جهانی در یک مرز – 16

آوازهای هولناک از بدنهای نیمه جان

در میان مورخان اندیشه ی سیاسی، این نکته، مورد تایید و اتفاق همه است که ایران زمان قاجاران غرق در جهالت و فساد و بی خبری و خشونت بود تا جایی که آغامحمدخان قاجار برای اداره ی کشور "راهی جز کشتن و بستن" نمی شناخت.
کد خبر: ۲۵۳۳۴۱

آن گاه که نوبت به جانشینان او یعنی فتحعلی شاه و سپس محمد شاه قاجار و صدراعظم های بی لیاقتی مانند میرزاآقاسی شعبده باز رسید، این حکمرانان "زیوری جز تن آسایی و خودآرایی" نداشتند و نمی شناختند.

 

شماره ی زن های فتحعلی شاه "از حد نصاب گذشت" و به تعبیر میرزا علی خان امین الدوله "تعدد بنین و بنات او آب و اعتبار دودمانش را برد". او در کتاب "خاطرات سیاسی" صفحه ی 9 می نویسد که " عهد فتحعلی شاه، دوره ی گرمی بازار عیش مهنا و ریش محنا بود و میدان شعر و تملق ، فسحتی یافت".

 

در عهد فتحعلی شاه، روس ها دو قرارداد ننگین گلستان و ترکمنچای بر دولت قاجار تحمیل و هزاران کیلومتر مربع به ویژه قفقاز و بخش هایی از آسیای مرکزی را از سرزمینمان جدا کردند و در عهد محمد شاه،  با توطئه ی انگلیسی ها و بی کفایتی حکمرانان ، هرات از دست رفت و وهن و توهینی دیگر بر ملت ایران وارد شد.

 

پس از محمد شاه، ناصرالدین شاه به مدت 50 سال بر تخت سلطنت نشست و با سست عنصری یا خودکامگی خود و درباریانش ، تمام کوشش های اصلاح طلبانی مانند میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر برای اصلاح وضع اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی ایران را به هدر داد.

 

نیم سده ی سلطنت ناصرالدین شاه (تصویر بالا)، برغم کوشش هایی که برای انجام اصلاحات در کشورمان صورت گرفت، دوره ی طولانی شکست های پی درپی اصلاحات و گسترش روزافزون دخالت بیگانگان یعنی  روس ها و انگلیسی ها در امور کشور بود.

 

به گفته ی امین الدوله، نقش شاه و صدراعظم هایش مانند آقاخان نوری و میرزا علی اصغرخان امین السلطان در به بن بست راندن کشور، در عقیم گذاشتن کوشش های اصلاح طلبانه، در شکست اصلاحات و حتی در فراهم آوردن زمینه های قتلش به وسیله ی میرزا رضا کرمانی شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی، اساسی بود.

 

"تقدیر به دست قدرت خود ناصرالدین شاه ، اسباب قتل او را فراهم کرد و او را از تخت به تابوت کشاند. رضا کرمانی، جمال الدین افغانی و مایه (ی) ویرانی، همه، به اهتمام خود شاه ساخته شد. ذالک تقدیرالعزیزالعلیم" ( خاطرات سیاسی، ص 217).

 

با گذشت زمان، بحران سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران عصر قاجار عمق و ژرفای بیشتری پیدا کرد، مردم در خواب سنگینی فرورفته بودند، " نفس ایران تنگ و بدن مملکت، رنجور و عرق اضطراب بر آن جاری بود. از بدن های نیم جان آوازهای هولناک برمی خاست، بی آن که در اجساد، حرکتی دیده شود" (همان ص 173) و ناصرالدین شاه پس از سومین سفرش به فرنگستان، به ویژه به دنبال رسوایی واگذاری امتیازهای گوناگون به بیگانگان ( برای نمونه انحصار تنباکو و قرارداد رژی)، در واپسین سال های فرمانروایی اش، به " عیش شبانه روزی" خو گرفته بود.

 

ضعف های اخلاقی ناصرالدین شاه و وزیران و درباریانش و این که آنها نمی توانستند حتی در برابر زنان حرمسرا مقاومتی از خود نشان دهند، کشور را به کانون فساد و نابسامانی تبدیل کرد. امین الدوله می نویسد که " غفلت شاه ...که اوقات خود را به لذات جسمانی مشغول می ساخت، میدان وسیع و بی مانع، به حوادث و انقلابات می داد".(همان ص 153).

 

در پی انتقادها و مخالفت های سیدجمال الدین اسدآبادی به وضع موجود، به دستور ناصرالدین شاه او را به وضع فجیعی به بصره ی عراق تبعید کردند و آن گاه که " کار یک درجه بالا گرفت" و آوازه ی واگذاری انحصار توتون و تنباکو به گوش مردم رسید برخی از واعظان نیز بر بالای منبرها "دهان به ذم و قدح دولت و دولتیان گشودند". نخست، سید "علی اکبر فال اسیری" بود که در "شیراز شیرازه ی دولت و سلطنت را گسیخت و آبروی حکومت را ریخت". مامورین حاکم شیراز او را گرفتند، " دست و دهانش بستند و به قاطری سوار کرده، به سمت بوشهر بردند" (همان ص 151) و به بصره که سید جمال نیز آن جا بود، تبعید کردند.

 

به نوشته ی امین الدوله، سید برای بار دوم در زمان صدارت امین السلطان به تهران آمده و جمعیت زیادی، هوادار و طرفدارش شده بودند و به سخنانش گوش می دادند، چندان که ناصرالدین شاه از حضورش در ایران بیمناک شد و دستور داد سید را با رسوایی اخراج کنند.

 

پس از این دستور، حاکم قصبه ی شاه عبدالعظیم (شهر ری) سید را از بست صحن امام زاده بیرون کشید و برای این که صدای مردم بلند نشود، در مقام نفی سیادت او (سید بودن او) برآمد، اسلام او را "مشکوک" و خود او را "غیر مختون" خواند و برای اثبات ادعای خود دستور داد " در بازار، بند ازار او را بریدند و مکشوف العوره با سر و پای برهنه به یابو بستند" و در سرمای سخت زمستان او را به مرز عثمانی راندند.

 

نویسنده ی خاطرات سیاسی، عباراتی را در شرح کوشش های مرید سید جمال یعنی میرزا رضای کرمانی می آورد و می نویسد: " از اعوان و اصحاب سید هیچ کس به او یاری نکرد، مگر میرزا رضای کرمانی که سراسیمه به چپ و راست می دوید، قفا می خورد و ملامت می دید، فریاد می کشید که مردم این سید است و از اولاد پیغمبر شماست، از بزرگان علماست، غیرت کنید و نگذارید مظلوم کشته شود. فغان و اشک و تلاش و کوشش رضا فایده نداد. سید رفت و او به جا ماند. ماموران حکومت به منزل سید تاختن آوردند. از کتاب و کاغذ هر چه به دست آمد، بستند و سر به مهر خدمت وزیر اعظم فرستادند. امین السلطان رایت فتح برافراشت، شبانه به دوشان تپه رفت، کیف و دفتر سید را به همان مهر و نشان به حضور شاه برد که از آن میان خون جمعی ریخته و خاندان ها برانداخته شود. در آن صندوق جز لعنت نیافتند. تیر وزیر به سنگ آمد و شاه خشنود شد که از مردم معروف و نوکرهای دربار، کسی با جمال الدین همراه نبوده است"(همان ص 150).

 

مدتی از این ماجرا نگذشته بود که ناصرالدین شاه در آستانه ی پنجاهمین سال سلطنتش در صحن حضرت عبدالعظیم شهر ری به دست میرزا رضای کرمانی از اصحاب و پیروان سید جمال به قتل رسید و دوره ی طولانی فرمانروایی و استبدادش به سرآمد. تردیدی نیست که ناصرالدین شاه نخستین و آخرین فرمانروایی نبود که دربار خود را به "کانون تباهی ها" تبدیل کرد، این شیوه ی فرمانروایی از پیامدهای خودکامگی در ایران و بی خبری مردم ما بود.

 

بیشتر مردم ایران در دوره ی قاجار و پس از آن درکی از ساختار قدرت و منطق عملکرد آن پیدا نکرده بودند، سهمی از قدرت و نظارت بر آن نداشتند، نمی توانستند دریافتی روشن از مناسبات پیچیده ی قدرت داشته باشند، با حق و حقوق سیاسی و وظایف اجتماعی خود آگاه نبودند و این امر موجب شد حکمرانان به ظلم و فساد و استبداد و خودکامگی رو بیاورند.

 

میرزا رضای کرمانی در بازجویی هایش در تهران و قزوین و در بیان سبب قتل ناصرالدین شاه ، آشکارا گفت که " سال هاست که سیلاب ظلم بر عامه (ی) رعیت ایران جاری است...پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه به عرض او برسانند و تحقیق نفرماید و بعد از چندین سال سلطنت، ثمر آن درخت، امین السلطان و اراذل و اوباش بی پدر و مادرهایی باشند که بلای جان مردم شده اند، چنین درختی را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد: ماهی از سر گنده گردد نی ز دم! اگر ظلمی می شد از بالا می شد". (انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون، ص 59).

 

میرزا رضا در برابر بازجویان حکومت، پایداری و تاکید کرد که سلطان باید کشته می شد و نظر آنان را به این واقعیت جلب کرد و گفت که " قدری پایتان را از خاک ایران بیرون بگذارید، در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق آباد و اوایل خاک روسیه، هزار هزار رعیت بیچاره (ی) ایران را می بینید که از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم، فرار کرده، کثیف ترین کسب ها و شغل ها را از ناچاری پیش گرفته اند، هر چه حمال و کناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط می بینید، همه ایرانی هستند"( همان).

 

با مرگ ناصرالدین شاه، دوره ای مهم و منحط در تاریخ ایران به پایان رسید و دوره ای جدید با "انقلاب مشروطیت" آغاز شد زیرا مشروطه خواهانی مانند میرزا رضای کرمانی مرید انقلابی سید جمال اسدآبادی به این نتیجه رسیده بودند که در جامعه و حکومتی که راه هر اصلاحی بسته باشد، راهی جز انقلاب باقی نخواهد ماند.

 

 ادامه دارد....                                                                                              حسن سلامی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها