از فریادهای مامانمامان گفتن بچهها و بالاوپایین پریدنهای پرهیجانشان، سراسیمه وارد پذیرایی شدم. دنبال اتفاقی ناخوشایند یا اثرات وضعی آن میگشتم، اما خبری از وقوع حادثه مورد انتظارم نبود. همینطور سردرگم و متحیر ایستاده بودم و مانند کارآگاههای سریالهای جنایی بهدنبال سرنخ ماجرا و متهم بودم تا مقصر و دستیار احتمالیاش را به سزای عملشان برسانم! ناگهان دخترک به حرف آمد و من را از این وضعیت نجات داد. دلیل اینهمه سروصدای شادمانه، ولوله و هیجان این بود که وقتی برای استراحتی کوتاه از بازی دست کشیده و سراغ قاب جادو آمده بودند، در صفحه آن سریال مورد علاقهشان را یافته و بسیار شگفتزده شده بودند؛ سریال «بالشها» و بازیگر محبوبشان، عموپورنگ ... .
کد خبر: ۱۴۹۰۱۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۸
دور هم گرد نشسته بودیم. مصطفى بغل دست آیتا... بهجت نشسته بود. دانهدانه بچهها را معرفی میکرد. از عملیات فتح المبین گزارش میداد «رزمندههای غیور اسلام، باب فتحالفتوح را گشودند. ما سربازهای امام خمینی، صدام و صدامیان را نابود میکنیم.»
کد خبر: ۱۳۷۵۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲