وقتی شعر به مانند یک ساخت هنری پدیدار میشود و ازگردهمایی واژهها، ترکیبها و تعبیرهای شاعرانه شکل میگیرد، بیانکننده و روایتگر احساس و اندیشه شاعر میشود: «درهای دنیا را باز میکنی و/ میگذری/ بیدلهره/ اینها که به بستگی دلخوشند/ شب به شب/ تو را آه میکشند/ تا آخر دنیا کلی مانده است/ از هر جا که برگردی/ برایت نشان گذاشتهام/ همین لبها/ که روی شیشه پنجره/ به امید آمدنت/ گل دادهاند.» یکی از ویژگیهای کیفی شعر کوتاه، بازگویی در یک مقطع زمانی خاص است؛ کوتاهگویی، توقف در لحظه و یادآوری خاطره، حدیث و سرگذشت نفس رنگارنگ و نشان دادن برشی از دگردیسی زمان و زمانه شاعر است.
شعرهای کتاب «گوشوارههای گیلاسی» بیشتر در مقطع زمانی گذشته و حال، بازگویی شدهاند. شاعر در جایی از دور شدن مخاطب خود یاد میکند و از زندگانی روزمرهاش بی«او»، سخن میگوید: «آرام جان/ تقصیر من نبود/ نشانی انگشتهای تو/ بر گیسوان گیتارت/ گمراهم کرد.» یا این جملهها که برهه زمانی گذشته را تصویر کردهاند: «... هر بار که سرخوش یا ناخوش آمدی/ جای تکیهات بر تنم را/ برگی به یادگار رویاندم/ نذر بازگشتنت/ که بازگشتنت را هیچگاه/ امیدی نبود.»
شاعر در شعر، اندوه، تنهایی و غربت خود را به زبان ساده و بیشتر معمولی و محاورهای، بیان کرده است و بدون توجه به ظرفیت عمومی زبان فارسی و کنش ذاتی واژهها، بیتامل چنین گفته است: «میآیی خستگیهایت را هم بیاور/ خوابت که برد. میآیم/ تشنگی را بهانه میکنم!»
به یقین، اینگونه بیتوجهی به زبان و کارایی هنر، به سود شعر نیست. اگر شعر میخواهد دلتنگیهای بومی یک زن را روایت کند، باید افزون بر الهام گرفتن از خاطرهها، غمها و شادیهای او، به اصول و دستور زبان و مبانی ساختاری کلام هنری خود نیز پایبند باشد و طوری سخن بگوید که زبان در روند شکلگیری شعر، صدمه نبیند و به بیانی، شعر در راستای بلندمرتبگی زبان و فرهنگ و نمایاندن تواناییهای آنها باشد؛ اینگونه، شعر میتواند از «نثر» بازنشناخته شود:
«حتی این جا / که انگار / دنیا / پشت آن پیچ / تمام شد ... یاد تو / کنارم نشسته بود / و / به حال دلم / میخندید.» چه چیز تازهای در این عبارتها میبینید؟ یا در شعر «25» همین دفتر میخوانیم: «اینجا زنی هست / زنی که کلماتش / لای سیمهای خاردار قلبت / گیر میکند ... / شاید / که روزی / دلت آمد و / به جای درشتی / مهربانی آورد.»
هر چند خواننده در پایان هر شعر این مجموعه، به نسبت، به حسی و فکری میرسد و پیامی، هر چند ساده و کوتاه، دریافت میکند، اما ساختار کلی شعرها، بیایهام نیست و پیوند زبانی واژهها در دستور شعر، آشکار نمیشود: « یاد / چشمانت / فراموشی میآورد.» با این حال، پایانبندیهای مناسب شعرها را نمیتوان نادیده گرفت: «... تقصیر دانههای باران بود»، «... برای بوییدن بنفشهها بیا ...»، «... همین است که/ تپشهای قلبم / از / گامهایم / جلو میزنند / وقتی که در میگشایی.»
واقعیتگرایی شاعر را در شعرهای این مجموعه، انکار نمیکنیم، همان گونه که تخیل زنانه و زبان و اندیشه ساده شاعرانهاش را درک میکنیم. اما ظاهربینی و آسانگیری او را نمیپسندیم.
شاعر، گلها، میوهها و پدیدههای دیگر طبیعی اطراف خود را دیده، اما درون و روان آنها را نکاویده است؛ کاری که باید هر شاعر و هنرمندی در برخورد با پدیدههای حیاتش، انجام دهد. هستی و وجود، همین دیدهها نیست، همین رفتار ظاهری پدیدهها نیست. درون و درایت دیدهها و پدیدهها، مهم است. معنی «یاد» همین بازگویی و بازیابی درونی است و شاعر و هنرمند شایسته باید بتواند میان «بیرون» و «درون» معادلهای منطقی برقرار کند؛ ما این معادله رادر شعر زیر روشن نمیبینیم:
«عطر یک سیب کوچک/ عطر یک به بزرگ/ عطر چهار شاخه نرگس/ و.../ یاد عطر یک شال/ در دل شبی با عطر باران/ جاده لواسان.» با آنکه هوشمندی شاعرانهای در همنشینی واژهها احساس میشود و ظرافت و ایجاز کلام شاعر، مشهود است، اما ژرفابینی و باطنگرایی در ساختار کلام او، در بیشتر شعرها، کمیاب است؛ البته این را در شعرهای شاعران جوان اکنون جامعهمان هم میبینیم. حقیقت این است که انسان امروز (و شاعر امروز نیز) متاسفانه نگاه باطنگرا، نسبت به پدیدههای جهان هستی ندارد. به سخن سادهتر، شاعران جوان ما، هنرمندان تازهپای ما، راه باطن خود را گم کرده و در غوغای ظاهر زندگانی صنعتی روزگار خود، سرگردان ماندهاند.
بیشتر شاعران امروز ما، پدیدههای اطراف خود را دیده، صدای فریبنده طبیعت بیرون آنها را شنیده و کمتر به صدای درون و روح با عظمت آفرینش و وجود آنها، گوش دادهاند. چرا؟ برای اینکه فقط با نگاه جزئی و زبان ساده حسگرا و سطحی با جهان هستی روبهرو شدهاند. رمانتیسم و احساساتی شدن در شعرهای این دفتر فراگیر است و شاعر به جای معاینه و مکاشفه دنیای تو، به گردیدن در گردونه عطر یادها و خاطرههای مالوف روزانه و پاسخ دادن به پرسشهای عامیانه روزگار خود مشغول است: «... و با هم / باز به عطر آن شال سرمهای / پناه میبریم»، «هرکس/ باید برای خودش / عطر یک شال سرمهای/ داشته باشد...». تکرار عبارتها و یادها در شعرهای این مجموعه، خستهکننده و مخل است، چرا که یکی از ویژگیهای شعر کوتاه، ایجاز و اشاره است و شرح و بسط، جزو مبانی نثر به حساب میآید.
درست است که درونمایه شعرهای این دفتر، به نحوی، شیوه مرسوم زندگانی برخی زنان جامعه ما را نشان میدهد و گستره احساسی، عاطفی و فرهنگی متفاوتی را بازنمایی میکند، اما تاکید شاعر بر بعد احساسی ساده و نه خردگرایانه هنرمندانه، ما را در واکاوی عناصر بلاغی شعر، ناامید میگرداند. شاید این گفته شاعر که «آن قدر من پررنگ است که ما رنگ باخته/ تعلقی نیست که تعهدی پدید آورد.../ روزگار رنگ واژهها را بد برده است.» بهتر بتواند نگرش کلی و خودآگاهی شاعر را نسبت به جهان هستی و الگوی زیستیاش، نشان دهد.
امید است شاعر «گوشوارههای گیلاسی» با آموختن تجربههای بیشتر (در زبان، اندیشه و تخیل شاعرانه)، به دور از موضوعهای تکراری، با گزینش مولفههای منطقی زنانه در شعرهایش، بوطیقایی نو به وجود آورد و خواننده را به درک بهتر و شناخت کاملتری در قلمرو شعر و ادب فارسی برساند، این گونه، او میتواند با محتوا و موضوعهای تازه، بر غنای زبان و تواناییهای فرهنگ و دانش ادبی میهن خود بیفزاید.
عبدالحسین موحد / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد