سلام بر رقیه...طفلی که همراه کاروان به اسارت رفت، اما دیگر به کربلا برنگشت... سلام بر رقیه و دلی که میان خرابه های شام برای پدر تنگ بود... سلام بر رقیه...بر چشم های خسته ای که خواب پدر را دید و دست های کوچکی که سر بریده و به خون آغشته ی پدر را در آغوش گرفت تا آرام بگیرد...