«هیژده چرخ»؛ سفری معنوی به یک ساحت مقدس
در نشست بررسی کتاب «هیژده چرخ» مطرح شد

«هیژده چرخ»؛ سفری معنوی به یک ساحت مقدس

اقتباسی از «عصرهای کریسکان» در شبکه یک سیما

از هفته گذشته سریال «سوران» از تولیدات سازمان سینمایی سوره که اقتباسی از کتاب «عصرهای کریسکان» است، روی آنتن شبکه یک رفت.
از هفته گذشته سریال «سوران» از تولیدات سازمان سینمایی سوره که اقتباسی از کتاب «عصرهای کریسکان» است، روی آنتن شبکه یک رفت.
کد خبر: ۱۴۱۱۸۷۹
نویسنده مجموعه تلویزیونی «سوران»

این سریال چهارشنبه و پنجشنبه در ساعت ۲۲ پخش شد. عصرهای کریسکان عنوانی است که گلزار راغب برای کتابش انتخاب و توسط انتشارات سوره مهر منتشر کرده ‌است. کریسکان جایی است که راوی کتاب دوران اسارتش را در آنجا گذرانده است؛ محدوده‌ای کوهستانی در کردستان عراق؛ مقر اصلی حزب دموکرات ایران. جایی که عصرهایش بوی خون می‌دهند و تقریبا روزی نیست که بعد از چای عصرانه اعدامی نداشته باشد.راوی اصلی عصرهای کریسکان، جوانی است به اسم امیر سعیدزاده ملقب به سعید سردشتی که شبیه عده‌ای از جوانان در اوایل انقلاب، در ابتدا از ایدئولوژی قیام به‌درستی اطلاع ندارد و برای سرگرمی و تفریح در پخش اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های امام کمک می‌کند اما پس از مدتی و در پی آشنایی با افرادی همچون مهدی باکری و علی صالحی پایش به انقلاب می‌رسد و تحت تعقیب و شکنجه نیز قرار می‌گیرد ولی این تازه آغاز ماجرای سعید است. بعد از پیروزی انقلاب و با آغاز جنگ، گروه‌ها و سازمان‌های جدید و بحران‌های نوبه‌نو کردستان را فرا می‌گیرد و اصل ماجرا از اینجا شروع می‌شود. سعید سردشتی در این اتفاقات حضور دارد و تلاش می‌کند با مردم شهر و استانش همراه باشد. نویسنده همراه با روایت سردشتی، روایت‌هایی زنانه از همسر او نیز آورده است و دلهره‌ها و آشوب‌های همسر و مادر او را روایت ‌می‌کند. ما اما نه‌فقط در روایت‌های همسر سعید، بلکه در فصل‌های مختلف کتاب با خانواده‌ای آشنا می‌شویم که با وجود غم‌ها و دردها، در خط مقدم نبرد ایستاده‌اند و از آرمان و عقیده‌شان عقب ننشسته‌اند.عصرهای کریسکان، روایت جنگ یک نیروی گردانی یا اطلاعاتی نیست. امیر سعیدزاده شبیه هیچ‌کس نیست. حتی شکنجه‌ها و فرارش نیز مانند هیچ‌کس نیست. «با جوالدوز به جانم می‌افتند و بدنم را سوراخ‌سوراخ می‌کنند. بعد داخل تنوری که تازه خاموش شده و دیواره و خاکسترش داغ‌داغ است می‌اندازند. آرام‌آرام عرق می‌کنم و نم‌نم تب می‌کنم. یواش‌یواش بوی پختگی بدنم را حس می‌کنم و به‌ناچار فریاد می‌زنم.»

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها