توی خط اگر کلهمان را میبردیم بالا، یا یک قوطی را میگرفتیم بالای خاکریز، در یک لحظه ده تا فشنگ بهش میخورد. اوضاع بیریختی بود؛ آتش تهیه خیلی سنگین و بزن بزن و بگیر و ببند.
کد خبر: ۶۴۶۵۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۲۷
از کارگزینی، معرفینامه گرفته بود. تا آمد توی محوطه، با لهجه غلیظ لاتی گفت: ساملیکم. همه نگاهش کردند. من فکر کردم حتماً مراجعه کننده است و مثلاً گذری آمده یکی از بچهها را ببیند و برود. اما پرسید «این جا رئیس مئیس کیه؟»
کد خبر: ۶۱۰۹۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۸
یک دفعه از درز ته چادر، یک کله سفید به چه بزرگی آمد تو. تا کله را دیدیم، آب دهان همهمان خشک شد. چند لحظه همه کپ کرده بودیم. میگفتیم: جنه؟ پریه؟ اما در یک لحظه، شوک و ترس بچهها تبدیل شد به بمب خندهای که وسط چادر ترکید.
کد خبر: ۶۰۹۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۸/۰۵
در قبر را باز کرد. یک راهپله تنگ، توی قبر میرفت پایین. به من گفت بیا برویم پایین. میترسیدم، گفتم: حسین برای چی مرا آوردی اینجا؟ میخواهی مرا کجا ببری؟ گفت: بیا، خیلی خوبه، یک چیزهایی نشانت میدهم که تا حالا ندیدهای.
کد خبر: ۶۰۶۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۲۲