سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
به گزارش جامجم، عصر روز شنبه هفته جاری، نمایشگاه ملی صنایع دستی در تهران، میزبان بانوی 103 ساله دارستانی بود؛ قدیمیترین بانوی گلیمباف ایرانزمین، که گرچه از حدود 90 سالگی کار بافندگی را کنار نهاده، اما همچنان انگشتان کوتاه و بلند و نیمسوختهاش، با نخ قرابت نزدیکی دارد و از ریسیدن و باز کردن و پیچیدن کلافهای نخ دست برنداشته. اینها را تنها دخترش، تمام زر71 ساله میگوید که به همراه پسرش، دکتر مهدی عباسپور، نوه پیرزن، او را از دارستان سیرجان تا پایتخت و محل برگزاری نمایشگاه ملی صنایع دستی، همراهی کردهاند.
تجلیل از مادر صنایع دستی
مراسم تجلیل از «مادر صنایع دستی ایران» در سالن 8ـ9 نمایشگاه با حضور بهمن نامورمطلق، معاون صنایع دستی کشور برگزارشد.
نامورمطلق دراین مراسم، میگوید: «مادر صنایع دستی ایران» را بیش از یک ماه پیش کشف کردیم؛ یعنی همان زمانی که بحث ثبت سیرجان به عنوان شهر جهانی گلیم مطرح بود و بازرسان یونسکو را برای بازدید از سیرجان و دیدن گلیم معروف «شیریکی پیچ» به آن منطقه و روستای دارستان برده بودیم. آنجا بانوی کهنسالی را مشاهده کردیم که تقویم زنده گلیمبافی و شیریکی پیچ در کشورمان است .
وی تاکید میکند: اگر سیرجان بهعنوان شهر گلیم ثبت جهانی شود، بخش مهم آن بخاطر بانو ماهنسا شهسواری، قدمت وی و کارهای ایشان بود که مورد توجه ویژه بازرسان قرار گرفت.
مراسم تجلیل از ماهنسا با اجرای موسیقی سنتی ظاهرا به پایان میرسد، اما تازه ابتدای بازدید وی از غرفههاست، شاید هم غرفهداران از وی، چراکه چشمان پیرزن 20 سال است که دیگر به روی گلیمهای زیبا و رنگارنگ باز نمیشود، 20 سال است که دنیا را با تمام گلیمها و فرشهای رنگارنگش فقط به یک رنگ و آنهم سیاه میبیند.
پیرزن ساکت است و سردرگریبان، روی ویلچری که حالا با حلقه گلی بزرگ آراسته شده است. در تمام مدتی که در سالن نمایشگاه میگردانندش، سربه زیر و ساکت و مچاله شده، در خود فرو رفته، با چشمانی که نمیبیند و گوشهایی که سنگین است؛ اما غرفهداران که تمامیشان از هنرمندان و تولیدکنندگان بنام این سرزمین هستند، قدر این پیرزن ساده و مچاله شده را خوب میدانند، برای همین است که ویلچرش به هر غرفه که میرسد، یکی نزدیک میآید و دستش را میبوسد، یکی پیشانیاش و یک نفر برای سلامتیاش دعا میکند.
همه ما گلیم میبافیم
بازدید پیرزن و همراهانش از سالن نمایشگاه یک ساعتی به طول میانجامد، و فرصتی میشود برای ما که به او و رویدادهای پنهان و پیدای زندگی اش نزدیکتر شویم. نوهاش؛ مهدی عباسپور دستههای ویلچر را محکم گرفته و آن را با افتخار دور میگرداند، «ما ده خواهر و برادر هستیم، مادرم که تنها دختر ماهنسا است، با کار گلیم بافی همه ما را بزرگ کرده و به جایی رسانده است. پنج خواهرم هم مثل مادر و مادربزرگ در کار بافت گلیم هستند.»
مادر صنایع دستی ایران یک دختر بیشتر ندارد؛ دختری که پدر اسمش را «تمام زر» گذاشته است. پدر البته
40 سال پیش فوت کرده و حالا «تمام زر» که مسئول مراقبت از مادر کهنسال است، او را در نمایشگاه هم همراهی میکند. «تمام زر» 71 سال دارد و تندتند کنار ویلچر گام برمیدارد. هرجا هم که ویلچر میایستد، کنار چرخ مادر و پسرش جلوی دوربین موبایل غرفهداران قرار میگیرد. گفتوگویش با ما را اما قطع نمیکند. «مادرم سختیهای بسیاری کشید. ده نوه یتیم خود را با همین کار گلیمبافی و فرشبافی بزرگ کرد. کارش را زمانی که نه کارخانهای و نه کارگاهی بود، کنار مادر و خواهر بزرگش شروع کرد؛ از ریسیدن پنبه و بافت پارچه کرباس گرفته تا خیاطی و بافت فرش و گلیم شیریکی پیچ و یک نوع گلیم فراموش شده دیگر.»
انگشتان نیمسوخته و کوتاه و بلند پیرزن آنقدر توانمند و هنرمند بوده که 70سال شانه قالیبافی را زمین نگذارد. «تمام زر» بلافاصله دست در کیف کوچک آویزان شده به دسته ویلچر، کرده و شانه را بیرون میکشد و نشانمان میدهد: «این شانه سنگین همیشه و در تمام عمر همراه مادرم بوده و هست، مادرم آنقدر با آن کار کرده که جای انگشتش روی دسته شانه باقی مانده است.»
ماهنسا از گلیمبافی میگوید
دورزدنها در و دید و بازدیدها در نمایشگاه که به پایان میرسد، نطق پیرزن باز میشود. انگار تازه فهمیده که یک دنیا حرف دارد و همینجا جای گفتن است و شاید دیگر مجالی نباشد: «قدیم بود و من جوان قوتمند بودم. میرفتم کولکچینی (برداشت پنبه) و پنبهکاری. دو قران مزد کارگریمان بود، دو قران را میدادیم، پشم میخریدم، میریسیدم و نخ میکردم. گوهر میخریدم، رنگ میکردم، میبافتم یک گلیمی، یک خورجینی، ترمهای یا قالیای. کار محنت پشم و پنبهریسی بود و میگفتم من از هیچ کس نمیکشم منت، خدا قوت بده تا کنم محنت. نانم جو بود، قاتقم شلغم بود. میرفتم کوه و بیابان و هیزم جمع میکردم و در تاریکی شب و روشنایی آتش، پنبه میریسیدم، نخهام را کلاف میکردم، کرباس میبافتم، گلیم میبافتم و ....خیلی خیلی خیلی دوندگی کردم و زحمت کشیدم... حالا پیر شدهام و دیگر نمیتوانم ببافم، نه کرباس و نه گلیم و نه فرش. مادر و خواهرم همه چیز را یادم دادند، گفتند، محنت کن و یاد بگیر برای روز ناتوانی ات. یاعلی یا علی... من 115سال عمر دارم، حالا میگویند 110 سالهای و یا کمتر. شناسنامهام را کوچک و دو سال پیش از ازدواجم گرفتند. ....همهاش کار میکردم کار ....از 90 سالگی دیگر از کار کردن افتادم...»
فاطمه مرادزاده
ایران
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد