بیت‌خوانی

این جام شاعرانه

جامی چه بقا دارد در رهگذر سنگت؟ دور فلک آن سنگ است، ای خواجه! تو آن جامی سعدی شیرازی
کد خبر: ۸۴۸۶۷۵
این جام شاعرانه

«جام» در زبان ما ایرانیان، پیاله و ظرفی بوده، مانند کاسه از جنس شیشه، برنج و سفال و... که در آن آب یا نوشیدنی‌های دیگر می‌نوشیده‌اند.

این واژه در قلمرو شعر و ادب فارسی، نیروی ترکیبی کنایی، تشبیهی و مجازی بسیاری داشته و شاعران ما، هم به معنی ظاهری و هم به مفهوم باطنی آن توجه داشته‌اند.

سعدی با آگاهی از ویژگی «جام» و شکنندگی و خوشتراشی آن با تفکری استعاری در غزلی، هستی و وجودشناسی خود را آموزش داده است. چرا سعدی پیش از این بیت‌ گفته است: «جهدت نکند آزاد، ای مرغ که در بندی!/ سودت نکند پرواز، ای صید که در دامی!»

واژه‌‌های «مرغ» و «صید» همین آدمی نیست که در بند و دام سرنوشت و روزگار خویش گرفتار است؟

سعدی در بیت مورد بررسی ما با حواس ما همدم است. او توانسته با این همانندی عاطفی با ما به عنوان انسان همنوع مانوس شود؛ از این‌روست که کلام او برای ما‌ دلنشین و آموزنده است.

حس سعدی در بیت برگزیده ما با خرد او درآمیخته و اندیشه ناپایداری و نابودی جسم آدمی را در این دنیای خاکی، گوشزد کرده است.

سعدی همین درک انسانی را در بیتی دیگر این‌گونه بیان داشته است: «تنک مپوش که اندام‌های سیمینت/ درون جامه پدید است چون گلاب از جام.» بنابراین چرا قدر جام وجود خود را نباید بدانیم؟ قدر آن چیزی که به گفته خیام: «جامی است که عقل، آفرین می‌زندش/ صد بوسه زمهر بر جبین می‌زندش. این کوزه گر دهر، چنین جام لطیف/ می‌سازد و یا ز بر زمین می‌زندش.» «دهر»، همان «فلک» سعدی است که دور و گردش روزگار هم به آن وابسته است، تاکید سعدی بر بی‌بقایی تن خاکی آدمی برای قدردانی و بهره‌گیری هر چه بیشتر ما از فرصت‌های زندگانی است. باید همواره به روز نابودی جام وجود و سرآمدن جوانی و خوشی‌های روزگار هستی خود بیندیشیم و این‌که برای فهم و درک «مرگ» است که زندگی می‌کنیم، چراکه تن ما همین جام فریبنده است که باید به جای هوس‌های نفسانی و اخلاق حیوانی، از شرارت خصلت‌های پاک انسانی پر باشد.

صائب تبریزی، این مفهوم را در بیت زیر چه زیبا ایراد کرده است: «این جسم چون سفال که سنگ است از او دریغ/ گر پروری به خون جگر، جام‌جم شود»

جلال‌الدین محمد بلخی نیز این‌گونه عارفانه «جام» را بدن انسان کامل دانسته است: «پر و مالامال از نور حق است/ جام تن بشکست و نور مطلق است»

عطار نیشابوری پیش از محمد بلخی، به دل پاک و باطن مردان کامل و تن آنها به عنوان «جام»‌ توجه داشته است: «روز، روز ماست، می‌ در جام ریز/ می، می جان، جام، جام اولیاست»

به این ترتیب می‌بینیم که هر بیت در روند شکل‌گیری قالب شعری (مثنوی، غزل، قصیده و...) بر پایه مراد شاعر از واژه برگزیده‌اش و ترکیب آنها در صورت‌های متفاوت زبانی کامل می‌شود. حافظ شیرازی در این‌باره، مرید جام‌جم خویش است: «روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریاب/ چو می‌دهند زلال خضر زجام جمت»

عبدالحسین موحد

پژوهشگر ادبیات

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها