در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
...و در نتیجه؟ یعنی میخوام بگم خب نتیجه...؟ ...شاید منم دارم گیج میزنم؟ ها؟ همون بهتر که هیچی نگم؟ چشم! بیا،اومممم!
فرشته ح. 18 ساله: ...شما گفتید: «این عکسها که الان میبینی فوتوگرافی نیستن، همون عکس خالیاند!» ببخشید، سواد من در حدی نیست که رو حرف شما حرف بزنم، ولی فرق عکس و فوتوگرافی چیه؟ من یه عمره کلاس زبان میرم... البته قصد من ناراحت کردن شما نبود، هر چند میدونم شما هم مثل من نه آدم حساسی هستید، نه الکی ناراحت میشوید. اینو خودتون دوشنبه 7 بهمن 87 یادم دادید که در جواب یکی از خوانندهها گفته بودید: «آدمای حساس به جایی که باید و شاید نمیرسند. برای یادگیری و پیشرفت بیخیال تو ذوق خوردن شو و حساسیت رو بذار رو قسمت کم یا در حد ناچیزش» که خیلی به من کمک کرد... (از اینکه دفعه پیش ایمیل این حقیر رو هم خوندید و زحمت کشیدید و تفکر کردید و جوابی در خور و مناسب دادید، بسی مرسی! باور کنید جوابهای شما از صد تا بله عروسخانومها هم باارزشتره)...!
آرهههههه؟!! پس زیر زبونی ما کو؟ ببین آقاجون روزنامهنگار نمونه و سواد پواد و اینجور توصیفات رو بیا ودرباره من بذارشون کنار که باور کن جدی میگم: هیشکی نیس که از تعریف و تمجید بدش بیاد، ولی اگه غرق تمجید بشه ابتدای راه سقوط خودش رو خودش رقم زده. منم که بیجنبه! میترسم با یه همچی توصیفات پاچهخوارانهای جوگیر بشم و راه رو از چاه تشخیص ندم و دایناسور بیار و رشته کوه زاگرس بار کن! پس این از این! اما درباره اون از اون: اولاً خودت سوادت رو به حدی برسون که رو حرف من هم (من کیام بابا؟)!! حرف بزنی؛ اونوخ هم من متوجه اشتباهاتم میشم و ممنون سرکار، هم تو یه چی یاد گرفتی که بدونی چی به چیه. منظور من از عکس خالی و فوتوگرافی سادهترین و عامترین معنای اون بود نه نگاهی مثل تو از زاویه زبانشناسی. دوربینت رو وردار و بذار یه جایی و چیلیک! حالا چاپش کن! این میشه عکس (در معنای عامش.) حالا همون دوربین، یا یه دوربین دیگه رو (توفیر چندانی نداره)! بذار و بازم چیلیک! این بار آموختههات رو از هنر گرافیک روی عکس گرفته شده اجرا کن، یعنی «گرافیک» رو ببر به قاب «فوتو.» گرافیکی که به یه فوتوی اولیه وابسته باشه در معنای کلیش میشه اثری فوتوگرافیک. توی دیکشنری کامیجان خودت هم اگه تایپ کنی photo ترجمهش میکنه به عکس. حالا تایپ کنphotographic بهت میگه یعنی وابسته به عکس و عکسبرداری( !باز خودت یه تحقیقی بکن، یهوخ من اشتباه نکرده باشم تو هم اشتباه کنی، هر دومون تو اشتب دست و پا بزنیم)!!
مهدیار دلکش از قم: ...از دوردست آوایی مرا میخواند. کفشهایم همینجاست اما این صدا، دیگر شوقی در من نمیآفریند. من به تنهایی عادت کردهام!
شعرت، درسته که وزنی داشت و قافیهای، اما مالی نبود...!! دِ...بیاااا...! بابا چرا ناراحت میشی؟ خب دارم راهنماییت میکنم دیگه!! اصلاً من لال میشم...آ... بفرما... جواب سعدی رو چی میدی که داره میگه: ردیف کردن یه چن تا صفت مثل «آرام جانم» و «مهربانم» و «آسمانم» و این صوبتا پشت سر هم، بعدشم یکی دو تا میتوانم میتوانمی که اصلاً معلوم نیست چی رو میتوانی(؟)! هنر نیستاااااا. داداش، سعدی رو قبول نداری؟ بفرما؛ مولانا رو چی؟ میفرماید: «اصلاً اینها را به کناری بنه! ذکر توانستن چه ربطی به ناز کردن و دل شکستن همیداشتندی حافظا؟! ها...؟» حالا باز برو یه چوبی وردار بیا جلو جامجم کشیک بده که تا اومدم بیرون، هی بزنی به این فرق سرم( !!یا مثل اون چارسال پارسالا! باد دوچرخهم رو خالی کن، بعدم برو اون دوردورا واستا هی زبونت رو نشونم بده! هی بگو: آخ که دلم خنک شد، دیدیمدیم! آخ که دلم خنک شد، بیبیم، بیم!!
محدثه، 14 ساله از تبریز: ...صدایی میآید. سکوت، سکوت، سکوت. چه آهنگ زیبایی دارد. بله، صدای سکوت چه دلنشین است، ولی حیف که شکستنیست...
حسین مجیری، 20 ساله از خمینیشهر: برای اولین بار تو عمرم یه دو بیتی گفتهم و از اونجایی که خیلی قبولت دارم دوست دارم نظرت را دربارهش بدونم. زحمت تنظیم وزن و چاپش هم به عهده خودت! اما دو بیتی: «ز بعد رفتنت ای دوست، غمت در دل من کم نیست/ برای دیدن رویت دگر تاب و توانم نیست/ ای کاش غم هجرت بیابانپرورم میکرد/ ولی افسوس که نای بیابانپروری هم نیست»
ایول! یهباره میذاشتی زحمت گفتن دو بیتی موصوف رو هم خودم میکشیدم! بعد میموند یه اسم تو، که اونم خواهش میکنم... قابلی نداشت... میزدم کنارش و خلاص!! ولی از شوخی و مزاح و پاچهخواری حضرتعالی گذشته (آخه نه من خودم، خودم رو قبول دارم، نه هیچ استاد کاردرست و باسوادی منو قبول داره! پس یه تجدید نظری روی همچی باورت بکن تا دیر نشده)، دو بیتی غیر از اینکه فقط دو بیت داره، وزنش هم باید بهش بخوره (تازه اگه صرفنظر کنیم از معنا و مفهومی که شعرت میخواد بیان کنه.) مثلاً ببین، اشعار حماسی خوبه که وزن طنینداری داشته باشن، مثل شاهنامه فردوسی! یا در عاشقانه سرودن خوبه از اوزان لطیف استفاده کرد، مثل غزلهای حافظ. حالا وزن و معنا و غوغای دوبیتیهای این بابای مدرسه شاعران نامدار خودمون، جناب استاد بابا طاهر عریان رو هم بررسی کن: اگر دردم یکی بودی چه بودی/ مفاعیلن مفاعیلن فعولن. سوز و گداز رو تو آهنگش میبینی؟ یه نگاه هم به این ابیات طویلالمدت درازالمسافت خودت بنداز: ز بعد رفتنت ای دوست غمت در دل من... آی... وای... نفسم... چی میگفتم؟ آها... در دل من کم نیست... ای داد و بیداد... امان اماااااننننن( !!حالا ناراحت نشی دفعه بعد بیای بگی میخوام هفتاد سال نظرت رو درباره شعرام ندونم!! من فکر کردم صادقانه اشکالت رو بگم خدمت بیشتری بهت کردهم. تازه یه چن تا مزاح هم کردهم که نری با این مهدیار همدست بشی بگی آقا منم یه میله آهنی تو خونهمون دارم، چوبت رو وردار با هم بریم جلو جامجم)!!
فهمیه ر. از تهران: ...همیشه دور بودن به معنای فراموش کردن نیست؛ گاهی فرصتی است برای دلتنگ شدن.
رحیم طاهری از حسنآباد فشافویه: ...نهخیر، مثل اینکه فعلاً دور، دور اشعار ادبی بیدروپیکره!! ستاره مُرد/ گل پژمرد/ خورشید سوخت/ چهره افروخت/ گلدون بیگلدون/ دور از بلبل/ همراه باد/ رفتم از یاد!!!
براستی که سعدیا و حافظا!
بدون نام: شاید به نظر بیاد من از اون کسانی باشم که تازه به جمعتون پیوسته ولی باید عرض کنم من از همون اول تو این صفحه کار میکردم، فقط تو پشت صحنه بودم! حالا وقتش رسیده که یه خودی نشون بدم؛ پس دوباره سلام.
علیک سلاااااام! خوووووبیییی؟ قدم نو رسیده مبارک بابام جان! فقط یه زحمت بکش علاوه بر قانونهای دیگه صفحه، قانون سوم رو هم در نظر بگیر، اونوقت همین جلوی صحنه در خدمتیم.
بهاره ندیری از کرج: ...یک سوال تخصصی: چطور میتوانم روزنامهنگار شوم؟ حتماً باید تحصیلات مرتبط داشته باشم؟
خیر! به هنر کار برآید به تحصیلات مرتبط و مدرک و اینا نیست( !!هر چند اگه مدرک هم باشه، کارت سریعتر و بهتر راه میافته)! خودت هم اگه بری کتابهای مربوط به روزنامهنگاری، ویراستاری، شعر و ادبیات داستانی رو دقیق بخونی و یاد بگیری، یه مدتی هم بشینی تیتر و خبر روزنامهها رو دوباره و بر اساس اون مطالعات بازنویسی کنی و تمرین و ممارست به خرج بدی، بعد بری یه موضوعی رو که گمون میکنی ارزش خبری یا قابلیت تهیه گزارش داره پیدا کنی و پیگیری کنی و بنویسی و به دبیران و خبرنگاران کارکشته گروههای خاص اون موضوع نشون بدی و نظرشون رو درباره کارت بخوای و اشکالاتت رو رفع کنی، بعد از یه مدت میتونی بشی روزنامهنگار. اگه همه اینها رو با حوزه تحصیلی مرتبط یا اصلی خودت هم گره بزنی، میشی روزنامهنگار ذوتخصصین! که به نظر من یکی از نیازهای اصلی روزنامهنگاری معاصر ماست. فکر کن... یکی هم دکترای اقتصاد یا جراحی مغز و اعصاب داشته باشه هم استاد روزنامهنگاری باشه؛ زیر و بم حقوق و وکالت و مشاوره رو بدونه و از خبرنگاری و روزنامهنگاری سررشته درستی داشته باشه. اگه حواسش جمع باشه، کلی هواخواه و مشتری میتونه واس خودش دست و پا کنه.البته باید مدتی هم در یکی از روزنامهها به عنوان خبرنگار افتخاری کار عملی انجام بدی تا زیر و بم کار را به خوبی بشناسی.
گل یخ: ...تصمیم گرفتهم دیگه هیچ وقت به صدای قلبم گوش نکنم. بذارم انقدر فریاد بزنه تا بلکه یه روزی واسه همیشه خاموش بشه... خیلی سخته آدم تموم پلهای پشت سرش رو خراب کنه و فقط دلش رو خوش کنه به اینکه حداقلش کل راه رو رفته ولی... ولی وقتی به پشت سرش نگاه میکنه ببینه حتی نذاشتهن یه قدم برداره؛ حتی یه قدم...
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد