آیا ما واقعا از تاریخ میآموزیم یا تنها در روایت آن گردش میکنیم؟ برای واکاوی این پرسش بنیادین و تفاوت میان «تاریخ به مثابه عبرتگاه» و «تفرجگاه»، با حجتالاسلام دکتر سیدعلی بطحایی، عضو هیأت علمی دانشکده مطالعات ملل اسلامی دانشگاه ادیان و مذاهب، به گفتوگو نشستیم.
تاریخ همیشه جایگاه ویژهای در فرهنگ و زندگی ما داشته، اما برخی بزرگان (زعمای حوزه) بر این باورند که تاریخ، علمی تاریک و پرابهام است. آیا واقعا تاریخ چنین ماهیتی دارد؟ آیا ما را به تردید و شک نمیاندازد؟
بله، این یکی از چالشهای اصلی این رشته است. تاریخ درباره گذشته صحبت میکند، گذشتهای که ما بهطور مستقیم به آن دسترسی نداریم. به همین دلیل تاریخ به نوعی «علم تردید» است. برخلاف علوم تجربی که میتوانند نتایج را تکرار و آزمایش کنند، این علم براساس روایتها و منابعی است که گاه معتبر و گاه نامعتبرند. حتی خود روایتهای معتبر، تنها بخش اندکی از واقعیت را نشان میدهند؛ بنابراین در تاریخ با «معادلات چند مجهولی» روبهرو هستیم که حل آنها دشوار است.
پس با این توضیحات، آیا میتوان گفت تاریخ بیشتر از آنکه علمی دقیق باشد، مجموعهای از داستانها و روایتهاست؟
خیر، میتوان اینطور گفت که تاریخ، علمی ظنی است؛ یعنی گمان کاوشگر و جستوجوگر حقیقت. این ظنی بودن به معنای ضعیف یا بیارزشی بودن آن نیست، بلکه به این معناست که مورخ باید با دقت و تامل، بهدنبال کشف حقایق پنهان در دل روایتها باشد. برخلاف علوم دیگر که موضوع آنها در حال حاضر است. مورخ به گذشته نگاه میکند، گذشتهای که حقیقت آن همیشه جلوی چشمش نیست، بلکه پشتسرش قرار دارد و از آن عبور کرده است.
در این زمینه، آیا میتوان گفت کار مورخ شبیه به الهه ژانوس در اساطیر یونان است که دو چهره دارد؛ یکی به جلو نگاه میکند و دیگری به پشت؟
دقیقا! ژانویه، اولین ماه سال میلادی، به نام الهه دو چهره ژانوس نامگذاری شده است. این الهه نمایانگر دو زمان است: گذشته و آینده. کار مورخ نیز دقیقا همین است؛ نگاهی به گذشته دارد و تلاش میکند از آن درس بگیرد، در حالی که باید چشم به آینده و پیامهای تاریخ داشته باشد. این استعاره بسیار زیبا نشان میدهد که حقیقت تاریخ همیشه پیشرو نیست؛ بلکه در پشتسر قرار دارد و برای دیدنش باید با دقت و تعمق نگاه کرد.
آیا این موضوع به این معنا نیست که تاریخ نمیتواند علم باشد و بیشتر در حیطه فلسفه قرار دارد؟
این پرسش، بحث مهمی را پیش میآورد. یکی از رجال مشهور ایتالیایی، کروچه، معتقد بود که تاریخ باید در فضای فلسفه بررسی شود تا از حالت صرفا روایتگری و تفرجگاه بیرون بیاید. به عبارت دیگر تاریخ، کلاس فلسفه است با مثالهایی از دل تاریخ و مورخان باید فیلسوف باشند تا تاریخ بتواند علمی رسمی و درسآموز شود و از سوءاستفادههای سیاسی و تحلیل غیرعلمی مصون بماند.
با توجه به این تفاوتها و پیچیدگیها، چگونه میتوانیم از تاریخ بهعنوان عبرتگاه استفاده کنیم و از آن درس بگیریم؟
برای این کار، نخست باید بین نگاه به تاریخ بهعنوان تفرجگاه و عبرتگاه تمایز قائل شویم. نگاه تفرجگاهی یعنی دیدن تاریخ صرفا بهعنوان سرگرمی یا داستانی که گذشت، اما نگاه عبرتگاهی یعنی استفاده از درسها و تجارب گذشته برای تصمیمگیریهای امروز و فردا. این نیازمند تحلیل دقیق، مطالعه ژرف و پرهیز از برداشتهای سطحی و سیاستزده است. وقتی تاریخ علمی شود، میتواند به ما کمک کند که از اشتباهات گذشته درس گرفته و مسیر بهتر و آگاهانهتری را پیش بگیریم.
و در نهایت، نقش مورخ و علم تاریخ در جامعه امروز ما چیست؟
مورخ وظیفه دارد که گذشته را به شکل واقعبینانه و فلسفی تحلیل کند و با روش علمی و اخلاقی از آن برای آموزش و عبرت استفاده کند. علم تاریخ اگر بهدرستی فهمیده و بهکار گرفته شود، میتواند به جامعه کمک کند تا از تکرار اشتباهات جلوگیری کند و آیندهای روشنتر بسازد، اما اگر به تاریخ به چشم ابزاری برای سیاستبازی نگاه شود، این علم ارزش خود را از دست میدهد و به جای عبرتگاه، تبدیل به تفرجگاه و زمین بازی سیاستمداران خواهد شد.
حالا که از تفاوت تاریخ و فلسفه صحبت کردید، به فرق روششناختی این دو علم میپردازید؟ مثلا اگر بخواهیم درباره ظهور و افول عثمانیها یا جنگ هرات حرف بزنیم، چطور باید به منابع و روایتها اعتماد کنیم؟
نکته مهمی است. در علم تاریخ، پایه کار استناد به منابع و روایتهاست؛ یعنی هر گزاره تاریخی باید مستند به کتابها، گزارشها و منابع معتبر باشد. مثلا وقتی میگوییم درباره عثمانیها یا درباره هرات، ما باید به اسناد تاریخی، نوشته مورخان و منابع مستند مراجعه کنیم. مثل این است که یک هندوانه میخریم و میخواهیم بدانیم چقدر خوب است؛ ما به تجربه و مشاهده مستقیم دسترسی نداریم، بلکه به گزارشها و اطلاعات دیگران اعتماد میکنیم.
این نقطه تفاوت تاریخی با فلسفه است. فلسفه وظیفهاش استدلال و تحلیل منطقی است؛ جایی که یک فلاسفه انباشت استدلالها و نظریهها را شکل میدهد، اما مورخ بیشتر کارش جمعآوری و استناد به منابع است؛ مثلا یک معلم تاریخ باید کتابها و منابع تاریخی را همراه داشته باشد و با آنها به دانشآموزان درس بدهد. درست مثل اینکه معلم فلسفه در کلاس بحث و تحلیل میکند، اما معلم تاریخ باید مستندات واقعی را به دانشآموز نشان دهد و براساس آنها تاریخ را روایت کند.
با این دیدگاه، میتوان گفت تاریخ به نوعی علم انسانشناسی نیز است؟
کاملا درست است. تاریخ در حقیقت علم انسانشناسی است، چون شناخت انسان بدون تاریخ ممکن نیست. برخی فکر میکنند برای شناخت انسان باید به روانشناسی، زیستشناسی یا فلسفه مراجعه کرد، مثلا نظریات پیاژه یا روانشناسی رفتارگرایی، اما واقعیت این است که عمق شناخت انسان فقط در تاریخ بهدست میآید. در تاریخ ما گذشته انسانها، تجارب، فرهنگها و رفتارهایشان را میبینیم و از این طریق میتوانیم درک واقعیتری از انسان پیدا کنیم.
پس تاریخ فراتر از یادآوری گذشته، بلکه معلم انسانهاست؟
همینطور است. تاریخ عبرتگاه است؛ جایی که میتوانیم از تجارب گذشته درس بگیریم و به شناخت عمیقتری از انسان و جامعه برسیم. به همین دلیل است که بدون دانش تاریخی، شناخت کامل و صحیح از انسان و جامعه ممکن نیست؛ بنابراین تاریخ فقط مرور وقایع گذشته نیست، بلکه وسیلهای برای فهم بهتر انسان و رفتارهایش است.
در میان کتابهای معروف تاریخی، تاریخ گاهی به تصویر یک پیرمرد خسته با کولهباری از تجربه تشبیه میشود. این تصویر چطور میتواند در فهم ما از تاریخ کمک کند؟
این تشبیه بسیار گویاست. تاریخ مثل یک پیرمرد خسته است که سالها تجربه اندوخته و ما باید گوشه لبهایش را ببینیم تا درسهایش را دریابیم. این کولهبار از تجربه و روایت، چراغ راه آینده است. تاریخ صرفا سرگرمی یا حل جدولکردن نیست؛ بلکه مطالعه انسان است، شناخت رفتارها و مسیرهایی که انسانها در گذشته طی کردهاند. این درواقع چراغ راهی است برای آیندگان که اشتباهات را تکرار نکنند و از عبرتها بهرهمند شوند.
پس تاریخ فقط مرور وقایع نیست، بلکه حامل درسها و عبرتهای بزرگ است؟
دقیقا همینطور است. هرچند تاریخ پر از ابهام، روایتهای ناقص و گاه نادرست است، اما درسهای بزرگی در دل خودش دارد. اگر ما بخواهیم انسان را بهدرستی بشناسیم، زیستشناسی، پزشکی یا روانشناسی کافی نیستند. تنها تاریخ است که میتواند انسان را بهصورت کامل و در بستر زمان به ما نشان دهد؛ چون تاریخ، زندگی انسان را بهعنوان یک کل و در بستر زمان روایت میکند.
بااینحال، بسیاری از کتابهای تاریخی صرفا بهعنوان «تفرجگاه» و سرگرمی خوانده میشوند. آیا این نگاه به تاریخ درست است؟
این نگاه البته وجود دارد. مثلا کتابهایی که درباره جنگ جهانی دوم چاپ شدهاند، پر از عکسها، آمارها و تصاویر پرشمارند. این نوع کتابها بیشتر جنبه تفرجگاهی دارند؛ مثل یک فیلم مستند یا عکسنگاری از گذشته. البته اینها میتوانند جذاب باشند، اما فقط سرگرمی هستند و به ما درس عمیق تاریخی نمیدهند. در مقابل، باید دنبال آن بخشهایی از تاریخ باشیم که علت و معلولها را تحلیل میکنند، مثل بررسی عوامل ظهور فاشیسم، تاثیر رکود اقتصادی یا معاهده تحقیرآمیز ورسای که زمینهساز جنگ جهانی دوم شدهاند. اینجاست که تاریخ به «عبرتگاه» تبدیل میشود.
این دو نگاه، یعنی «تفرجگاه» و «عبرتگاه» چگونه بر فهم ما از تاریخ تأثیر میگذارند؟
وقتی تاریخ را صرفا بهعنوان سرگرمی یا داستانی زیبا و پرشکوه ببینیم، به نوعی فرار از واقعیتها و زمان حال است. این چیزی است که به آن «باستانگرایی غیرعلمی» میگوییم؛ یعنی غرقشدن در شکوه تمدنهای گذشته بدون درک علمی و دقیق آن. اما اگر تاریخ را بهعنوان علمی که میخواهد عبرتهای واقعی بدهد ببینیم، آنوقت تاریخ به ما کمک میکند که آینده را بهتر بسازیم و از اشتباهات گذشته درس بگیریم.
یکی از نقدهایی که تاریخ را به چالش میکشد، مؤلفه «باستانگرایی» است. این موضوع آیا مشکلاتی در فهم تاریخ برمیانگیزد؟
دقیقا. باستانگرایی یکی از چالشهای جدی تاریخنگاری است. درواقع، این گرایش باعث میشود که افراد از مشکلات و مسائل روزمره فرار کنند و به گذشته پناه ببرند. این نگاه گاه به داستانپردازی فروکاسته میشود و مانند پارسکردن سگی بر استخوانی خشکشده است ــ حرکتی بیثمر و بیهوده ــ که تنها ما را در گذشته متوقف میسازد و از رویارویی با واقعیتهای اکنون بازمیدارد.
یکی از محورهای پرسشی این سامانه، پرسش از چگونگی برداشت و توصیف است: وقتی دو رویداد تاریخی از زمینه تا نتیجه مشابهند، ولی در دو بازه زمانی کاملا متفاوت رخ میدهند، برداشت ما چه باید باشد؟ چگونه باید آنها را وصف کنیم و با چه روشی به تحلیلشان بپردازیم؟
بله، این جمله بسیار پرمعناست و البته نقلقول شفاهی است که از استاد ارجمندم آیتالله هادویتهرانی به نقل از امامخمینی (ره) شنیدم، اما جایی آنرا نیافتم و ندیدم. ایشان گفتهاند: «تاریخ یک فیلم تکراری است که فقط بازیگران آن عوض میشوند.» یعنی ما شاهد وقایع مشابهی در تاریخ هستیم که فقط بازیگرانش تغییر میکنند. مثلا امروز ترامپ در صحنه است و قبلا افرادی دیگر. این یعنی تاریخ قواعدی دارد که تغییر نمیکنند، اما اشخاص و فرمهای آن عوض میشوند. این نگاه دقیقا با نقدهای فلسفی به تاریخ هم همخوانی دارد و نشان میدهد که تاریخ بیشتر الگوها و تکرارهاست تا رخدادهای کاملا نوظهور.
آیا میتوانید این دو نگاه متفاوت به تاریخ را بیشتر توضیح دهید؟
بله، در فلسفه تاریخ دو رویکرد اصلی وجود دارد. یکی ویلدورانت (متوفای ۱۹۸۱ میلادی)، تاریخنگار برجسته که نگاه خوشبینانهای به تکرار تاریخ ندارد و تلویحا بر آن است که بهطور مستقیم نمیتوان از تاریخ برای جلوگیری از اشتباهات آینده استفاده کرد. از سوی دیگر، کسانی مثل ادوارد هالت کار (ئی، اچ، کار) که در کتاب «تاریخ چیست» به سال ۱۹۶۱ منتشر شده، نظری کاملا متفاوت دارند و معتقدند تاریخ قواعد مشخصی دارد و تکراری است، فقط بازیگران عوض میشوند؛ درست مثل نظر امامخمینی (ره) که اشاره کردیم. این دو رویکرد در قطب مخالف هم قرار دارند و در بحثهای فلسفی تاریخ همواره موضوع مناقشهاند.
با وجود این، چنین نظراتی چطور به فهم ما از تاریخ بهعنوان علم و روش تاریخیگری کمک میکند؟
این نظرات به ما یادآوری میکنند که تاریخ، نهفقط مجموعهای از رویدادهای پراکنده، بلکه یک نظام پیچیده و قانونمند است. اگرچه بازیگران تغییر میکنند، اما ساختارهای بنیادی و قواعد تاریخی تقریبا ثابت هستند. این درک ما را به سمت رویکردی علمی و تحلیلی به تاریخ میکشاند، جایی که تاریخنگار باید بهدنبال کشف الگوها، قواعد و نیروهای پشتپرده باشد و صرفا به روایت داستان اکتفا نکند.
سخن امام راحل گزارههایی از فوکو را به یادم آورد.
«تاریخ یک فیلم تکراری است که فقط بازیگران آن عوض میشوند.» این جمله نشاندهنده نگاه عمیق امامخمینی (ره) به ماهیت تاریخ است؛ یعنی تاریخ مجموعهای از الگوها، روندها و قواعدی است که در طول زمان تکرار میشوند، اما بازیگران یا چهرههای تاریخی ممکن است تغییر کنند. به عبارت دیگر، ذات وقایع تاریخی تکرارپذیر است و این تکرار، در قالب بازیگرانی متفاوت، اما با سناریوهای مشابه، نمایان میشود.
برخی معتقدند ما از تاریخ عبرت نمیگیریم و عملا تاریخ برای ما درسآموز نیست. این دیدگاه چقدر درست است و چه تفاوتی با نگاههای دیگر دارد؟
این سؤال بسیار مهمی است. واقعیت این است که نگاهها به تاریخ متفاوت است. مثلا ویلدورانت، نویسنده مشهور «تاریخ تمدن»، در کتاب «درسهایی از تاریخ» نگرشی نسبتا منفی به تاریخ دارد. او تاریخ را معلم میداند، اما نه به معنای یک دستورالعمل قطعی و راهنما. در مقابل، برخی دیگر مثل ادوارد هالت کار ــ که در فلسفه تاریخ و بنیانگذار مکتب رئالیسم در روابط بینالملل است ــ نگاه متفاوتی دارند و معتقدند تاریخ بیشتر از آنچه به نظر میرسد، درسآموز است و میتواند چراغ راه ما باشد.
این تفاوت در نگاهها چگونه خودش را نشان میدهد؟
بهطور خلاصه، برخی تاریخ را صرفا بهعنوان یک زنگ تفریح یا سرگرمی میبینند؛ مثل کتابی برای مرور جملات زیبا یا عکسهای تاریخی. برخی هم تاریخ را یک کتاب درسی میدانند که باید آن را بهدقت خواند و از آن درس گرفت. حتی بعضیها آن را به اتاق عمل یا بخش مراقبتهای ویژه تشبیه میکنند؛ یعنی جایی که ما باید به عمق مشکلات و بیماریهای تاریخ پی ببریم و درمانشان کنیم. بنابراین، نگاهها بسیار متفاوت است و هر کدام الزامات و پیامدهای خاص خود را دارد.
اما چرا گفته میشود تاریخ عبرتگاه است و صرفا رمانی برای سرگرمی نیست؟
علت اصلی این است که در تاریخ، الگوهای رفتاری تکرار میشوند. انسانها همیشه ویژگیهایی مثل طمع، قدرتطلبی، ترس، فداکاری و عشق به میهن داشتهاند. این صفات و رفتارها در زمانهای مختلف و موقعیتهای مشابه، دوباره تکرار میشوند؛ بنابراین تاریخ چیزی فراتر از یک داستان صرف است؛ تاریخ یک کتاب بزرگ از رفتارهای انسانی است که به ما اجازه میدهد روندها را بشناسیم و از آنها درس بگیریم.
این روندها و الگوهای رفتاری چه تاثیری در فهم ما از تاریخ دارند؟
وقتی به تاریخ نگاه میکنیم، اگر فقط به گزارههای منفرد توجه کنیم، شاید درس عبرتی نگیریم. اما اگر بتوانیم این گزارهها را در بستر روندها و الگوهای کلیتر ببینیم، آنگاه تاریخ برایمان تبدیل به یک معلم بزرگ میشود. مثلا فداکاریها در موقعیتهای مشابه در طول تاریخ به شکلهای مختلف تکرار شدهاند. این نکته را میتوان در کتابهای روابط بینالملل هم دید، جایی که تاریخ به عنوان چراغی برای فهم آینده و گذشته مورد استفاده قرار میگیرد.
اشاره کردید که فوکو نیز بهنوعی این رویکرد را دنبال میکند. میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
بله، میشل فوکو با رویکرد دیرینهنگاری (آرکئولوژی دانش) به تاریخ نگاه میکند. او معتقد است که تاریخنگار باید از لایههای عمیق دانش و قدرت عبور کند تا به ساختارهای پنهان برسد. در واقع، فوکو تاریخ را صرفا روایت خطی وقایع نمیداند، بلکه جایی برای فهم فرآیندهای پیچیده قدرت و دانش میبیند که چرخههای رفتاری انسان را شکل میدهند. این نوع نگاه به تاریخ، آن را به ابزاری قدرتمند برای فهم جامعه و انسان تبدیل میکند.
با توجه به گفتوگوی قبلی، لطفا درباره نگاه ادوارد کار و میشل فوکو مبنی بر نقش تاریخ بهعنوان آزمایشگاه تجربیات انسانی، بیشتر توضیح دهید. همچنین اینکه چطور باید به رویدادهای تاریخی، بهویژه در تاریخ اسلام، نگریست؟
حتما، اجازه دهید ابتدا تاکید کنم که نگاه ادوارد هالت کار به تاریخ بسیار تاثیرگذار است و نمونههای آن را در تحلیلهای فوکو در حوزه تاریخ باستان ایران میتوان دید؛ مثلا تحلیلهایی درباره جنگ رستم و اسفندیار یا موضوعاتی مانند زندان و مجازات در آن زمان. این نگاه، یک رویکرد بسیار عمیق و متفاوت است که واقعا فراتر از تصور معمول میرود.
همانطور که اشاره کردید، فوکو نیز با رویکردی خاص، تاریخ را از زاویه قدرت و دانش تحلیل میکند و این دیدگاه الهامبخش و اندیشمندانه است. اینها نشان میدهد تاریخ نه تنها داستانی برای شنیدن، بلکه دانشی است که باید در سیاست و روابط بینالملل به کار گرفته شود.
شما فرمودید تاریخ را باید به عنوان یک آزمایشگاه تجربیات انسانی دید. میشود درباره این موضوع بیشتر توضیح دهید؟
بله، یکی از ویژگیهای مهم تاریخ این است که آن را میتوان آزمایشگاه بزرگی برای تجربیات انسانی دانست. در این آزمایشگاه، ایدئولوژیها، مدلهای حکمرانی، رفتارهای اقتصادی و سیاسی آزمایش شدهاند و نتایج موفقیت یا شکست آنها ثبت شده است.
برای مثال، پس از جنگهای جهانی اول و دوم که میلیونها انسان جان خود را از دست دادند، نهادهایی مانند سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا شکل گرفتند تا از تکرار آن فجایع جلوگیری کنند. این نشاندهنده یک قوه قضاوت تاریخی است؛ یعنی تاریخ به ما اجازه میدهد درس بگیریم و مسیر آینده را بهتر انتخاب کنیم.
آیا میتوان گفت که تاریخ یک قوه قضاوت دارد که به ما امکان پیشبینی رفتارهای آینده را میدهد؟
دقیقا. تاریخ یک انباشت وقایع است که منجر به رخدادهای بزرگ شده است. اگر این وقایع را با دقت بررسی کنیم، میتوانیم الگوهای رفتاری و روندهایی را شناسایی کنیم که به پیشبینی رفتارها و تصمیمات آینده کمک میکند.
این دیدگاه، از نظر ادوارد هالت کار و برخی دیگر از فلاسفه تاریخ، باعث میشود که تاریخ به یک کارگاه عظیم انسانسازی تبدیل شود که میتواند به ما در فهم بهتر و ساختن آیندهای مطلوبتر کمک کند.
فرمودید تاریخ چند لایه دارد. لطفاً این لایهها را توضیح دهید.
بله، تاریخ را میتوان به سه لایه تقسیم کرد:
اول، لایه نقلی است؛ همان گزارشهای مستقیم و ثبت وقایع؛ مثلا تعداد کشتهشدگان در واقعه کربلا یا گزارش خبرنگاران درباره یک رویداد.
دوم، لایه تاریخی تحلیلی است؛ این لایه به چراییها و دلایل پشت وقایع میپردازد؛ مثلا چرا جنگ عاشورا رخ داد یا علل جنگ میان صفویها و عثمانیها چه بود. در این لایه، تحلیلهای عمیقتری مثل کتابهای علامه سید جعغر شهیدی درباره عاشورا مطرح میشود.
سومین لایه، فلسفه تاریخ است؛ این لایه بالاتر است و به درسهایی که میتوان از تاریخ گرفت، میپردازد. فلسفه تاریخ تلاش میکند تاریخ را در قالب علم و عقلانیت بررسی کند و الگوها و قوانین کلی آن را استخراج کند.
ما باید به هر سه لایه توجه کنیم، اما اهمیت فلسفه تاریخ در درک عمیقتر و درس گرفتن بیشتر از تاریخ بسیار زیاد است.
پوپر بهویژه خیلی بیشتر از اندازهاش در کشور ما مهم انگاشته شده، تاثیرها گذاشته بر نگره طیفی از بالادستیها بهخصوص و شگفتا بطور یکطرفه پذیرفته شده، یعنی بدون نقد و طرح اندیشههای رقیب، ناقد و ناهمسو با دیدگاههایش، که بگذریم؛ این گزاره بنیادیناش را (که ناهمخوان با دادههای فرهنگ، دین و ساختار بینشی ما بهنظر میرسد) نقد میفرمایید که میگوید «تاریخ تکرار نمیشود و به همین دلیل عبرتآموز نیست»؟
درست است، یک جمله معروف وجود دارد که میگوید «تاریخ تکرار نمیشود، اما قافیه میسازد». این یعنی رویدادهای تاریخی دقیقا بهصورت مشابه تکرار نمیشوند، اما الگوها و روندهای رفتاری مشابهی در تاریخ دیده میشود.
بنابراین، هر واقعه تاریخی ویژگیهای خاص خود را دارد، اما این بهمعنای عدم وجود عبرت نیست. ما باید به این تفاوتها و شباهتها دقت کنیم تا تاریخ را بهتر بفهمیم و از آن درس بگیریم.
آقای دکتر، نکتهای که مطرح کردید درباره اینکه «تاریخ قافیه میسازد»؛ خیلی جالب است، یعنی ظاهرا میگویند تاریخ تکرار نمیشود، چون هر رویداد ویژگی خاص خودش را دارد، مثل سبکهای شعری متفاوت خراسانی و سعدی که قافیه و وزن شان فرق میکند. بنابراین، اگر تاریخ تکرار نمیشود، چطور میتوان آن را بهعنوان عبرتگاه دانست؟ آیا این یعنی تاریخ صرفا تفرجگاه است و ما نباید انتظار درس گرفتن از آن را داشته باشیم؟
دقیقا. این یکی از دلایلی است که منتقدان، نگاه عبرتگیری به تاریخ مطرح میکنند. آنها میگویند تاریخ مثل شعر است؛ قافیه و سبک تغییر میکند، پس نمیتوان از آن نسخه واحدی برداشت کرد، اما نکته دوم و شاید مهمتر، وجود تفسیرهای جانبدارانه در تاریخ است. منابع تاریخی اغلب تعریفی، تحریفشده یا ناقصاند؛ حتی گاهی به دروغ نزدیک میشوند؛ بنابراین عبرتهایی که از تاریخ میگیریم هم میتواند اشتباه باشد. به همین دلیل است که نقد تاریخی و تحلیل دقیق لازم است.
یکی از مورخان معروف آمریکا خانم باربارا تاکمن، در کتابش «تاریخ بیخردی» این موضوع را کاملا روشن میکند. او نشان میدهد که انسانها بهرغم دسترسی به تاریخ، بارها و بارها اشتباهات مشابهی را تکرار کردهاند. مثلا جنگ ویتنام، که یکی از آخرین نمونههای بارز حماقت تاریخی بشر است. جالب است بدانید که اخیرا در چین جلسهای برگزار شد بهمناسبت هشتادمین سالگرد شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم. در این جلسه، رهبران چین و روسیه درباره پروژههای جدید برای افزایش طول عمر انسان و دغدغههای خود برای حکمرانی بیشتر بحث کردند و این نشاندهنده اهمیت این مسأله است که ما باید فراتر از چشمانداز کوتاهمدت به مسائل نگاه کنیم، اما متأسفانه، تاکمن و دیگر مورخان معتقدند که تاریخ نشان داده بشر هنوز حماقتهایش را تکرار میکند؛ به همین دلیل آن را تاریخ بیخردی مینامند.
یکی دیگر از دلایل مهم این است که تاریخنگاران بیشتر بر حوادث هیجانانگیز مانند جنگها، توطئهها و تغییرات ناگهانی تمرکز کردهاند، در حالیکه روندهای بلندمدت، تکنیکها و علتهای عمیقتر را کمتر بررسی کردهاند. ویل دورانت، فیلسوف و مورخ مشهور، اشاره میکند که از ۳۵۰۰ سال تاریخ مکتوب بشر، ۲۶۹ سال آن بدون جنگ بوده، این نشان میدهد تمرکز مورخان بیشتر بر حوادث خشونتآمیز بوده و کمتر به روندهای آرام و پیوسته پرداختهاند.
بهطور خلاصه، تاریخ به خودی خود نه کاملا عبرتآموز است و نه بیفایده. همهچیز به نگاه ما به تاریخ بستگی دارد. اگر فقط سطحی و بدون درک عمیق از چرایی و چگونگی رویدادها نگاه کنیم، فایدهای نخواهد داشت، اما اگر نقادانه و تحلیلمحور به تاریخ بنگریم، میتواند چراغ راه بسیار مهمی باشد.
پس شما میگویید ما با دو نگرش متضاد درباره تاریخ مواجهیم؛ یکی نگاه عبرتآموز که معتقد است تاریخ محل درس گرفتن است و دیگری نگاه تفرجگاه و سرگرمی که تاریخ را فقط زنگ تفریح یا مجلهای برای پرکردن وقت میداند؟
دقیقا همینطور است. این دو نگاه در طول تاریخ همواره وجود داشته است. نگاه اول، نگاه خوشبینانه و درسآموز است که معتقد است تاریخ میتواند الگویی برای رفتار انسانها باشد، نوعی آزمایشگاه تجربیات بشر. نگاه دوم، بدبینانه و البته تا حدی واقعبینانه است که معتقد است تاریخ بیشتر تکرار اشتباهات است و درسهای آن کماثرند، چون وقایع تکرار نمیشوند و تفسیرها جانبدارانهاند.
اگر فرصت باشد، در بخشهای بعدی میتوانیم درباره اینکه چه نوع تحلیلی باعث میشود تاریخ برای ما ارزشمند شود و ریشه اختلافنظرها در تاریخنگاری کجاست، بیشتر صحبت کنیم. بهویژه نگرههای پسامدرنها بسیار الهامبخشاند. آنها تاریخ را مجموعه روایت چندصدایی و پر از تناقض میدانند که در آن نباید بهدنبال حقیقت واحد باشیم. این نگاه که خاستگاهش در فلسفه پستمدرن است، تفاوت زیادی با رویکردهای کلاسیک دارد و من بسیار علاقهمندم نظرتان را درباره معاصران و دیدگاههایی که میپسندید، در آینده نزدیک بشنوم.
آقای دکتر، به نظر میرسد ما در حوزه فلسفه تاریخ، مخصوصا از منظر اسلامی، هنوز جای کار زیادی داریم؛ مثلا کتاب فلسفه تاریخ امام حسین و سایر آثار جدی هنوز کمشمار، از نظر مفاهیم کاوشها محدود است و برداشتهای معنایی و کشف ابعاد تازه یا کم است یا مجمل. نگاه شما چیست؟
دقیقا همینطور است. ما هنوز در این حوزه کودکیم، حتی با وجود دانشمندان و محققان توانمند. مثلا تلاشهای چند سال اخیر برای انتشار کتاب انقلاب اسلامی از دیدگاه فلسفه تاریخ شهید مطهری قابل تقدیر است ولی در کل، رسالهها و پایاننامههای جامع و عمیقی در این زمینه کم داریم.
خیلی وقتها نگاه پوزیتیویستی که قبلا در ایران غالب بود، کنار گذاشته شده که جای خوشحالی است و ما باید فراتر برویم و به مدلهای حکمرانی و چارچوبهای سیاسی معاصر توجه کنیم. وقتی وارد فضای سیاست و حکمرانی میشویم، ناچاریم با تاریخ اسلام به شکل جدیتری ورود کرده و به آن مراجعه کنیم. یکی از مشکلات ما این است که گاهی برداشتها از تاریخ، بهویژه تاریخ معاصر، سطحی و نامنظم است؛ مثلا بهصورت پراکنده و بدون ساختار روشن، تحلیلهای متفاوت و حتی متناقضی ارائه میشود که منبعث از عدم تسلط کامل به مبانی تاریخی و فلسفی است.
پس شما معتقدید که در حوزه تاریخنگاری و فلسفه تاریخ، بهویژه تاریخ اسلام، کارهای نظاممند و علمی هنوز به اندازه کافی شکل نگرفته است؟
کاملا درست است. البته در حوزه روابط بینالملل و مباحث سیاسی، بعضی مؤلفهها و نظرات بهکار گرفته میشود ولی این بیشتر در فضای دانشگاههای بینالمللی دیده میشود و در ایران هنوز چندان جا نیفتاده است.
نکته جالب این است که برخی متفکران مثل فوکو که خیلی روی تاریخ و قدرت تمرکز داشتند، در دانشگاههای ما چندان مورد توجه جدی نیستند. مثلا در یک پایاننامه اخیر که یکی از دانشجویان من انجام داده ــ محمدامین رمضانی ــ به بررسی روششناسی فوکو در تاریخ امام صادق پرداخته که نشان میدهد میتوان از روشهای تاریخی، سیاسی یا فرهنگی استفاده کرد. نتایج اولیه امیدوارکننده است و امیدوارم بهزودی منتشر شود.
ما باید یاد بگیریم چگونه تاریخ را با روشهای علمی و نقادانه بررسی کنیم. این حوزه، بسیار جای کار دارد و با پیشرفتهای جدید، تحولات خوبی میتواند رخ دهد.
خیلی جالب است. یعنی شما فکر میکنید نگاه علمی و روشمند به تاریخ اسلام هنوز در مراحل آغازین است و این فرصت بزرگی برای پژوهشگران جوان است؟
دقیقا همینطور است. خوشبختانه نسل جدید دانشجویان در حال ورود به این حوزه هستند و امیدواریم با روشهای نوین تاریخی و فلسفی، بتوانند تحولات مثبتی ایجاد کنند. همچنین لازم است که بیشتر به روشهای جدید تحلیل گفتمان توجه کنیم و دیدگاههای جدید درباره قدرت، دانش و تاریخ را بهکار گیریم. حتی اگر در دانشگاههای خودمان این بحثها کمتر مطرح شود، باز هم این آثار منبع الهام بزرگی برای ما خواهند بود.
خیلی ممنونم آقای دکتر، امیدوارم این گفتوگوها ادامه پیدا کند و ما بیشتر با ابعاد مختلف تاریخ و فلسفه تاریخ آشنا شویم.
ممنونم از شما. خوشحال میشوم این بحثها را ادامه دهیم و گفتوگوهای عمیقتری داشته باشیم.