در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در طول دوران سلطنت صفویان در ایران، روابط میان 2 کشور ایران و عثمانی آمیزهای از جنگ و صلح بود به این شکل که هر گاه شرایط داخلی ایران دچار ضعف و آشفتگی میشد، پادشاهان عثمانی که همواره در پی تصرف مناطقی از ایران بودند به کشورمان حمله میکردند و زمانی که پادشاهی قدرتمند چون شاه عباس اول حکومت میکرد عثمانیها مجبور به پذیرش حاکمیت صفویان و احترام به تمامیت ارضی ایران میشدند. پس از مرگ شاه عباس اول در سال 1038 ق، نوه وی به پادشاهی رسید:« نام او سام میرزا بود، پسر صفی میرزا، پسر نواب گیتی ستان عباس ماضی. بعد از جلوس، تغییر اسم خود داده، موسوم به اسم پدرش، شاه صفی شد.»1شاه صفی آشنایی چندانی با کشورداری نداشت و تمامی زندگی خود را به صلاحدید شاه عباس اول در حرم شاهی به سر برده بود به همین علت توانایی و شایستگی لازم را برای اداره سرزمین پهناور ایران نداشت. علاوه بر این مساله شاه صفی فردی بسیار خشن و بیرحم بود: «تا جایی که افراد ذکور خاندان سلطنتی را از دم کشت و ریشه خاندانهای مخلص و خدمتگزاری چون امام قلیخان، فاتح هرمز و گنجعلیخان زیگ را از ایران برکند.»2
همزمان با شاه صفی، در عثمانی یکی از قدرتمندترین پادشاهان این سلسله، سلطان مراد چهارم (1049 ـ 1032 ق) سلطنت میکرد. سلطان مراد که در زمان شاه عباس اول توانایی حمله به ایران را نداشت در زمان شاه صفی فرصت را برای تهاجم به ایران مناسب دید و 2 بار در سالهای 1044ق و 1048 ق به ایران حمله کرد.
لشکرکشی سلطان مراد به ایران
سلطان مراد چهارم یکی از آخرین پادشاهان قدرتمند عثمانی بود: «سلطنت وی یک موفقیت بزرگ به شمار میرفت. مراد زمانی به قدرت رسید که امپراطوری در نابسامانی بود و بسرعت در ورطه زوال و انحطاط فرو میرفت. وی با اتکا به قدرت مطلق فردی و اعدام بیش از 20000 تن از شورشیان کوشید که امپراطوری ثبات و عظمت خود را لااقل در همان برهه از تاریخ بازیابد و به این ترتیب بود که وی توانست پیامدهای زوال را به تاخیر اندازد.»3 سلطان مراد پس از ایجاد آرامش و ثبات در داخل قلمرو خویش، بار دیگر متوجه ایران شد. ناتوانی شاه صفی در اداره امور کشور و آشفتگی ناشی از این مساله امیدواری فراوانی را برای کسب موفقیت در سلطان مراد به وجود آورده بود. به همین منظور پس از کسب آمادگیهای اولیه سلطان مراد در سال 1044ق در راس سپاهیان عثمانی، ایروان را که در اختیار نیروهای صفویه بود مورد هجوم قرار داد.اگرچه نیروهای قزلباش درون قلعه ایروان به فرماندهی طهماسب قلیخان 13 روز مقاومت کردند اما سرانجام قلعه به تصرف نیروهای عثمانی درآمد. سلطان مراد پس از این پیروزی همراه با بخشی از سپاهیان خود روانه تبریز شد. اگرچه حضور نیروهای عثمانی در تبریز تنها چند روز طول کشید و آنان به علت کمبود آذوقه و تدارکات مجبور شدند بازگردند،4 اما در همین مدت کوتاه تا آنجا که توانستند به غارت و ویرانی شهر تبریز پرداختند.5 قلعه ایروان نیز مدت زیادی در اختیار نیروهای عثمانی نبود و سال 1045 ق نیروهای صفوی به رهبری شاه صفی در صدد تصرف ایروان برآمدند و پس از حملات متعدد، نیروهای عثمانی به فرماندهی مرتضی پاشا که در قلعه ایروان بودند شکست خورده و ایروان مجددا به تصرف ایران در آمد.6
عهدنامه زهاب به خواست دولت عثمانی برای حاکمیت بر بغداد به صورت رسمی جامه عمل پوشانیده بود و به همین جهت همواره مورد تایید دولتمردان عثمانی قرار داشت
سلطان مراد که از این لشکر کشی به نتایج دلخواه خود دست نیافته بود با توجه به آشفتگی اوضاع سیاسی ونظامی در ایران بار دیگر در طمع متصرفات جدید بر آمد. به این ترتیب بار دیگر عثمانی به ایران حمله کرد و سلطان مراد در راس سپاهیان عثمانی در سال 1048 ق عازم بغداد شده، آنجا را محاصره کرد. این بار نیز نیروهای ایرانی به مقاومت در برابر عثمانیها پرداختند و مقاومت سرسختانه آنان تلفات فراوانی را بر نیروهای عثمانی وارد آورد چنانچه صدراعظم سلطان مراد، محمد پاشا نیز در یکی از این حملات به قتل رسید،7 اما سلطان مراد در تصرف بغداد مصمم بود و پس از 40 روز نیروهای عثمانی وارد بغداد شدند: «...بالجمله در عرض چهل روز قلعه بغداد مفتوح شد و به غارت رفت و خلق عظیمی شهید شدند و سر و سامان ضریح مبارکه امامین کاظمین به دست عدوان سپاه رومیه به غارت رفت و به مضجع اولاد رسول(ص) جسارت شد...»8 شاه صفی که برای مقابله با نیروهای عثمانی با سپاهی 12 هزار نفری از اصفهان خارج شده بود، هنگام تصرف بغداد در قصر شیرین بود. چون سپاهیان صفوی توانایی مقابله با نیروهای عثمانیها را نداشتند و این خطر وجود داشت که جنگ به سرزمینهای داخلی ایران کشیده شود، شاه صفی، نمایندهای را با پیشنهاد صلح روانه بغداد کرد. در این برهه از زمان خلأ کشته شدن بزرگان و نبود افراد کاردان و لایق در دولت صفوی بخوبی نمایان شد: «نبودن فرماندهان لایق و مجرب باعث شکست ایران در جنگ با عثمانی شد و ایران در سال 1049 هـ / 1639 م بغداد را از دست داد.»9
پیشنهاد صلح شاه صفی با موافقت سلطان مراد مواجه شد زیرا وی توانسته بود به آنچه میخواهد دست پیدا کند، این مذاکرات در سال 1049 ق منجر به انعقاد عهدنامه صلح زهاب شد. در زمان انعقاد این عهدنامه، شاه صفی و سلطان مراد هریک به پایتختهای خود مراجعه کرده بودند: «... به هر تقدیر بعد از آمدن ایلچیان و طی مراتبی، بنای مصالحه شده، چگونگی را به خدمت نواب اشراف عرض کرده، بعد از رخصت صلح کرده، سنور بسته، صلحنامچه از طرفین نوشته به یکدیگر سپرده، رومی به ولایت خود و قزلباش به اصفهان مراجعت کرده، نواب رضوان مکان به انتظام امور ایران پرداخته...»10 وعهدنامه زهاب از سوی نمایندگان ایران و عثمانی، صارو تقی اعتمادالدوله و مصطفی پاشا صدر اعظم عثمانی به امضاء رسید. از نکات جالب درباره عهدنامه زهاب این است که اصل معاهده امروزه وجود ندارد: «حقیقتا اصل عهدنامه مزبوره که عبارت از تصدیق نامه 2 پادشاه است، در هیچ یک از دولتین موجود نیست. در ایران به سبب فترت و عثمانیه به سبب حرقت، تلف شده است و مستندی که اکنون موجود است، عبارت از سواد نامهای است که به قول عثمانیه از سلطان مراد رابع به شاه صفی به طریق امضا تصدیق نامه معاهده قلمی شده است.»11
براساس عهدنامه زهاب، حاکمیت عثمانی بر بغداد از سوی دولت صفویه به رسمیت شناخته شد: «قشون آل عثمان به سرکردگی خود سلطان مراد، عراق عرب را مورد حمله قرار داد. آنان توانستند یکی از اعضای شریف و نفیس این کشور را از بدن جدا کنند.»12 با این اقدام بصره و تمامی منطقه بینالنهرین و شهرهای مذهبی و عتبات عالیات که از اهمیت اقتصادی، تجاری و مذهبی خاصی برخوردار بودند در اختیار دولت عثمانی قرار گرفت. در مقابل حاکمیت ایران بر ایروان که اهمیتی استراتژیک داشت مورد پذیرش عثمانی قرار گرفت و قلاع موجود در قطور، ماکو، قارص و قلعه زنجیر تخریب شدند.13 براساس عهد نامه زهاب، صلح و آرامش میان دو کشور به مدت نزدیک به یک قرن برقرار گردید. اگرچه این صلح و آرامش طولانی مدت نتایج زیانباری به دنبال داشت و بتدریج منجر به ضعف و از هم پاشیدگی سپاه صفوی شد که این مساله در زمان هجوم افغانها بخوبی نمایان بود.
اهمیت عهد نامه زهاب پس از شاه صفی
عهدنامه زهاب به خواست دولت عثمانی برای حاکمیت بر بغداد به صورت رسمی جامه عمل پوشانیده بود و به همین جهت همواره مورد تایید دولتمردان عثمانی قرار داشت.از سویی دیگر دولت صفویه نیز در سراشیب زوال و انحطاط قرار گرفته بود و حفظ صلح و دوستی با عثمانی اهمیت فراوانی در سیاست خارجی آنان داشت به همین منظور سفرای متعددی میان دو کشور در رفت و آمد بودند: «ابراهیم سلطان که بعد از سلطان مراد به سلطنت روم رسیده بود، یوسف آقا را با نامة مودتآمیز روانه ایران نمود. سفیر مزبور در قزوین به شرف پایبوسی سرافراز شد. از قضا مراسم جشن نوروز در تالار سعادتآباد برگزار بود و ایلچی مذکور به حضور همایونی رسیده، دستور دادند که از سفیر عثمانی پذیرایی شایانی بشود.»14 در زمان شاه سلیمان (1077 ـ 1105 هـ) اگر چه از سوی برخی کشورهای اروپایی تلاشهایی در جهت همراهی دولت صفویه علیه عثمانی صورت گرفت، اما همچنان عهدنامه زهاب مورد تایید دولت صفویه بود:«هدف از سفارت ما در دربار ایران، بیشتر این بود که شاه ایران را وادار به یک لشکرکشی مشترک بر ضد ترکها که در بحبوحه صلح، بغداد را از چنگ پدر بزرگش شاه صفی، خارج کرده بودند، بکنیم. فقط چون وزیر اعظم با این کار موافق نبود، کوششهای ما به جایی نرسید. وی به مسیحیان به خاطر فتوحاتش حسادت میورزید و به همین دلیل به ما جواب رد میداد. وزیر اعظم به ما گفت: پذیرفتن تقاضای شما یعنی اقدام شاه به جنگ با عثمانی، نه با قرارداد صلحی که ما با خواندگار* منعقد کردهایم، موافقت دارد و نه اوضاع و احوال ما چنین اجازه میدهد.»15عهدنامه زهاب، از مهمترین و و پا برجاترین عهدنامه میان 2 کشور ایران و عثمانی بود و در دورههای بعدی تا زمان ناصرالدین شاه مفاد این عهدنامه مبنایی برای تعیین مرزهای دو کشور به شمار میآمد.16
مهناز نگهی
پینوشتها:
1ـ مستوفی، محمد حسن، زبده التواریخ، به کوشش بهروز گودرزی، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 105. 2ـ شعبانی، رضا، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، تهران،قدس، 1367، ص 15. 3ـ شاو، استانفورد جی، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، برگردان محمود رمضانزاده، مشهد، آستان قدس رضوی، 1377، ص 345. 4 ـ واله قزوینی، محمد یوسف، ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس (1038 ـ 1071)، تصحیح محمدرضا نصیری، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، 1380، ص 223. 5 ـ اصفهانی، محمد معصوم بن خواجگی، خلاصه السیر (تاریخ روزگار شاه صفی صفوی)، تصحیح ایرج افشار، انتشارات علمی، تهران، 1368،ص 207 ـ 206. 6ـ وحید قزوینی، محمد طاهر، عباسنامه، به اهتمام ابراهیم دهگان، اراک، کتابفروشی داودی، 1329، ص 273. 7 ـ هدایت، رضا قلیخان، روضه الصفای ناصری، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران، اساطیر، 1380، ص 6899 . 8ـ همان، ص 9899. 9ـ لاکهارت، لارنس، انقراض سلسله صفویه، برگردان اسماعیل دولتشاهی، تهران،انتشارات علمی و فرهنگی، 380، ص 21. 10ـ مستوفی، همان، ص 108. 11ـ حسینی تبریزی (مشیرالدوله)، جعفربن محمد تقی، رساله تحقیقات سرحدیه، به اهتمام محمد مشیری، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1348، ص 74. 12ـ وحید قزوینی، همان، ص 17. 13ـ نوایی، عبدالحسین، روابط سیاسی و اقتصادی در دوره صفویه، تهران، سمت، 1385، ص 35. 14ـ وحید قزوینی، همان، ص 45. 15ـ کمپفر، انگلبر، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، انتشارات خوارزمی 1350، ص 85. 16ـ وحید قزوینی، همان، ص 50.
* خواندگار لقب سلاطین عثمانی است
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد