گفتگو با امیر غفارمنش؛ بازیگر
روزی که آمد برای گفتگو در دفتر روزنامه از دیدن موهای جو گندمی اش جاخوردم. نه که بگویم آخی چه پیر شده توی کله ام پیچید : پیر شدی حامد... و حواست نیست. یک هو نقشهایش ریخت توی کله ام از سیب خنده بگیر تا ساعت خوش و دنیای شیرین دریا و آژانس دوستی و کلی کارهای خاطره انگیز دیگر. زندگی پر فراز و نشیبی داشته. از دورانی گفت که ساعت خوش بسیار گل کرد و یک هو باد بلاخیزی در جمع بچه های ساعت خوش وزیدن گرفت و پراکنده شدند. از روزهایی که فیلم اجاره می داد و روزگار روی نامهربانش را به امیر غفار منش نشان داده بود.
کد خبر: ۱۱۵۷۰۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۲