طهران قدیم در آینه صدا

در کوچه‌پس‌کوچه‌های شلوغ تهران امروز، جایی که برج‌های شیشه‌ای آسمان را می‌شکافند و صدای بوق ماشین‌ها ریتم شهر را دیکته می‌کند، صدایی از دل تاریخ برمی‌خیزد‌؛ صدایی گرم، طنزآلود و سرشار از نوستالژی. این صدا متعلق به مرتضی احمدی است؛ مردی که نه فقط  بازیگر و صداپیشه‌ای برجسته، بلکه راوی ناگفته‌های تهران قدیم بود.
در کوچه‌پس‌کوچه‌های شلوغ تهران امروز، جایی که برج‌های شیشه‌ای آسمان را می‌شکافند و صدای بوق ماشین‌ها ریتم شهر را دیکته می‌کند، صدایی از دل تاریخ برمی‌خیزد‌؛ صدایی گرم، طنزآلود و سرشار از نوستالژی. این صدا متعلق به مرتضی احمدی است؛ مردی که نه فقط  بازیگر و صداپیشه‌ای برجسته، بلکه راوی ناگفته‌های تهران قدیم بود.
کد خبر: ۱۵۲۵۴۹۱
نویسنده طه‌حسین فراهانی - گروه فرهنگ و هنر
 
لقب «صدای تهران» یا «صدای طهرون قدیم» از او جدایی‌ناپذیر است، نه از روی تصادف، بلکه چون او پلی بود میان گذشته‌ای رنگارنگ و حالتی که در خطر فراموشی بود. احمدی با ترانه‌های عامیانه، نقش‌های رادیویی و کتاب‌هایش، تهران را نه فقط به‌عنوان یک شهر، بلکه به‌عنوان یک هویت زنده بازسازی کرد. این مقاله به کاوش در ریشه‌های این لقب می‌پردازد و بررسی می‌کند که چگونه احمدی، فراتر از صحنه، به یکی از ستون‌های تهران‌شناسی تبدیل شد، علمی که امروز بیش از همیشه به راویانش نیاز دارد. 
 
زندگی و زمانه 
مرتضی احمدی ۱۰ آبان سال ۱۳۰۳ شمسی، در محله سنگلج تهران به دنیا آمد‌؛ جایی که هنوز بوی نان تازه و صدای چای‌فروش‌های دوره‌گرد در هوا پیچیده بود. کودکی‌اش در دل تهرانی گذشت که دروازه‌هایش نماد ورود به دنیایی پر از قصه بودند. او در مکتب‌خانه‌های سنتی درس خواند و سپس به دبستان منوچهری در میدان گمرک رفت، جایی که بعدها خرابی دروازه‌هایش او را به ‌گریه می‌انداخت. احمدی از همان نوجوانی به دنیای هنر کشیده شد. صدای گرم و لهجه تهرانی‌اش، که ترکیبی از طنز کوچه‌بازاری و عمق عاطفی بود، او را به سمت تئاتر و رادیو برد اما: چرا «صدای تهرانم؟» پاسخ در سال ۱۳۲۳ نهفته است، وقتی پا به رادیو تهران گذاشت. در آن دوران، رادیو نه‌فقط وسیله‌ای برای سرگرمی، بلکه آینه‌ای از جامعه بود. احمدی با اجرای برنامه‌های کمدی، تیپی به‌نام «بابا‌جاهل گریان» خلق کرد - شخصیتی ساده‌لوح اما دوست‌داشتنی که با لهجه غلیظ تهرانی، دردهای روزمره مردم را به‌سخره می‌گرفت.  
 
راوی روایت مردم کم‌نام و نشان 
این تیپ، فقط یک نقش نبود‌؛ نمادی از مردمی بود که در میان تورم و تغییرات اجتماعی دهه‌های ۲۰ و ۳۰ شمسی، به‌دنبال خنده‌ای برای بقا بودند. احمدی در رادیو ایران و سپس رادیو و تلویزیون ملی، سال‌ها به اجرای ترانه‌های ضربی و عامیانه پرداخت. او پیش‌پرده‌خوانی می‌کرد، آوازهای بیات تهران را می‌خواند و با صدای خود، کوچه‌های تهران را زنده می‌کرد. یکی از همکاران قدیمی‌اش، در مصاحبه‌ای با بی‌بی‌سی، می‌گوید: «مرتضی نه‌فقط صداپیشه بلکه راوی بود. هر کلمه‌اش بوی چایخانه‌های میدان توپخانه را می‌داد». این صدا، که از بلندگوهای رادیو به‌گوش میلیون‌ها ایرانی می‌رسید، تهران را از یک شهر به یک شخصیت تبدیل کرد: شهری پر از شور، طنز و غم پنهان.  اما لقب «صدای طهرون» در دهه‌های بعد، با انتشار آلبوم‌هایش تثبیت شد. درسال۱۳۹۴، آلبوم «صدای طهرون قدیم ۳» با همکاری بابک چمن‌آرامنتشر شد - اثری که۱۳قطعه فولکلورتهرانی رااحیاکرد،از«عمو سبزی‌فروش» تا«چغندر پخته» و «فلفل‌نمکی». این آلبوم‌ها، نه موسیقی پاپ، بلکه گنجینه‌ای از ترانه‌های فراموش‌شده بودند‌؛ آهنگ‌هایی که در عروسی‌های محلی، چایخانه‌ها و کوچه‌های سنگفرش‌شده تهران قدیم خوانده می‌شدند. احمدی با صدای خود، این میراث را از خطر نابودی نجات داد. او در مصاحبه‌ای می‌گوید: «این مرد گنجی در سر دارد که میان شما پخش می‌کند. من نمی‌خواهم این صداها گم شوند، چون تهران بدون آن‌ها، فقط بتن و آسفالت است».تأثیر این آلبوم‌هافراتر از موسیقی رفت‌؛ آنها پلی بودند به گذشته، جایی که تهرانی‌های جوان با «چرا همچین می‌شم» احمدی، طعم هویج‌پلوهای مادربزرگ‌شان را به‌یاد می‌آوردند.  احمدی فراتر از صحنه، نویسنده‌ای کنجکاو بود. او شش‌جلد کتاب نوشت، از «پرسه در احوالات تِرون و تِرونیا» تا «کسی که هیچ بود»، که هر‌کدام دریچه‌ای به تهران قدیم باز می‌کردند.دراین کتاب‌ها، او اصطلاحات عامیانه، تکیه‌کلام‌ها و خاطرات شفاهی را جمع‌آوری کرد‌؛ مثلا در«کسی که هیچ بود»، از دیدگاه مردم‌شناسانه به تهران می‌نگرد و می‌نویسد: «من بامردم زیستم و دراین زیستن،به حقیقتی رسیدم که خودم راهیچ می‌دانستم».ناصر تکمیل‌همایون، تهران‌پژوه برجسته، آثار احمدی را ستوده و می‌گوید: «او اصطلاحات تهرانی را جمع کرد و جریان حاکم را به چالش کشید. 
این دیدگاه مردم‌شناختی، تهران را از کتاب‌های خشک تاریخی، به زندگی روزمره برد.»  تهران‌شناسی، همیشه به راویان شفاهی نیاز داشته است. احمدی این نقش را ایفا کرد. او در مصاحبه با جام‌جم، از اشک‌هایش برای تهران قدیم گفته است: «نمی‌خواهم به نفرین نسل‌های بعد دچار شوم. این شهر را با دست‌های خودمان نابود نکنیم.» خاطراتش از پرویز خطیبی، علی حاتمی و حتی قطب‌زاده، نه‌فقط قصه‌های شخصی، بلکه اسنادی از تاریخ شفاهی تهران بودند. مثلا در یادآوری خیابان ولیعصر، می‌نویسد: «۶۰ هزار نهال چنار کاشتند اما حالا کمتر از یک‌دهم مانده. این نه‌فقط درخت، بلکه ریه‌های تهران بود.» ابوالفضل نجاری، نویسنده، احمدی را «مردی برای تاریخ‌نگاری تهران» می‌نامد، چون کتاب‌هایش مروری بر تاریخ شفاهی شهر دارند. 
تاثیر احمدی بر تهران‌شناسی، چندلایه است.  نخست، احیای فولکلور: او ترانه‌های عامیانه را که در حال فراموشی بودند، با آلبوم‌هایش ثبت کرد. این‌کار، نه فقط هنری، بلکه علمی بود‌؛ گویی یک مردم‌شناس صوتی بود.دوم، جمع‌آوری واژگان: در نوشته‌هایش، صدها اصطلاح تهرانی مانند«طهرونیا»یا «باباجاهل گریان» را حفظ کرد، که امروز برای پژوهشگران گنجینه‌ای است. سوم، آموزش نسل‌ها:شاگردانش از جمله درکلاس‌های موسیقی،نه‌فقط نت‌ها، بلکه روح تهران را آموختند. ایرنا در گزارشی می‌نویسد: «شناخت احمدی از فرهنگ تهران قدیم، این فرهنگ را با زبانی شیرین و طنزآلود زنده کرد.»  اما این تأثیر، بدون چالش نبود. احمدی در دورانی کار می‌کرد که مدرنیزاسیون، تهران را دگرگون می‌کرد. او شاهد بود که چنارهای ولیعصر جای خود را به آسفالت دادند و کوچه‌های سنگلج به آپارتمان‌ها بدل شدند. 
در کتاب «پرسه در احوال ترون»، از این تغییرات با حسرتی تلخ می‌گوید: «طهران قدیم، با لک‌لک‌ها و چلچله‌هایش، حالا فقط خاطره است». 
بااین حال، او تسلیم نشد. همکاری با بابک چمن‌آرا در آلبوم‌ها و نوشتن برای نسل جوان، نشان‌دهنده تعهدش بود.  امروز، در سال ۱۴۰۴ شمسی، وقتی تهران با چالش‌های زیست‌محیطی و فرهنگی روبه‌روست، صدای احمدی بیش از همیشه طنین‌انداز است. پژوهشگران تهران‌شناسی، از دانشگاه تهران تا مؤسسه مطالعات شهری، به کتاب‌ها و آلبوم‌هایش رجوع می‌کنند. یک نسل جدید، با پادکست‌ها و ویدئوهای آپارات، «بابا جاهل» را بازخوانی می‌کنند. 
احمدی به ما یادآوری می‌کند که شهرها، فقط سنگ و سیمان نیستند‌؛ آنها صداهایی هستند که اگر خاموش شوند، هویت از دست می‌رود.  در نهایت مرتضی احمدی بیش از یک هنرمند، نگهبان بود.لقب «صدای تهران»، نه‌فقط توصیف، بلکه ماموریتی بود که او با جان‌و‌دل ایفا کرد. او تهران را شناخت، چون در رگ‌هایش جاری بودوبا شناختش، ما را به شناخت خودمان دعوت کرد. شاید اگر امروز به کوچه‌های سنگلج برویم، هنوزاکویی ازصدای گرمش بشنویم: «طهرون، ‌ای شهر قصه‌ها، فراموشت که نمی‌شه». این صدا، جاودانه است، چون تهران، با تمام تغییراتش، هنوز به راویانش نیاز دارد. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها