گفتنی است این اثر ازمنظر محتوایی، ارزش تاریخی و اجتماعی غیرقابل انکاری دارد. خانم رسولی با صداقتی ملموس، تصویری از زندگی روزمره یک خانواده پاسدار را ترسیم میکند: خاطرات روزهای اول ازدواج تا انتظارهای طاقتفرسا برای بازگشت تازهدامادش از مأموریتهای پرمخاطره، خانه بهدوشی، زندگی در سایه ناامنی بهدلیل حساسیت شغلی همسر، تمرکز بر تجربیات متفاوت زنانه مانند فعالیتهای بسیجی در مرز و در کنار اینها ایفای نقش مادری و پر کردن جای خالی مرد خانه و مدیریت زندگیای که بار تنهاییهای طولانیمدتش از هر باری بیشتر بر شانههای این زن سنگینی میکرده و در مقایسه با آثار مشابه، نگاهی انتقادی به متن بخشیده که به غنای ادبیات خاطرات همسران شهدا میافزاید.
بخش ابتدایی کتاب از بحبوحه انقلاب و خاطرات دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق مثل بمباران شیمیایی حلبچه و شهرهای مرزی دو کشور، اخراج کردهای عراق توسط صدام، عملیات مرصاد و... عبور کرده و بخش اعظم روایت به شروع تحرکات گروهکهای جداییطلب و خرابکار در غرب از جمله «پژاک» پرداخته است.
راوی، پژاک را نه بهعنوان یک پدیده انتزاعی بلکه بهمثابه تهدیدی ملموس در مناطق کوهستانی غرب کشور برای مخاطب بازنمایی کرده است؛ عنصری که میتوانست با ترسیم دقیقتر و تحلیلهای زمینهای، عمق سیاسی_اجتماعی بیشتری به کتاب بیفزاید اما نویسنده از آن غفلت ورزیده است.
علاوه بر این، روایت خطی و بدون هرگونه تعلیق و ضعفهای ادبی و ساختاری متن مثل دیالوگهای مکرر، طولانی و سلسلهوار، تجربه خوانش را تضعیف میکنند.
نویسنده این روایت را به ۴۰قسمت تقسیم کرده که هر کدام با برشی مقدماتی آغاز میشود؛ متنی کوتاه و توصیفی از زاویه دید دوم شخص («تو وارد میشوی»، «تو میبینی» و...) .
اجرای این تکنیک، ظاهرا برای ایجاد حس همذاتپنداری مستقیم با مخاطب توسط نویسنده طراحی شده اما با روایت اصلی_ که سراسر با زاویه دید اول شخص از زبان فرحناز رسولی پیش میرود_ ناسازگار بوده و شاهدیم که نتیجه، یک شکاف روایی آشکاراست.برشهای دوم شخص،مانند فلشکارتهایی ناهماهنگ ازبدنه اصلی متن جداهستند.این ناهماهنگی، یادآور نقدهای نظریهپردازان روایی چون ژرار ژنت (در روایتشناسی) است که تأکید میکنند زاویه دید باید برای حفظ انسجام نثر هماهنگ باشد. درغیر این صورت بهجای تقویت همذاتپنداری مخاطب،بین او و جهان روایت فاصله میاندازد.
علاوه بر این، روایت کلی، خطی و دارای ربط زمانی (chronological) است بدون فلاشبک، تعلیق یا لایهبندی زمانی که بتواند لحظات کلیدی مانند عملیاتها، لحظه شهادت یا مراسم تشییع شهید را برجسته سازد. این یکنواختی، ۳۳۸صفحه را به یک توالی گزارشوار تبدیل کرده؛ جایی که رویدادها بدون عمق دراماتیک ردیف شدهاند. خبری از شخصیتپردازی نیست وهمچنین دیالوگها_ که بیش ازنیمی ازمتن رااشغال کردهاند_ حقیقتا خستهکنندهاند.گفتوگوهای روزمره و سلسلهوار بهجای آنکه شخصیتها را غنا ببخشند (مانند کاوش درونی در احساسات راوی) جای تصویرسازی را در متن گرفتهاند.
دیالوگهای اضافی که فرصت توصیفهای ادبی_ مثلا از منظرههای طبیعی جغرافیای استانهای مرزی ایران یا کمبودهای عاطفی یک زن در نبود همسر_ را سلب کردهاند؛ و مهمتر فقدان عنصر تصویر یا پانویسهای تاریخی (در مورد پژاک یا زمینه سیاسی جدالهایی که سعید درگیرش بوده) که مجموع اینها، کتاب را از تبدیل شدن به یک اثر چندلایه محروم کرده است.
البته لازم به ذکر است نویسنده در انتهای کتاب چند صفحهای را به توضیح و توجیه مخاطب در انتخاب عنوان «رمان مستند» پرداخته که نهتنها با ارائه او در اجرای این اثر سازگاری ندارد بلکه در ساختارهای فرمی معروف جهان ادبیات، مطلقا تعریف شده نیست.
جای سؤال دارد در حالی که عنوان «رمان اقتباسی» در ادبیات جهان مقبول و پذیرفته است، چرا عدهای از نویسندگان حوزه ادبیات پایداری اصرار بر عنوان «رمان مستند» دارند که ترکیبی کاملا نامتجانس و بعید است!!
درنهایت، از نظر من «همسفر آتش و برف» با وجود اصالت مستندش، اثری متوسط است که با عنوان روی جلدش مناسبتی ندارد.