جمع کثیری از پوچانگاران معتقدند چیزی در وجود انسان نهفته است که جلوی معنادار شدن زندگیاش را ـ حتی در صورت وجود خداوند ـ سد میکند. به عنوان مثال برخی پوچانگاران پیرو عقاید آرتور شوپنهاور آلمانی هستند که میگوید زندگی انسان بیمعنی است، زیرا وی به دو دلیل از حیات خود رضایتمند نیست: یا انسان به چیزی که دوست دارد دست نمییابد یا به آن دست مییابد ولی از آن دلزده میشود. منتقدان بسیاری با بیان این که افراد زیادی وجود داشتهاند که از سطح رضایتمندی لازم برای معنادار شدن حیات خود بهرهمند بودهاند، عقاید پوچانگاران را به چالش میکشند.
نکته جالب در مورد پوچانگاران این است که برخی از آنان فقدان مجموعهای از اصول اخلاقی نامتغیر را دلیل معنادار شدن زندگی توصیف میکنند. آنها با بهرهگیری از تعبیر زیبای داستایوسکی که عنوان میدارد اگر هر کاری در این دنیا مجاز باشد، آن گاه زندگی بیارزش خواهد شد، در حقیقت اخلاق را پایه و مبنای معنامندی حیات بشر قرار میدهند. البته در پایبندی به اخلاقیات در بین فلاسفه و خود پوچانگاران واگراییهای اساسی به چشم میخورد.
اما شاید اثرگذارترین الگوی پوچانگاران برگرفته از دیدگاههای توماس نگل باشد. این نقطهنظرات در نهایت به این نتیجه میرسد که زندگی انسان با توجه به عظمت هستی و طولانی بودن حیات روی کره خاکی کاملا پوچ و بیهدف است. نگل ابراز میکند انسان قادر است با توسل به دیدگاههایی متفاوت ـ که یا درونیاند یا بیرونی ـ دنیای پیرامونی خود را درک کند، اما درونیترین دیدگاه مربوط به رای یک فرد مبنی بر تحقق اهداف و منافعش در طول عمر کوتاه خود است.
از دیگر سو، بیرونیترین دیدگاه که مستقل از ماهیت افراد عمل میکند، دیدگاه جهان هستی است که طی آن باید منافع همه موجودات ذیشعور در تمام زمانها و مکانها به هدف اجابت برسد. وقتی فرد در مقام قیاس این نقطهنظر بیرونی با اثرگذاری فوق ناچیز و بیاندازه پَست خود برمیآید، به تنها نتیجهای که میرسد بیارزش و بیمعنا بودن حیات خویش است.
وی ممکن است با خود بگوید عمر نهایتا هفتاد هشتاد ساله من در مقایسه با میلیاردها سال عمر کره زمین و احتمالا تریلیاردها انسانی که تا به حال روی آن روزگار گذراندهاند، چه ارزشی دارد و به چه حساب میآید؟!
البته ناگفته نماند تعداد مخالفان نگل بسیار بیشتر از موافقان آن است. پیروان نگل باید به این ایراد پاسخ دهند که مگر نه این است که بخشی از انسان بودن است که دیدگاه جهان هستی او را تشکیل میدهد؟ در مجموع باید اذعان کرد بشر هنوز نتوانسته است برای این سوال و بیشمار سوالات و شبهات دیگری که در حوزه معنا و مفهوم زندگی مطرح شدهاند، پاسخهای قانعکنندهای بیابد. از این رو به نظر میرسد ظرفی که بشر از پُر کردن آن عاجز آمده است، باید به دست دین پُر شود. در ادامه به دیدگاه دین مبین اسلام درباره معنای حیات نگاهی خواهیم داشت.
قرآن در باب معنای زندگی پیشنهادی ارائه میکند که در واقع همان نظریه بیپیرایه و تحریفنشده ادیان توحیدی است که بر هدفداری کیهان و جهان آفرینش تاکید دارد. به رغم وسوسهافکنیهای داخلی و خارجی گذشته و تلاشهای مستمر، گسترده و پُرهزینه مبتنی بر اصول روشنگری و رنسانس، دیدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سیمای زندگی جامعه بشر میدرخشد و به سایر انسانها نیز نوید آرامش، آسایش و سعادت میدهد.
با توجه به مفهوم روشنی که هر کس از حیات و زندگی دارد، میتوان حیات انسان و مراتب آن را از دیدگاه قرآنی در سه مرحله ترسیم کرد: الف ـ حیات حیوانی ب ـ زندگی انسانی ج ـ حیات الهی.
حیات حیوانی
خدایی که انسان را آفریده و خلقتش را متعادل قرار داده، او را از حیات حیوانی برخوردار کرده تا با استفاده از قوای درونی خویش، از مواهب زندگی برخوردار شود. انسان البته باید به این موضوع اهتمام جدی داشته باشد که نحوه بهرهمندی او از آن قوا چگونه است. آیا تمام همت او محدود کردن خود به ارضای همین حیات است یا به عالیترین درجه حیات نیز توجه باید داشت.
نکته: قرآن در باب معنای زندگی پیشنهادی ارائه میکند که درواقع همان نظریه بیپیرایه و تحریفنشده ادیان توحیدی است که بر هدفداری کیهان و جهان آفرینش تاکید دارد |
برخی آدمیان در طول عمر خود در پایینترین درجه حیات سیر میکنند. آنان چون حیوانات همه همت خود را در بهکارگیری شهوات محدود ساخته و گویا هیچ قوه و استعداد دیگری در آنها وجود ندارد.
زندگی منافقان و حیات کفار چنین زندگی و حیاتی است. قرآن کریم در وصف زندگی کفار میفرماید: و کسانی که کفر ورزیدند، استفاده از زندگی و خوراکشان همانند چهارپایان است. (محمد/12) این گروه چنان در این جنبه افراط کردهاند که براساس قرآن خداوند به رسولش خطاب میکند که آنان را به حال خویش رها ساز تا در ورطه حیوانیت خود ادامه حیات دهند. (ر.ک. معارج/42)
اما دلیل این سوق به حیوانیت چیست؟! علت آن است که این گروه با عدم استفاده از عقل و بدون توجه به قوه عاقله، در غفلت به سر برده و به زندگی دنیا رضایت دادهاند: همانا آنان که (به آخرت معتقد نشدند) به دیدار ما امید ندارند و به زندگی دنیا دل بستهاند و آنها که از آیات ما غافلند. (یونس/7)
امام علی(ع) نیز در دوری از چنین حیاتی در نامه معروف خود خطاب به عثمان بن حنیف میفرماید: «فما خلقت لیشغلنی اکل الطیباب کالبهیمة المربوطة همها علفها او المرسلة شغلها تقممها؛ خلق نشدهام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پرواری که تمام همت او علف یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پرکردن شکم باشد.»
زندگی انسانی
آدمی تا وقتی پیرو قوه وهم و خیال خود باشد، حیطه حیاتش در ردیف حیوانات است؛ اما اگر گام را بلندتر نهد و قوه عاقلهاش را به خدمت گیرد و در بالندگی آن همت گمارد، به طور قطع حیاتش از زندگی حیوانات فراتر میرود و ثمرات و آثار انسانی از آن حیات ظهور میکند.
قرآن کریم به این نکته تصریح دارد که حیات شخص جاهل و غافل با فرد عاقل و عالم یکسان نیست، زیرا یکی از قوه عاقله برخوردار بوده و دیگری در تلاطم حیاتش با حس و وهم و خیال درگیر است. یکی بر مرکب عقل تکیه زده و دیگری پیاده از عقل است. یکی کشته جهل خویش است و دیگری از نور عقل و وحی روشنایی استمداد میکند.
«آیا کسی که مرده (جهل و ضلالت) بود، پس ما او را زنده کردیم و به او روشنی علم و دیانت دادیم که با آن روشنی میان مردم سرافراز رود. همانند کسی است که در تاریکیهای (جهل و گمراهی) فرو رفته و از آن نمیتواند خارج گردد؟» (انعام/122)
حیات انسانی، حیات مومنانه را گویند و زندگی حیوانی به حیات ملحدانه انسان اطلاق میشود که قرآن کریم آثارشان را متفاوت ارزیابی میکند. تشبیه خداوند از این دو زندگی این است که حیات انسانی چون سجدهگاهی است که بر پایه تقوا و حق تأسیس شده و دارای بنای محکم و استواری است؛ اما زندگی حیوانی مانند بنایی است که بر پایه سستی در کنار سیل ساخته شده و بزودی ویران خواهد شد: «آیا کسی که بنیاد [کار] خود را بر پایه تقوا و خشنودی خدا نهاده بهتر است یا کسی که بنای خود را بر لب پرتگاهی مشرف به سقوط پیریزی کرده... .» (توبه: 109)
پس قلمروی حیات حیوانی، بهرهبرداری از خیال و وهم است و لازمه حیات انسانی، استفاده از عقل و آموزههای دینی است و چون حیطه عقل فراتر از وهم است، لذا حیات مبتنی بر آن دو نمیتواند یکسان باشد.
حیات الهی
آدمی با بهرهگیری از عقل و تسلیمپذیری در برابر نقل قادر است حیات انسانی خود را رقم زند، اما حیطه حیات وی میتواند از این حوزه هم فراتر رود. این موجود مادی چون دارای روح الهی است، قدرت آن را دارد که پا را از عالم ماده فراتر بگذارد و در عالم ملکوت سیر کند. اسباب وصول برای او مهیاست، اما گاهی انگیزه ظهور آن ملغاست.
در این مرتبه از حیات است که انسان با تلاش و کوشش از مقام عبودی به جایگاه ربوبی بار یافته، زمان و مکان را درمینوردد و با این که بظاهر در این عالم است، اما در واقع به باطن آن عالم مرتبط است. حق تعالی در خطاب به ابراهیم خلیل به این مرتبه از حیات اشاره دارد که فرمود: «و ما این چنین حقایق آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم.» (انعام / 75) مقام منیع ملکوت منحصر در نبی و وصی نیست که دیگران به آن دسترسی نداشته باشند یا وصول به آن برایشان مستحیل باشد، زیرا اولا انسان قوه و استعداد حشر با ملکوت را داراست، زیرا سعه وجودی او برتر از مجردات است. ثانیا خداوند سبحان در متن قرآن خطاب به غیر معصومین از انسان فرموده است: «آیا فکر و نظر در ملکوت و قوای آسمانها و زمین نمیکنند.» (اعراف/185) صیغه جمع در مقام ترغیب و تحریص، شاهد بر این مدعاست که طیران هر انسان در طبیعت او و عروج به عالم شامخ ملکوت در کنه نفس او تعبیه شده است.
واجد حیات الهی شدن در نشئه طبیعت، برترین مقام انسانیت است. انسان در عین حال که در عالم ملک ادامه حیات میدهد، قادر است با ارتقای اندیشه، حیات خویش را تعالی بخشیده و در عالم ملکوت سیر نماید. سرش این است که وی از سایر حیوانات ممتاز است؛ حیوانات جز فربهی تن غایتی ندارند، اما انسان که صاحب اندیشه و برخوردار از اختیار است، از این توانمندی برخوردار است و دین هم به خاطر همین آمده که بزرگوارانه دست انسان را بگیرد و او را از مرحله حیوانی به مرتبه زندگی انسانی، بلکه به مقام حیات الهی برساند.
محمدهادی کرامتی - جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد