در گفت‌وگوی تفصیلی «جام‌جم» با دکتر موسی نجفی، رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مطرح شد

انقلاب اسلامی؛ احیاگر معنویت در عصر مدرنیته

دهه فجر شاید بهترین فرصت برای گفت‌وگو پیرامون انقلاب اسلامی ایران باشد.
دهه فجر شاید بهترین فرصت برای گفت‌وگو پیرامون انقلاب اسلامی ایران باشد.
کد خبر: ۱۴۹۲۲۳۳
نویسنده علی مظاهری - روزنامه‌نگار
به گزارش جام جم آنلاین، انقلابی که انگار ما چونان ماهی در اقیانوس، از عظمت و گستره و جهانگیری‌اش غافل شده‌ایم و اگر کمی فراتر از مرز‌های سیاسی برویم و به دیگر کشور‌ها سری بزنیم، تازه درمی‌یابیم چه زلزله‌ای در جهان انداخته‌ایم و چه امید‌ها و روشنی‌ها که بر جهان بشریت تابانده‌ایم و خود بر عظمت و تاثیرگذاری انقلاب‌مان چنان‌که باید، واقف نیستیم!
به منظور بررسی ماهیت و فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی با دکتر موسی نجفی، رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که با نظریه تکوین هویت ملی ایرانیان شناخته می‌شود به گفتگو پرداختیم.
در این گفتگو از انقلاب اسلامی، ویژگی‌هایش و از افق تاریخی انقلاب اسلامی پرسیدیم و این رخداد جهانگیر را با دیگر انقلاب‌های معاصر سنجه کردیم، به‌ویژه به فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی پرداختیم که نگاهی یکسره متفاوت و دیگربنیاد با دیگر انقلاب‌های جهان داشته و دارد.
متن کامل این گفتگو در ادامه آمده است:
 
*برخی انقلاب اسلامی را صرفا از زاویه منافع به‌ویژه از منظر اقتصاد و معیشت مردم با دوران پیش مقایسه می‌کنند و از رهگذر چنین دیدگاه فرافکنانه‌ای چشم‌شان را بر حقایق بنیادین انقلاب اسلامی می‌بندند. نظر شما در این‌باره چیست؟
 
 اتفاقا غربی‌ها پیگیر همین نوع نگاه هستند؛ به‌ویژه که منافع آن‌ها به‌خاطر انقلاب قطع شده است. بخصوص که ایران از هر نظر تامین‌کننده منافع‌شان در منطقه بود و به قولی قبل از بن‌سلمان، «گاو شیرده» شان محمدرضا بود!  
 
*با این تفسیر باید انقلاب را از نظر تاریخی بنگریم؟
از بُعد تاریخی می‌توانیم انقلاب‌مان را با انقلاب فرانسه و روسیه و به‌طورکلی انقلاب‌های معاصر مقایسه کنیم که این هم یک بُعد از کار بررسی انقلاب اسلامی است؛ اما می‌توان از نگاهی دیگر به انقلاب اسلامی نگریست که مهم‌تر از این دو نگره یاددشده است.
 
* یعنی از افق فلسفه سیاسی به بررسی انقلاب اسلامی بپردازیم؟
به نظر من اگر از نظر فلسفه سیاسی به بحث و بررسی انقلاب اسلامی بپردازیم، دیگر نگاه‌مان مقایسه‌ای صرف نیست بلکه بیان خود انقلاب اسلامی است، آن‌هم بدان‌گونه که هست.  
فرض کنید انقلاب‌های روسیه، فرانسه و... نبودند، چنین غیابی هرگز دلیل نمی‌شود که نتوانیم به تبیین روشنگرانه انقلاب خودمان بپردازیم. هر انقلابی، یک فلسفه سیاسی خاص خودش را دارد.  
* البته نگاه غربی‌ها در بررسی انقلاب اسلامی، بیشتر معطوف به همان نگاه اقتصادی و منفعت‌محور نخست است!
 
 اگر به چنین بحثی بپردازیم، بیشتر به دامنه «واکنش‌ها» فرومی‌غلتیم؛ مثلا دلار در زمان پیش از انقلاب چند بوده و اکنون چند است یا آن زمان در کدام پیمان‌های نظامی عضویتی بوده و الان چگونه وضعیتی در این موضوع داریم یا آن زمان متحد اسرائیل بودیم و اکنون از فلسطین دفاع می‌کنیم و...  
در قسمت دوم نیز که بحث مقایسه انقلاب‌هاست، ناگزیر باید به تاریخ بپردازیم و مولفه‌هایی مانند رهبرشناسی، مردم‌شناسی و آسیب‌شناسی و... را مرور کنیم.
اگر به این مباحث بپردازیم، دیگر به فلسفه سیاسی نمی‌رسیم در حالی که مهم‌ترین نکته، همانا فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی است.
 
* پس بپردازیم به این‌که مهم‌ترین فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی را می‌توان چگونه تبیین کرد؟
بدین‌گونه که انقلاب اسلامی علاوه‌بر این‌که از سنت الهام‌گرفته بلکه احیاکننده سنت نیز هست؛ آن‌هم در زمان چیرگی گفتمان مدرنیته بر غرب و جهان. به عبارتی در سیطره جهانی مدرنیته، به‌ناگهان یک انقلاب سنتی و الهام‌گرفته از سنت با شعارِ نه کمونیسم شرقی و نه سرمایه‌دار غربی یعنی: نه مکتب مارکسیسم، نه مکتب لیبرالیسم، به جهان پاگذاشت.
این ویژگی برای بسیاری از ملت‌ها جاذبه داشت؛ زیرا اکثر ملت‌های جهان از نظام دوقطبی از نظر سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی، صدمه‌هایی دیده بودند و تمایل داشتند که ویژگی‌های قومی و قبیله‌ای و ملی خودشان را حفظ کنند یا سر پای خودشان باشند، اما در نظام دوقطبی جهان آن روز، شدنی نبود.  
انقلاب اسلامی و استقلالی که با شعار «نه شرقی، نه غربی» در چیرگی جنگ سرد به ارمغان آورد، امیدی تازه آفرید که هنوز نیز همچنان امیدبخشی و امیدآفرینی ادامه دارد و زنده و تپنده است.  
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی نیز که نظم نوین جهانی برقرار شد، غربی‌ها خود را یکه‌تاز شمرده؛ چنان می‌دیدند که انگار جهان در سیطره و چنبره آنهاست، اما باز هم انقلاب اسلامی نشان داد که پایگاهش نه به مخالفت با شرق متکی بوده و نه به غرب تمایلی داشته بلکه به‌راستی استقلال دارد.  
 
* پس در این میان، مهم‌ترین فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی چیست؟
همان استقلالش است که نشات‌گرفته از سنت است، لذا اصولا به ایدئولوژی‌های غربی وابسته نیست؛ وابسته به مذهب و سنت و ویژگی‌های خودش است.  
 
* به دیگر سخن، همان چیزی که میشل فوکو می‌گوید: ایران به مثابه روح جهان بی‌روح بوده است؟
فوکو در نوشتار مشهورش «ایرانی‌ها چه رویایی در سر دارند» تاکید دارد که ایرانی‌ها چیزی را به ما یادآوری کردند که ما چهار سده است از آن غفلت داشته‌ایم. یعنی حضور معنویت را در زندگی روزمره فرایادمان آوردند؛ زیرا ما معنویت را به حاشیه زندگی‌مان رانده‌ایم و آن را از سطوح سیاست و اقتصاد و مناسبات حتی شهری‌مان حذف کرده‌ایم. با این‌حال ایرانی‌ها به ما یادآوری می‌کنند که باید دوباره به آن معنویت برگردیم.  
پشتوانه این فلسفه سیاسی، همان احیای سنت است به‌ویژه سنت مقدس، زیرا سیاست اصولا با مکتب کمونیسم و لیبرالیسم نامقدس شد، سکولار و این‌جهانی شد و تا سطح نازل منفعت‌طلبی و منافع ملی تقلیل یافت.  
 
* وقتی منفعت‌طلبی برای سیاست و فلسفه سیاسی ملاک تعیین‌کننده باشد، چه سرنوشتی را به همراه دارد؟  
در چنین صورتی است که پدیده استعمار شکل می‌گیرد. استعمار، منفعت بیشتری طلب می‌کند و آن را حق مسلم خود می‌شمارد! این خواست با قلدری و زورگویی آمیخته و به‌خودی خود به عنوان توجیه‌گر استعمار نیز عمل می‌کند.  
انقلاب اسلامی، اما فسفه سیاسی‌اش را بر پایه منافع و منفعت‌جویی نگذاشت بلکه آن را براساس حق، عدالت و حق‌پرستی تعریف کرد؛ که بسیار متفاوت بود، به‌ویژه که در فلسفه سیاسی جدید این چنین مولفه‌ها و نگره‌ای جایگاهی نداشت و اگر هم سخنی از آن‌ها می‌رفت در حد و اندازه شعار بود و واقعیت کشور‌های مدعی چنین مولفه‌هایی نبود؛ لذا یک فلسفه جدید، یک مبانی نظری نوین و فلسفه سیاسی تازه در برابر کمونیسم و لیبرالیسم از همان شعار بنیادین «نه شرقی و نه غربی» بتدریج شکل گرفت و قوام یافت؛ که البته در آغاز به اجمال بود و بتدریج رو به تفصیل رفت.
تفصیلش را که می‌توان در جریان محور مقاومت به‌روشنی دید و به گونه‌ای یمن، لبنان، فلسطین، عراق و همه کشور‌ها را پوشش داده است و همه آن‌ها اذعان دارند که از ایران الهام گرفته‌اند.
 
* درست است که مثلا دانشگاه یا جامعه‌المصطفی داریم که به‌قول غربی‌ها در کار صدور انقلاب است و استادان و پژوهشگرانی با کوشش به تبیین دستاورد‌های انقلاب اسلامی از این افق (فلسفه سیاسی و زیرشاخه‌هایش) می‌پردازند، اما به‌گونه‌ای این دستاورد‌های اصولا آکادمیک و تخصصی آیا بازتاب رسانه‌ای و عمومی می‌تواند بیابند؟‌
می‌دانید که فلسفه سیاسی، ویژه محافل دانشگاهی، حوزوی و علمی است. مثلا از یک مسلمان اگر درباره فلسفه نماز و روزه بپرسید، شاید نتواند پاسخ روشنی بدهد و نگاهی صرفا تعبدی به این فرمان‌های الهی داشته باشد. نباید انتظار داشت که آن مبارز یمنی یا فلسطینی از فلسفه سیاسی انقلاب یا محور مقاومت به شکلی تمام و کمال آگاه باشد؛ اما اندیشمندان، جامعه‌شناسان، فلاسفه، خبرنگاران، روزنامه‌نگاران و... نخبگان جهان اسلام هستند که باید به تبیین این فلسفه سیاسی بپردازند؛ درست همانند این کاری است که شما هم‌اکنون انجام می‌دهید و این گفتگو را ترتیب داده‌اید.
 
* البته کلیت فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی را دست‌کم همه مسلمانان دریافته‌اند؟
بله، و آن این است که: ایران به هیچ‌کدام از قدرت‌های بزرگ وابسته نیست بلکه در برابر زورگویی‌شان نیز ایستادگی می‌کند؛ تا اینجا را که همه حس‌کرده و به‌روشنی دریافته‌اند!  
 
 *همان وعده‌های صادق به‌راستی جهان را تغییر داد!
وعده‌های صادق ۱ و ۲ بیش از آن‌که شلیک موشک‌هایی نظامی باشد، شلیکی فرهنگی بود؛ شلیک فلسفه سیاسی. به عبارتی نشان داد این ماییم که هیمنه اسرائیل غاصب را شکستیم.
 این‌که به هدف خورد یا نخورد یا چقدر تخریب داشت یا نداشت مربوط به مراحل بعدی است و مهم همان است که هیمنه رژیم غاصب با دست ما فروریخت. به‌ویژه که جهانیان دریافتند از ایران اسلامی، موشک‌هایی شلیک می‌شود که هیبت ابرقدرت‌ها را به خاک فرومی‌ریزد.
درحالی‌که نه‌تن‌ها همه غرب پشتیبان و کمک‌کار رژیم غاصب بودند، بلکه کشور‌های وابسته عرب نیز در رساندن کمک‌های لجستیک و ... کم نگذاشتند؛ مثلا مصر و اردن حتی آسمان عراق را در اختیار اسرائیل گذاشته بودند؛ اما موشک‌های ما همه این چنبره‌های پیشگیرانه و دفاعی را درهم‌شکست و به عبارت روشن‌تر تابو‌ها را فروریخت.
این شکستن تابو و هیمنه بسی مهم‌تر از ایجاد تخریب با چند موشک بود. به همین جهت می‌گوییم این برآیند تصمیم‌گیری یک دولت یا رایزنی‌های چند مسئول دولتی به‌شمار نمی‌آید، بلکه سرریزشدن اندیشه‌ای است که پس از چهار دهه به منصه ظهور رسیده است.
 
* بپردازیم به آرمان‌های انقلاب اسلامی؛ مثلا آرمانی مانند مردمی‌بودن که متجلی است و ....
انقلاب اسلامی که شعار «نه شرقی و نه غربی» داد در خود این شعار، تفسیر از مردم را می‌توان بعینه دریافت، زیرا مردم نه مانند کمونیست‌ها به‌عنوان توده‌ها نگریسته شدند و نه مانند لیبرال‌ها.
 غرض کمونیست‌ها از مردم همان فقرای کشاورز یا کارگر بود که چینی‌ها کشاورزمحور بودند و شوروی، کارگرمحور بود. آن‌ها سایر طبقات را نخواستند یا نتوانستند ببینند. لیبرال‌ها نیز بیشتر به قشر‌های اصناف و نهاد‌ها و صاحبان قدرت نظر داشته و دارند.
انقلاب اسلامی، اما به توده مردم توجه می‌کرد و اقشار مختلف را در نظر داشت. واژه «مستضعف» و «مستضعفان جهان» در ادبیات انقلاب اسلامی به معنای محروم اقتصادی نبود و نیست؛ مستضعف به هرکسی گفته می‌شود که استعدادهایش نارسا و ضعیف نگه داشته شده است.
مثلا شما به‌عنوان یک روزنامه‌نگار هرچند وضع مالی‌تان خوب است، اما مستضعف هستید؛ چرا؟ چون نتوانسته‌اید به آن رشد بایسته خودتان دست پیداکنید و به خودشکوفایی شایسته‌تان برسید.
ملتی که لیاقت و سزاواری رشد بیشتر را داشته، اما قدرت‌ها نگذاشته‌اند به تعالی بایسته دست یابد مستضعف است. چنین ملتی در مثل مانند یک نابغه است که، چون امکان آموزش و تحصیل برایش فراهم نیست در روستا چوپانی می‌کند! این استضعاف به معنای طبقه محروم و فقیر و ندار نیست و ابعاد اقتصادی را فقط پوشش نمی‌دهد، هرچند می‌تواند شامل آنان نیز باشد.
مثلاً فلسطینی‌ها مستضعف هستند، اما در این معنا فقیر نیستند. همچنین، جهان عرب و حتی عربستان با وجود ثروت بسیار، مستضعف به حساب می‌آید، زیرا نمی‌توانند به‌درستی مردم‌شان را شکوفا کنند.
جمهوری اسلامی برای مستضعفان راهبردی دیگر داشت. نخستین راه در رفع استضعاف همانا رفع سلطه است. در شعار‌های کمونیست‌ها یا برنامه‌های لیبرالی، این‌چنین شعاری نه‌تن‌ها قابل تحقق نبود، بلکه منجر به شکست شد. زیرا کمونیست‌ها که (به قول خودشان) در خط ضدسلطه و ضدامپریالیسم حرکت می‌کردند، همین که به جایی چیره می‌شدند، خودشان به سلطه‌گر تغییر ماهیت می‌دادند.
نمونه‌اش همین افغانستان [یا خراسان بزرگ]است که با ورود به این کشور به قلع‌وقمع مردمان عادی در سطحی گسترده پرداختند.
لنین و دارودسته‌اش تا در روسیه به قدرت دست‌یافتند به کشتار‌های چندصدهزارنفری پرداختند که در دنیا سابقه نداشت.
 
*درحالی‌که انقلاب اسلامی به نسبت دیگر انقلاب‌ها هیچ‌گونه خشونت یا خونریزی نداشت.
 
بله، خود انقلاب اسلامی نسبت به سایر انقلاب‌ها مثلا انقلاب فرانسه یا روسیه، کشته نداشت و بیشتر کشته‌های انقلاب اسلامی در همان جنگ تحمیلی یعنی دوران دفاع‌مقدس بود.
 شما همین سوریه را ببینید! با این‌که یک کودتاست که داعشی‌ها علیه حکومت راه انداختند، اما تا الان، بسیار کشته و اعدام خیابانی و کشتار اقلیت‌ها داشته است. ما در انقلاب اسلامی سابقه چنین خشونت‌هایی نداشته‌ایم و نداریم. حتی درباره بهایی‌ها نیز گزارش نشد و نبود و یک نمونه نداشتیم که یک نفر را پیش روی خانواده‌اش در خیابان بر بالای دار کشیده باشند.
 حتی جنایتکاران و ساواکی‌ها که در حکومت‌نظامی به آدم‌کشی پرداختند یا خود نصیری، رئیس ساواک، پس از محاکمه اعدام شد. هیچ کجا بدون محاکمه به چنین کاری دست نزدند؛ زیرا دادگاه‌های انقلاب، دادگاه‌هایی فقهی بود که بر پایه شرع مقدس اداره می‌شد.
این‌که در برخی جا‌ها به تجزیه‌طلبی پرداختند و سعی کردند مردمان را با فریب به همراهی با تجزیه کشور وادار سازند، داستان دیگری است که آن را هیچ کشور و حکومتی برنمی‌تابد.
خود ذات انقلاب ۵۷ کشته چندانی نداشت و انقلاب ما یک انقلاب تقریبا سفید بود و بیشترشان همان‌گونه که اشاره رفت به دوران دفاع‌مقدس و جنگ تحمیلی مربوط می‌شود.
 انقلاب ما سرخ یا خشن یا خونین نبود، که از این جنبه، برجستگی ویژه‌ای دارد. حتی انقلاب فرانسه که منادی حقوق‌بشر شمرده می‌شود، گیوتین‌هایش پرآوازه و مشهور است؛ هزاران نفر به گیوتین سپرده شدند و سر‌ها بود که فرومی‌افتاد! چنین پدیده‌ای در انقلاب اسلامی سابقه نداشته است.
 
*در فرجام این سخن به جنبه‌های ملی و بین‌المللی انقلاب اسلامی نیز بپردازیم.
 
جنبه ملی همین است که در ایران شکل گرفته و جنبه بین‌المللی‌اش به اسلامی‌بودن این انقلاب برمی‌گردد. اسلام، اما ویژه یک سرزمین یا کشور نیست. اسلام در شبه‌جزیره عربستان ظهور کرد، اما ربطی به عرب ندارد و مال عرب‌ها نیست. این‌که زبان قرآن یا خاستگاه اسلام عربی است یک مطلب است، اما پیام اسلام، جهانی است.
 انقلاب اسلامی نیز، چون الهام‌گرفته از اسلام است دارای پیام جهانی است، اما، چون فعلا مرکز شکل‌گیری و پایگاه و الهام‌بخشی‌اش در کشور ایران است با نام و نشان ایران شناخته می‌شود. بااین‌حال، قرار نیست که در انحصار مردم ایران بماند.
اگر مردم ایران قدرشناسش باشند به‌ویژه به این خاطر که به ایران، قدرت و عزتی جهانی داده است یا اگر بیشتر به عظمتش بیندیشند، بی‌شک بیش از پیش برایش کوشش خواهند داشت.
 اما اگر قدرشناسش نباشند، ممکن است از اینجا کوچ کند؛ همچنان‌که اسلام در حجاز طلوع کرد، اما ایرانیان بودند که سردمدار اسلام و پرچمدارش گردیدند. کما این‌که اکنون یمنی‌ها شاید قدر انقلاب اسلامی را بیشتر از ما می‌دانند و به ابعاد و قدرش واقف‌ترند انگار. فقط نگاهی به شمار شرکت‌کنندگان ده‌هاهزار نفری یمنی‌ها در نماز‌های جمعه می‌تواند سنجه و نشانگر خوبی باشد.
 برخی مواقع ممکن است ما در اینجا شعاری بدهیم، ولی کشور‌های دیگر به آن شعار بسی بهتر از ما پایبند باشند و عمل کنند.
چنانچه قدر این انقلاب و ارزش‌هایش را بدانیم با این عزت جهانی و بین‌المللی که برای ایران داشته و خواهد داشت؛ فبها! اما اگر قدرش را چنان‌که باید و شاید ندانیم، ممکن است این انقلاب به کشور‌های دیگر برود و آن‌ها از ما بگیرند و جلوتر بیفتند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها