این جایگاه رفیع او را میرساند و نشان میدهد چگونه است واژگانی که او از امام خویش بهعنوان دعای سحرگاهان رمضان نقل کرده است، چنین مورد وثوق قرار گرفته که بعد از گذشت صدها سال همچنان یکهتاز سحرهای رمضان شیعیان است. در اینجا نگاهی کوتاه میاندازیم به این دعا و مفاهیم مطرح شده در این جملات پرمعنا.
فراز نخستین دعا، شرح نیاز است؛ شرح نیاز انسانی که خود را در این جهان یکه و تنها و رها شده میبیند. به هر سو که مینگرد فقط و فقط یک هستی را مییابد و به این باور رسیده است که جز همان هستی، دیگری را یارای کمک به او نیست. «پروردگارا از کجا برایم خیری هست، درحالیکه جز نزد تو یافت نمیشود، و از کجا برایم نجاتی است، در حالیکه جز به تو فراهم نمیشود» چنین انسانی در ادامه اعترافی بزرگ را بر زبان میآورد: «نه آنکه نیکی کرد از کمک و رحمتت بینیاز شد، و نه آنکه بدی کرد و بر تو گستاخی روا داشت، و تو را خشنود نساخت از عرصه قدرتت بیرون رفت» و این یعنی اقرار به این که هیچ چیز نمیتواند در جهان انسان را از آن هستی یگانه بینیاز کند، نه خیر و نیکی که به نیت خشنودی او بر پای میدارد و نه عصیانی که بر او بنماید. و این گریز ناپذیری بینهایت انسان در برابر خداست... .
در فراز دوم این گریزناپذیری به شکلی عمیقتر ارائه میشود و آن، این است که حتی آگاهی انسان نسبت به وجود این هستی نیز منوط به اراده خود این هستی است. یعنی تا خود خدا نخواهد، انسان حتی امکان شناخت و فهم و آگاهی نسبت به او را نخواهد داشت. آیا حقیقتی دهشتناکتر و هراسناکتر از این برای آغاز یک دعا ممکن است؟ انسان اگر به عمق همین چند جمله پی ببرد، هراس تمام وجود او را فرا خواهد گرفت. او در پیشگاه موجودی است که همه ارادهها از اوست و هیچ راه فراری از بارگاه اراده او برای انسان ممکن نیست.
دعای ابوحمزه اما انسان را در این هراس رها نمیکند. پس از این فرازها واژگانی میآید به غایت آرامش بخش و تسکیندهنده: «سپاس خدای را که میخوانمش و او جوابم را میدهد، گرچه سستی میکنم گاهی که او مرا میخواند، و سپاس خدای را که از او درخواست میکنم و او به من عطا مینماید، گرچه بخل میورزم هنگامی که از من قرض بخواهد، و سپاس خدای را که هرگاه خواهم برای رفع حاجتم صدایش کنم، و هرجا که خواهم برای راز و نیاز با او بیپرده خلوت کنم و او حاجتم را برآورد... سپاس خدای را که با من دوستی ورزید، درحالی که از من بینیاز است، و سپاس خدای را که بر من بردباری میکند تا آنجاکه گویی مرا گناهی نیست»
انسان چیست جز موجودی آمیخته با گناه؟ همان که در ابتدای خلقت گناهکاریاش موجب هبوط او از بهشت امن پروردگارش شد. و خود خداوند از هر موجودی به این ذات آمیخته با گناه، آگاهتر است |
و اینجاست که اطمینانی عمیق در قلب انسان جا میگیرد. این هستی عظیم و لایتناهی، اگرچه چنان بزرگ است که انسان حقیر در برابر او هیچ است اما هم اوست که با قدرت لایتناهیاش انسان را در زیر سایه لطف خود میگیرد و حمایتش میکند. انسان سرکشی میکند و او نادیده میگیرد. با انسان دوست و همراه میشود با آن که هیچ نیازی به این موجود خاکی حقیر ندارد.
فرازهایی از دعا شرحی ادیبانه و زیبا از این سایهسار رحمت الهی برای انسان دارد تا بدانجا که به این عبارت میرسد: «تو از آفریدگانت هرگز در پرده نیستی، جز این که کردارشان آنان را از تو محجوب نماید، من با درخواستم آهنگ تو کردم.» در اینجاست که انسان به یاد میآورد تنها یک رخداد میتواند چونان حجابی میان او و این هستی لایتناهی که او را در آغوش خویش گرفته، عمل کند و آن اعمال گناه آلوده خود اوست.
اما انسان چیست جز موجودی آمیخته با گناه؟ همان که در ابتدای خلقت گناهکاریاش موجب هبوط او از بهشت امن پروردگارش شد. و خود خداوند از هر موجودی به این ذات آمیخته با گناه، آگاهتر است. اینجاست که انسان دوباره زبان به اقرار میگشاید و از این ذات پلید و گناهکارش نیز باز به همان خدا پناه میبرد: «ای آقایم تو را به زبانی میخوانم که گناهش، او را ناگویا نموده و با دلی با تو مناجات میکنم که جرمش او را هلاک ساخته، تو را میخوانم ای پروردگارم در حال هراس و اشتیاق و امید و بیمم ، مولای من هرگاه گناهانم را میبینم بیتاب میشوم، و هرگاه کرمت را مشاهده میکنم، به طمع میافتم.» گناه انسان هر چه بزرگ، کرم خداوندی از آن عظیمتر است. چنان که همین کرم و پردهپوشی مولا دلیلی میشود بر گناهکاری بنده:
«گناهم نه به این خاطر بود که تو سبکترین بینندگانی و بیمقدارترین آگاهان، بلکه پروردگارا از این جهت بود که تو بهترین پردهپوشی، و حاکمترین حاکمان، و کریمترین کریمانی.»
در فرازهای میانی این دعا شرح بسیار زیبایی از رابطه میان انسان و خدا میبینیم. انسانی که به نیازمندی بیپایان خویش به خداوندش آگاه است، بیان میکند که پرورش او در کودکی، رهاییاش از نادانی، هدایتش از گمراهی و همه نیکیهای عظیم زندگی او هدیهای بوده است از جانب خدایش به او:
«منم کودکی که پروراندی، منم نادانی که دانا نمودی، منم گمراهی که هدایت کردی، منم افتادهای که بلندش کردی، منم هراسانی که امانش دادی، و گرسنهای که سیرش کردی، و تشنهای که سیرابش ساختی، و برهنهای که لباسش پوشاندی، و تهیدستی که توانگرش ساختی، و ناتوانی که نیرومندش کردی، و خواری که عزیزش فرمودی».
و در نهایت در فراز واپسین دعا انسان تمهید هوشمندانه و در عین حال عاشقانهای را در برابر خدا در پیش میگیرد و خطاب به او ابراز میدارد: «خدایا تو خود در قرآن فرمودی که از کسیکه به ما ستم روا داشته، گذشت کنیم، و ما بر خود ستم ورزیدیم، پس از ما درگذر...» میبینیم که گنهکاری انسان از عصیانی گستاخانه در برابر خدا به ستمی حقیرانه بر خویشتناش تقلیل مییابد و انسان به خداوند خویش نشان میدهد ببین من چه سان حقیر و کوچکم که حتی بر خویشتن خویش نیز ستم روا میدارم. از دیگر سو او به یاد میآورد آن گفته خداوند را که او را به بخشش ستمگران بر خویش میخواند، حال چه ستمگری بیشتر نیازمند بخشش است جز انسانی که خود بر خود ستم روا میدارد؟
دعای ابوحمزه ثمالی سراسر حکمت و معرفت است و بیانگر رابطهای عاشقانه میان خدا و معبود است. امید است که با خواندن زبانی آن به عمق مفاهیم ژرف آن پی برده و حقایق آن را در جان و هستی خویش ساری کنیم.
کارشناس ارشد ادیان و عرفان
سـمیه موسوی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد