سردار ایرج مسجدی در همان روزها رئیس قرارگاه رمضان بود و با شکلگیری نیروی قدس سپاه به این یگان پیوست. همکاری نزدیک به سه دهه با شهید سلیمانی بهخصوص درعراق باعث ایجاد تجربیاتی گرانبها برای او شد که در منسب سفیر جمهوری اسلامی در عراق نیز ادامه داشت.
با توجه به فعالیت شما در قرارگاه رمضان در سالهای دفاع مقدس، شناخت خوبی که نسبت به مسائل کردستان عراق و شخصیتهای موثر آن زمان در منطقه کردنشین مانند جلال طالبانی و مسعود بارزانی داشتید، نوع ارتباط شهید سلیمانی با آنها چگونه بود؟
در نیروی قدس ما یکی ازمحورهای کارمان موضوع اقلیم کردستان و بهتبع آن رهبران کرد که شخصیتهای بارز آنها، مثل آقای جلال طالبانی که بعدها رئیسجمهور عراق شد وآقای بارزانی که رئیس حزب دموکرات کردستان عراق بود وبعدها رئیس اقلیم کردستان عراق شد، بود. شهید سلیمانی به رهبران کرداحترام بسیار زیادی میگذاشت. برخورد بسیار محبتآمیزی داشت و در عین حال در بحثها و مذاکرات با این آقایان بسیار جدی بود.
این بسیار جدی یعنی چی؟
یعنی اگر موضوع، پیشنهاد یا بحثی میخواست در ایجاد توافق با آنها مطرح شود، برای رسیدن به آن موضوع حاجقاسم بسیار مصمم بود. شهید سلیمانی اگر توافقی میکرد در اجرایی کردنش بسیار جدی بود. یادم هست یک بار آقای بارزانی به بنده میگفت: «در مسئولان جمهوری اسلامی از آقای سلیمانی خیلی خوشم میآید و ایشان را واقعا دوست دارم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «سردار سلیمانی هم آدم جدی، هم آدم مخلص، هم آدم شجاع و هم صادق است. اگر قولی میدهد، آدم مطمئن است که به قولش عمل میکند. اگر موضوعی را قبول ندارد، هیچچیزی را نمیپذیرد و میگوید من این را قبول ندارم اما اگر چیزی را قبول کند، حتما انجام میدهد. در جمهوری اسلامی این شخصیت واقعا یک شخصیت دوستداشتنی برای ماست.»
از سوی دیگر ارتباطی که حاجقاسم با آقای جلال طالبانی ایجاد کرده بود، ورای ارتباط کاری و مثلا یک مقام جمهوری اسلامی با یک مقام کردی آن هم در سطح آقای طالبانی بود. اولا بسیار احترام برای آقای طالبانی قائل بود. آقای طالبانی نگاهش به شهید سلیمانی این گونه بود که میگفت: «حاجقاسم بهترین My Friend (دوست من) است. بهترین برادر من است.» چرا؟ چون بحثهایی که با آقای طالبانی داشت هم در جهت منافع اقلیم کردستان بود، هم در جهت منافع جمهوری اسلامی بود. شاخصه این علاقهمندی، منطقپذیر بودن شهید سلیمانی بود. حاجقاسم هر بحثی که داشت، بسیار با منطق و استدلال بود. هیچ موقع خواسته و ارادهای نداشت که خارج از استدلال و منطق بخواهد به کسی دیکته کند یا به عبارتی تحمیل کند. حاجی برای کار وقت میگذاشت. بارها جلساتی بود مثلا با آقای طالبانی، ساعتها طول میکشید که روی یک موضوع به توافق برسد. طرف مقابل احساس میکرد آقای سلیمانی اهل منطق، بحث و استدلال است. نظراتش در جهت منافع طرف مقابل هم تعریف میشد. طبیعی بود که این رفتار علاقهمندی ایجاد کند.
نکته بعد برخوردهای عاطفی و اخلاقی بود که شهید سلیمانی با این رهبران داشت. حاجقاسم هر موقع آقایان طالبانی و بارزانی را میدید با کمال احترام، ادب و عاطفه بغل میکرد و میبوسید. در مقابل این افراد واقعا تواضع میکرد. محبت قلبی خودش را خیلی صمیمانه به طرف مقابل منتقل میکرد. حتی به رهبران سیاسی، به رهبران دولتهایی که آقای سلیمانی با آنها کار میکرد، رهبران نهضتها و جریانات انقلابی محبت میکرد. همه این موارد دست به دست هم داده و شهید سلیمانی را در نگاه رهبران سیاسی و مقاومتی بسیار انسان محبوبی کرده بود. به نظر من شهید سلیمانی با کردها پرونده بسیار درخشانی دارد و کارهای بزرگی کرده است. آقای طالبانی همانطور که شما اشاره کردید، واقعا آقای سلیمانی را دوست داشت. نه فقط خود آقای طالبانی؛ شاید این برای عزیزانی که صحبت بنده را مطالعه میکنند، جالب باشد که تمام تبار آقای طالبانی و خانواده ایشان از همسر و فرزندان طالبانی تا دفتر سیاسی، اعضای شورای سیاسی و پیشمرگها. در حزب دموکرات هم آقای بازرانی همینگونه بود. هم شخص آقای بارزانی، بستگانش، فرزندانش، عشیره بارزانی و مسئولان حزب دموکرات کردستان همه به آقای سلیمانی علاقهمند بودند. علاقهمندیشان به خاطر این بود که شهید سلیمانی را شخصیتی در جهت کمک به خودشان میدیدند. درشرایط سخت مثل جنگ با داعش، آقای سلیمانی را در کنار خودشان احساس میکردند که برای کمک به آنها آمده است. به شکل جدی با فداکاری، امکانات، نیروهایی که شهید سلیمانی به منطقه وارد کرد، حمایتهای لجستیکی و عملیاتی و بحثهای دیگر.خب طبیعی است که این ارتباطات برای طرفهای مقابل علاقه ایجاد میکند.
یکی از مهمترین مسائلی که در کردستان عراق شکل میگیرد، حمله داعش به این منطقه است. شما یکی از شاهدان عینی این ماجرا بودید، لطفا در این زمینه برایمان توضیح دهید.
آن روزی که داعش به اقیلم کردستان عراق حمله کرد، یک بخشهایی از اقلیم به تصرف داعش درآمد. حاج قاسم به همراه گروهی که شهید ابومهدی هم حضور داشتند به اقلیم کردستان و مقر آقای بارزانی در منطقه مصیف صلاحالدین رفتند. بنده هم با این تیم همراه بودم. آنجا حدود ۲۰ کیلومتر تا اربیل فاصله دارد که با ماشین رفتیم. آقای بارزانی خیلی نگران بود. چرا؟ چون بعضی از مناطق اقلیم سقوط کرده بود. از آن طرف یک جو روانی و اجتماعی ایجاد شده بود که داعش در حال پیشروی است و مردم فرار میکردند. وضعیت سختی بود. تقریبا نزدیک غروب جلسه با آقای بارزانی آغاز شد و شام هم دعوت ایشان بودیم. شهید سلیمانی به آقای بارزانی گفت: «نگران نباش، ما انشاءا... کمک میکنیم و مشکل حل میشود.» مسعود بارزانی خیلی خوشحال شد. واقعا حاجقاسم بهسرعت حاضر شد و کارها را جلو برد. حاجی به مسعود بارزانی گفت: «شما یکی از فرماندهان خودتان را جهت هماهنگی به ما معرفی کنید تا خیلی مزاحم خود شما نشویم.» آقای بارزانی دکتر رُژ را به عنوان نماینده تامالاختیار خودش معرفی کرد. شهید سلیمانی بعد از این جلسه و از همانجا بلافاصله تماس گرفت با سردار قاآنی و به ایشان گفتند که بهسرعت امکانات و نیروهای ادواتی، تجهیزات و مهمات به اربیل بفرستند. این اتفاق در همان شب تصمیمگیری شد و آقای سلیمانی به آقای بارزانی قول داد تا فردا صبح تمام امکانات به کردستان برسد. خاطرم هست هنوز هوا تاریک بود که امکانات در فرودگاه اربیل پیاده شد. طوری که کردها واقعا باور نمیکردند که به این سرعت حاجقاسم تصمیم بگیرد و کار عملی شود.گروهی از نیروهای عملیاتی ما با تجهیزات کامل و مهمات به منطقه وارد شدند و صحنه جنگ بهسرعت عوض شد. اتفاق دیگری آن شب افتاد، بعد از جلسه قرار بود من با شهید سلیمانی برگردیم، چون کار دیگری داشتیم. آقای سلیمانی به مسعود بارزانی گفت: «آقای مسجدی اینجا میماند تا به شما کمک کند.» من یک نگاهی به حاجی کردم و گفتم: «حاجآقا همچین قراری قبلا نداشتیم!» حاجی گفت: «شما بمانید.» چون میدانست من از قبل با کردها آشنایی دارم. با این صحبت حاجقاسم، من ۴۵ روز در اقلیم کردستان ماندگار شدم. آقای بارزانی مقری را در اختیارمان گذاشت، نیروهای ما در آنجا یک ستاد ایجاد کردند و همکاری با کردها ادامه پیدا کرد تا تمام مناطق اقلیم کردستان از دست داعش بازپسگیری شد. یادم هست یک روز فردی از طرف آقای مسعود بارزانی به دیدن من آمد و گفت: «کاکمسعود با شما کار دارد.» با همان لباس کار رفتیم پیش آقای بارزانی. او گفت: «به من مرتب گزارش میدهند که شما چقدر کمک میکنید.» من گفتم: «کار خاصی داشتید؟» گفت: «بله. نمیدانم به چه زبانی و به چه شکلی از جمهوری اسلامی و آقای سلیمانی تشکر کنم. نمیدانم مصاحبه کنم؟ چی کار کنم؟ در دفتر سیاسی جلسهای گذاشتیم، تصمیممان این شد که یک نامه رسمی و کتبی برای جمهوری اسلامی بنویسیم و مراتب قدرشناسی و تشکر خودمان را اعلام کنیم.» من گفتم: «آقای بارزانی شما ما را میشناسید. همین که میگویید، کافی است. نیازی به تشکر ندارد. ما برادر و همسایه هستیم، مسلمانیم. داعش دارد منطقه را نابود میکند و ما کمک به شما را وظیفه خودمان میدانیم. دیدید آقای سلیمانی چطور عمل کرد، نگذاشت به صبح برسد. ما وظیفه خودمان را انجام دادیم.» آقای بارزانی گفت: «وظیفه ماست که از جمهوری اسلامی تشکر کنیم.» بعد دیدم یک نامهای که از قبل آماده کرده بودند و خطاب به رئیسجمهور (وقت) ایران بود را امضا کرد. او گفت: «درخواستم این است که این نامه تقدیر و تشکر رسمی ما را به دست رنیسجمهور ایران برسانید.»
قبل از اینکه آقای مسعود بارزانی از آقای سلیمانی درخواست کمک کند، آیا این درخواست را از آمریکاییها هم کرده بود؟
من کم و کیف آن را دقیقا نمیدانم. اما بعدا بحثهایی مطرح شدکه چون آمریکاییها در منطقه حضور داشتند، شاید درخواست کمک از آنها هم کرده باشند. آمریکاییها یا جواب روشنی نداده بودند یا گفته بودند ما اگر بخواهیم کمک کنیم نیاز به زمان زیادی داریم. این بحثها بعدها مطرح شد اما اینکه من اطلاع دقیقی از خود بارزانیها داشته باشم که درخواست کمک از آمریکاییها کرده بودند، اطلاع دقیقی ندارم.
در زمان شهادت سردار سلیمانی، شما به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در بغداد حضور داشتید. اوضاع عراق آن روزها چگونه بود؟
در سطوح مختلف افکار عمومی جامعه عراق، واقعا نگاه مثبتی نسبت به شهید سلیمانی و جمهوری اسلامی وجود داشت. علت مهمش هم کمک بسیار موثری بود که جمهوری اسلامی و سردار سلیمانی در مبارزه با داعش و از بین بردن آن در این کشور با عراقیها داشتند. این موضوع را بهخصوص نیروهای نظامی، فرماندهان عالیرتبه عراق، مسئولان و مقامات عراقی بهخوبی میدانستند که وجود شهید سلیمانی در کنار آنها کمک بسیار موثر و جدی است. شهادت حاجقاسم که اتفاق افتاد و آمریکاییها مستقیما این اقدام را انجام دادند، بهخصوص همراهی شهید ابومهدی با سردار سلیمانی و شهادت ایشان، موج خشمگینانه و سنگینی در عراق علیه آمریکاییها در حمایت از این شهدا اتفاق افتاد. از بیانیهای که حضرت آیتا... سیستانی نسبت به شهادت شهید سلیمانی صادر کردند تا مصوبهای که پارلمان عراق - که نمایندگان همه طیفها از سنی و شیعه و اقلیتهای مذهبی و اکراد و شخصیتهای سیاسی- تصویب کردند که بلافاصله نیروهای خارجی و به طور مشخص آمریکاییها از عراق اخراج شوند.من آن روزها در بغداد بودم و واقعا تا بعد از چهلم شهید سلیمانی و ابومهدی به ایران نیامدم. مراسم و برنامههای مختلف، تشیع پیکر و جلساتی که در عراق برگزار شد اگر بزرگتر از ایران نبود، کوچکتر هم نبود. آنموقع هرجا که میرفتید، عکس شهید سلیمانی و شهید ابومهدی بر در و دیوار خانه، بازار، خیابانها و در مکانهای مختلف عراق دیده میشد.یک نکته دیگر بحث مهمان است. این موضوع در فرهنگ عراقیها است، آنها به مهمان خیلی احترام میگذارند و تکریم مهمان جزو اصول فرهنگی کشور عراق است که نمونه آن در بحث اربعین قابل مشاهده است. عراقیها شهید سلیمانی را مهمان خودشان میدانستند. آنها معتقدند که یک فرمانده جمهوری اسلامی برای کمک به ما آمده و واقعا با ایثار و فداکاری برای ما کار کرده است. از آن طرف آمریکاییها مهمان ما را شهید کردهاند. چه تصوری نسبت به ترامپ پیدا میکنند؟ چه نگاهی نسبت به آمریکاییها ایجاد میشود؟ حقیقتا اکثر عراقیها شهید سلیمانی را مظهر مبارزه با تروریست میدانستند.
در آن شب خاص (۱۳دی ۹۸) آیا شما از سفر ایشان به عراق مطلع بودید؟
مطلع بودم که آقای سلیمانی قرار است فردا یا نیمهشب به عراق بیایند.برنامهشان هم این بودکه بروندمحل اقامتشان استراحت کنند و صبح با آقای نخستوزیر (دکتر عادل عبدالمهدی) جلسه صبحانه کاری داشته باشند.
به نظر شما چرا آمریکاییها در آن زمان خاص دست به شهادت حاجقاسم زدند؟
به دلیل تحرکات زیاد شهید سلیمانی. چون ایشان متوقف نمیشد. بارها هم دوستان مختلف و مسئولان حفاظتی با ایشان صحبت میکردند و تذکر میدادند اما سردار سلیمانی میگفت: «اگر بخواهم کارم را انجام دهم، نمیتوانم غیر از این باشم. نمیتوانم آرام و ساکت یک جا بنشینم و تحرک نداشته باشم.»اما اینکه چرا در این زمان آمریکاییها این تصمیم را گرفتند، شاید به خاطر این بود که تمام بافتهها و تصمیمات خودشان را ناکام میدیدند و به نوعی یکی از مسببین آن را شهید سلیمانی میدانستند. آمریکاییهانمیخواستند تروریست در منطقه از بین برود، اگر میخواستند که اینقدر از آن حمایت نمیکردند. آمریکاییها به دنبال یک جنگ داخلی فرسایشی در کشورهای منطقه بودند تا روز به روز این کشورها ضعیفتر شوند و خودشان در یک امنیت پایدار باشند. به همین دلیل حاجقاسم سد راهشان بود. آنها آقای سلیمانی را کسی میدیدند که در مقابل اهدافشان ایستاده است.
آخرین دیدار
چند روز قبل ازشهادتش بود که حاجقاسم به بغداد آمد. هرموقع هم که به عراق میآمدند، من میدیدمشان وخدمتشان بودم. البته محل استقرارحاجقاسم درعراق راشهید ابومهدی وبرادران حشدالشعبی تعبین میکردند. بعضی مواقع آخر شبها که دیگر جلسات تمام میشد به خاطرسابقه دوستی وهمکاری طولانیمدتی که باسردارسلیمانی داشتم باهم مقداری خلوت میکردیم. به قول معروف صحبتهای خودمانی وشوخی. چون شهیدسلیمانی اهل مزاح هم بود. درکنار آن جدیتهایی که داشت درخلوت خودش بادوستان ورفقا خیلی بهاصطلاح بامحبت بود وبه دوستان روحیه میدادند. آخرین باری که من در خدمتشان بودیم و ملاقات کردیم. دقیقا نمیدانم چندروزقبل ازشهادت بود اماسفری به بغدادداشتند و آنجا در خدمتشان بودیم.