قبرستان کهنه آدمها ولی نخلستانهای خرم و آباد، دلگشایند. در گرمای خفهکننده آفتاب، شترها زیرهمین نخلها سایه میگیرند، این گرما بدجوری ناامیدکننده است.

قلعه رنج

عطا ناوکی، فرماندار قلعه گنج خودش جنگ آب را به چشم دیده، جنگ طایفهها را، حنیفه هم هرچه سطل و دبه و بطری داشته پرکرده از آب و چیده گوشه کپر. مردم روستاهای قلعه گنج، آب را از چاه میآورند. در فاطمهآباد مردم باید30 متر زمین را بکنند تا به آب برسند، به اندازه یک ساختمان10 طبقه. گنج مردم قلعه گنج روزگاری خمرههای اشرفی و جواهرات و سفالینههای دستساز بود، ولی حالا اینجا آب گنج است. اسم خیلی از روستاها با چاه شروع میشود و چاه آب جزیی از فرهنگ قلعه گنجیهاست؛ چاه گمشاد، چاه نصیر، چاه نوروز، چاه شاهی، چاه باغ، چاه سنگی، چاه دراز، چاه چملی، چاه زنگی و... .

با این که آب درقلعه گنج و90 روستای تابعهاش کیمیاست ولی آبی که به زحمت به زمین میرسد هدر میرود. لولههای آب اغلب پوسیده است که فرماندار تائید میکند، گوجهها و هندوانهها و سیب زمینیهایی هم که امسال دست داده آنقدر ارزان میخریدند که کشاورزها جا گذاشتنشان روی زمین، این را هم فرماندار تائید میکند.

شتری یک گاز به هندوانه میزند و آب از لوچهاش میریزد. ایوب زیرآسمانی که آتش میبارد پارچهای بزرگ را سربند کرده و با صورتی بسته، سری تکان میدهد و از گوجههایش میگوید که روی زمین دارند میپوسند، هندوانههای احمد هم پشه گذاشتهاند.

امسال گوجه فرنگیها که رسید کشاورزها سبیل به سبیل پشت تنها کارخانه رب گوجه قلعه گنج که ساخته بنیاد علوی است صف کشیدند ولی چون ظرفیت کارخانه کافی نبود گوجهها ماند روی دست خیلیها. بنیادیها نمیخواهند کارخانه را توسعه دهند چون گوجه آب بر است و مناسب قلعه تفتیده نیست. آنها میخواهند مردم کنجد بکارند یا هویج سیاه که رنگِ مرکبّیاش جان دل صنایع غذایی است و اروپایی پسند. اما ایوب بازهم سر تکان داد و گفت که بذرهویجها را که قراربود مجانی به مردم بدهند کیلویی 500 هزارتومان فروختند که او و خیلیهای دیگر جا ماندند.

چرخ زندگی76 هزارقلعه گنجی سخت میچرخد. محمد به خودش میگوید بدبخت، کلمه بدبخت را اینجا از دهان خیلیها میشود شنید. فاطمه چشمهایش تار است و سینهاش درد دارد ولی پول دکتر رفتن ندارد. زندگی او و خیلی از مردم روستا به یارانه بند است. آنهایی که کشت و زرعی دارند بالاخره نانشان را در میآورند ولی آنهایی که دامی و تکه زمینی ندارند بیجهت زندهاند. در این بین اما عدهای هستند که خوب میکارند و درو میکنند ولی چون حمایت نمیشوند، محصولشان روی دستشان میماند. مراد امسال کلی چای ترش کاشت ولی کسی نیست چایش را بخرد؛ او عزای محصولش را دارد.

روزی روزگاری موادمخدر

اسمش را نگفت، نگفت خشخاش را کجا میشود پیدا کرد، ولی انگشتش را گرفت سمت کوهها و گفت اگر قاچاقچیها باشند آنجایند. فائقه هم گفت اشرار از اینجا رفتهاند و توی کوهاند، بعد چادرسیاه مخملش را حائل صورتش کرد و گفت مردمِ اینجا توبه کردهاند. درقلعه گنج که حتی تا همین دوسه سال قبل کریدور موادمخدر بود و رمل و تپه ماهورهایش مخفیگاه اشرار و قاچاقچیان، روستای «اردوگاه» از همه بدنامتر است. فائقه اهل اردوگاه است، روستایی که چشماندازی خشک دارد و مشتی بوته «جَر»، تازگیها هم یک سوله بزرگ ورزشی. مردها سخت به حرف زدن تن میدهند و زنها ابایی از گفتن ندارند. داستان مردم اردوگاه ازهمین کوهها شروع میشود، از سالهایی که اشرار و باندهای موادمخدر در کوههای دستجرد، کشیت، بشاگرد و پامیخ کمین داشتند. مردم امروزِ اردوگاه، بقایای آن اشرارند که البته میگویند اسیر و آلت دست اشرار گردن کلفت بودهاند و بعد از اعدام آن قلدرها، بقیه از کوهها کوچ داده شدند به مکانی که دیوار داشت و اسمش بود اردوگاه. در قلعه گنج، برده داری هنوزهم هست، شیخ نجنو امام جمعه شهرستان تائید میکند که برده دارها هنوز هم هستند، ولی او نیز میگوید توی کوهها، آن دورها، تک و توک. برده دارهای قلعه گنجی البته هیچ شباهتی به برده داران انگلیسی ندارند، آنها اربابهای منطقهاند و آخرین بازماندههای خوانین که اجازه آب خوردن به رعایا نمیدهند.

زمزمه کار

این قید و بندها اما در برخی روستاها کاملا شکسته و حالا قانون، ارباب است. مردی با چشمهای تابه تا در روستای «مزرعه» گفت به پا قدم ما هوا خنک شده است، در خنکیای که او احساس میکند، اما مغز ما درحال جوشیدن است. مزرعهایها نه کولبر موادمخدرند که شیخ نجنو میگوید هنوز در قلعه گنج وجود دارند و نه مردمی هستند که برده کسی باشند. روستای مزرعه جاده آسفالته ندارد، سالن ورزشیاش هم از شدت گرما شبیه سوناست ولی مردمی دارد که میخواهند زنده باشند و بهتر زندگی کنند. شیلنگهای سیاه و باریک، پای نهالهای لاغر شمشاد قطره قطره آب میریزد؛ نهالها شده اند20 تا. این بچه شمشادها نماد تازه روستای مزرعهاند، نماد20 حلقه خانوادگی که با هم عهد بستهاند مزرعه را آباد کنند؛ اینها خرده پس اندازهایشان را گذاشتهاند روی هم و شدهاند چند تعاونی و چند صندوق.

ناصر عزم کرده بَرِجاده، سفرهخانهای سنتی باز کند، فقط چشم امیدش به آسفالت شدن جادهای است که رمشک را به سیستان و بلوچستان وصل میکند. اگر راه آسفالت شود ترددها هم بیشتر میشود و سفرهخانه رونق میگیرد. مزرعهایها میخواهند پارک کوچکشان را نیز بازسازی کنند و اگر بشود پرورش شترمرغ راه بیندازند.

اما مردم قلعه گنج همه به اندازه مزرعهایها متحد و امیدوار نیستند. یلدا چشمش را تنگ کرده تا زیرتیغ آفتاب بهتر ببیند. با سر اشارهای میکند به حصیر نیمبند که قدیمها خودش بافته. یلدا میگوید پولی نداریم که لیف خرما بخریم و حصیر ببافیم، پیرزن کنار دستیاش هم با لهجه غلیظ زمزمه میکند اگر هم ببافیم به که بفروشیم.

زنان جنوب کرمان دستهایی هنرمند دارند و حصیربافیشان کم از حصیرهای چینی و هندی و تایلندی ندارد، فقط آنها مجالی میخواهند برای ارائه که لااقل درقلعه گنج چندان مهیا نیست. حلیمه سواد ندارد، میگوید به خدا پدر و مادرم را نمیبخشم. معدهاش مریض است و خودش نایی برای گفتن ندارد، فقط میگوید زندگی سخت است و زیر چادر مخملش به کودکی نحیف شیر میدهد. حلیمه میگوید اگر کارخانگی باشد انجام میدهد و نانی سر سفره میگذارد، ولی چون کار نیست کم میخورد و گِرد میخوابد؛ رنگ رخسار حلیمه، راوی خوبی است.

قلعه گنجیها آرزوهای بزرگ ندارند، مثل ما مردم شهر ولع ِ داشتن و بازهم داشتن ندارند، آنها به کم قانعاند و با اندک میخندند. بیشترشان به کپر راضیاند، آنها اصلا کپر را دوست دارند ونهادهای مختلف دولتی که برای برخی شان چاردیواریهای آجری ساختهاند آنها بازهم توی حیاط کپر زدهاند. اینها غذای مفصل هم نمیخواهند و همین که سیر باشند خوشحالاند. برخیها مثل حکیمه اما دلشان تنگ است برای یک سفر زیارتی، قم، مشهد، یا اگر نورعلی نور شود کربلا. بیشتراین مردم اما تا پای مرگ درقلعه گنج میمانند و میخکوب فقر میشوند و خیلیهایشان با معلولیتهای مادرزادی که حاصل تفکرات طایفهای و ازدواجهای فامیلی است بجز زشتی از دنیا نمیبینند. بیدلیل نیست که شیخ نجنو میگوید اگر برای قلعه گنج کارهای کوچک انجام شود مثل آب میشود در زمین شورهزار درحالی که برای رفع محرومیتهای اینجا باید سیلاب خدمات جاری شود و مشکلات را جارو کند.

مریم خباز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها