25 سال پرستاری از جانباز 70 درصد اعصاب و روان
صدای سوت خمپاره آهنگ آشنای همه اعضای خانواده بود. پدر خود را روی زمین میانداخت و مقابل چشمان خیس همسر و فرزندانش تشنج میکرد. با خاطرات جنگ و گلدسته مسجد جامع خرمشهر زندگی میکرد و هربار وقتی از تلویزیون صحنههای جنگ را میدید برای آن روزها دلتنگی میکرد. یادگاریهای زیادی از جبهه داشت و هربار وقتی جای ترکشها از ناحیه شکمش درد میگرفت یاد روزهایی میافتاد که خرمشهر محاصره شده بود و تنها چند قدم تا شهادت فاصله داشت. مدال افتخار جانبازی نشانی بود که از خاکریز جبهه به همراه داشت. موج انفجار و ترکشهای خمپاره او را برای همیشه خانهنشین کرد و این بار نوبت همسر مهربانش بود که در جبهه ایثار و گذشت با مشکلات مبارزه کند.
کد خبر: ۷۱۱۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۰۹