در گفت‌وگوی علی‌اکبر عبدالعلی‌زاده با حسین پارسایی، کارگردان «هفت‌ خان اسفندیار» بررسی شد

خیزش اسفندیار برای نسل امروز

حسین پارسایی را از سال‌های دور می‌شناسم. او یک شخصیت ارتباطی موثر دارد با هدف‌گذاری‌های مشخص. روزگاری اجرای نمایش‌های دینی و انقلابی با هدف جذب مخاطب تخصصی و عمومی، دورانی مدیریت اداره کل هنرهای‌های نمایشی با هدف توسعه «تئاتر برای همه» و حالا اجرای نمایش‌های پرمخاطب و درآمدزا در قالب تئاتر موزیکال.
کد خبر: ۱۴۰۸۶۴۰
نویسنده علی‌ اکبر عبدالعلی‌ زاده

وقتی تئاترهای موزیکال بینوایان و الیور توئیست را به صحنه برد در گفت‌وگویی خودمانی به او گفتم با این ارتباطات و اعتبارات کاش به متون فرهنگ خودمان بپردازی.

پارسایی حالا نمایش«هفت‌خان اسفندیار» را بر صحنه تالار وحدت دارد. برای نگارنده که سال‌هاست دغدغه بازشناسی فرهنگی دارد اجرای این متن خاص که ظرفیت پاسخگویی به سؤالات امروز جامعه ایرانی را دارد در قواره یک کار تولید عظیم و به‌روز باعث خرسندی است به‌خصوص این‌که در این وانفسای بازار فرهنگی و انفعال تئاتر توانسته مخاطبان خود را راضی، شورانگیز و با سؤالات جدید درباره شاهنامه روانه کند.

در اهمیت داستان اسفندیار برای نسل امروز همین بس که رهبر معظم انقلاب سال ۱۳۷۰ در دیدار عده‌ای از کارکنان صداوسیما فرمودند: «خیال نکنید که در حکمت فردوسى، یک ذره حکمت زردشتى وجود دارد. فردوسى آن وقتى که از اسفندیار تعریف مى‌کند، روى دیندارى او تکیه مى‌کند. مى‌دانید که اسفندیار یک فرد متعصب مذهبى مبلغ دین بوده که سعى کرده پاک‌دینى را در همه جاى ایران گسترش بدهد. تیپ اسفندیار، تیپ حزب‌اللهى‌هاى امروز خودمان است؛ آدم خیلى شجاع و نترس و دینى بود‌ه‌است؛ حاضر بود‌ه‌است براى حفظ اصولى که به آن معتقد بوده و رعایت مى‌کرده، خطر بکند و از هفت‌خان بگذرد و حتى با رستم دست‌وپنجه نرم کند. وقتى شما شاهنامه را مطالعه مى‌کنید، مى‌بینید که فردوسى روى این جنبه دیندارى و طهارت اخلاقى اسفندیار تکیه مى‌کند. با این‌که فردوسى اصلا بنا ندارد از هیچ‌یک از آن پادشاهان بدگویى کند اما شما ببینید گشتاسب در شاهنامه چه چهره‌اى دارد، اسفندیار چه چهره‌اى دارد؛ اینها پدر و پسر هستند. فردوسى براساس معیارهاى اسلامى، به فضیلتها توجه دارد؛ درحالى‌که بر طبق معیارهاى سلطنتى و پادشاهى، در نزاع بین گشتاسب و اسفندیار، حق با شاه است. به نیروى یزدان و فرمان شاه یعنى چه؟ یعنى هرچه شاه گفت، همان درست است؛ یعنى حق با گشتاسب است؛ اما اگر شما به شاهنامه نگاه کنید، مى‌بینید که در نزاع بین اسفندیار و گشتاسب، حق با اسفندیار است؛ یعنى اسفندیار یک حکیم الهى است.»

خیزش اسفندیار برای نسل امروز

با وجود تاکید موکد ایشان به اهمیت داستان اسفندیار و تکرار همین نکات به سال ۱۳۸۱ در دیدار اعضاى انجمن اهل قلم‏، اما تا به امروز هیچ اثر نمایشی براساس این داستان آگاهی‌بخش ساخته نشد‌ه‌است! تصور کنید با این همه نهاد فرهنگی با ماموریت فرهنگی هیچ اثر درخوری طی 30 سال با این داستان جذاب تولید نشد‌ه‌است! عجیب نیست؟

حالا نمایش هفت‌خان اسفندیار چنین مهمی را به صحنه آورد‌ه‌است. با حسین پارسایی از دو منظر به نمایش پرداخته‌ایم. اول اهمیت و اثر متنی و فرامتنی داستان و بعد ظرفیت‌های تکنیکال، فناوری‌های جدید و تجربه حرفه‌ای اجرای چنین نمایشی در تئاتر ایران. بخش نخست متن پیش‌روی شماست و ادامه آن را می‌توانید در درگاه جام‌جم آنلاین بخوانید. به‌دلیل محدودیت صفحه مجبور به اجرای این روش شدیم و دسترسی آسان آن را در پایان گفت‌وگو قرار داده‌ایم.

جا دارد از همکار گرامی سرکار خانم نسرین بختیاری که حضور موثری در طول گفت‌وگو داشته و زحمت تنظیم آن را کشید‌ه‌است قدردانی کنم.

در این تجربه کار بزرگ شما انتخاب هفت‌خان اسفندیار است. در آثار قبلی مانند الیور توئیست و بینوایان همچنان که گفت‌ه‌بودم دغدغه‌ام این بود که چرا حسین پارسایی با این توانایی به نمایش‌های غربی می‌پردازد که آورده‌ای جز تقویت اقتصاد هنر ندارد و سؤال این بود که چرا سراغ نمایش‌های ایرانی نمی‌روید؟ خیلی از حرف‌ها مانند هفت‌خان اسفندیار در منابع ما وجود دارد که در طول تاریخ تئاتر گفته نشده یا من به یاد نمی‌آورم.

یک نمایشنامه حدود 30 سال پیش در تالار مولوی اجرا شد و اتفاقا در آن زمان نمایش خوبی بود اما درست می‌گویید، کسی به این مسائل توجه ندارد.

آشنایی من با اسفندیار از سه سال پیش بود اما هربار روایت‌های متعددی در نشست‌های تخصصی با اصحاب فرهنگ و مسئولان تراز اول می‌شنیدم که چرا اسفندیار را کار نمی‌کنید و مدام مرا به فرمایشات رهبری ارجاع می‌دادند، چون آقا هم درباره اسفندیار صحبتی کرد‌ه‌بود. در یکی دو سخنرانی، بازهم از اسفندیار مثال زدند. برایم عجیب بود که مقام رهبری روی شاهنامه و قصه اسفندیار صحه می‌گذارد. جالب است هرکس از این جلسات بیرون می‌آمد، اول به من زنگ می‌زد و مثل شما می‌گفت چقدر هوگو و دیکنز کار می‌کنی بیا اسفندیار را کار کن (می‌خندد) .

یکی از دلایلی که سراغ شاهنامه نمی‌رفتم این بود که از اجرای آن می‌ترسیدم و زورم به شاهنامه نمی‌رسید. وقتی شاهنامه را ‌خواندم، هم متعجب شدم و هم احساس ‌کردم کم می‌آورم، چون هیچ تصویری در ذهنم نداشتم و کتاب را به‌دلیل وجود عناصری مانند شیر، گرگ و اژدها به زمین گذاشتم. از طرفی هم به قدری سوژه‌هایی از جنس «هفت‌خان رستم» با اشکال گوناگون اجرا رفته که به کلیشه تبدیل شده. در میان این اجراها بعضی‌ها خیلی درخشان بودند. به‌عنوان‌مثال، در دوره‌ای ما مدیون خانم صابری و توجهش به ادبیات کهن فارسی هستیم اما زمانی که تکرار و تبدیل به کلیشه شد، تصمیم به اجرای موزیکال گرفتیم و از طرفی هم الگویی برای ساختار اجرایی این نوع نمایش نداریم. ما که در دانشگاه شکل اجرای نمایش موزیکال یا تجاری را نخواندیم و در منابع ایرانی هم چیزی از شکل اجرای این نوع نمایش وجود ندارد. بنابراین، اصلا فکر نمی‌کردم که بتوانم از پس آن بربیایم اما هرچه پیش می‌رفتم، اشاره می‌شد یا نشانه می‌رسید.

البته نمی‌‌خواهم وجه روحانی و مقدسی به این شخصیت بدهم و شاید این جمله اغراق باشد اما اسفندیار ما را طلبید. قبل از تمام این درخواست‌ها برای اجرای تئاتر به‌تدریج پژوهش خود را شروع و با آدم‌های مختلف صحبت کردم. به هرکس می‌گفتم حیرت می‌کرد که چرا اسفندیار را انتخاب کردم؟ ...‌ گفتم نشانه‌هایی می‌بینم که درحال‌حاضر خیلی با فرهنگ ما همسوست، چون ما قهرمان نداریم و قهرمان ما ایرانی و خداجو نیست و از طرفی، ما قهرمان زندگی خودمان هم نیستیم. شاهزاده ما پهلوان نیست، پهلوان ما شاهزاده نیست و فردوسی چقدر به‌درستی درباره دین بهی در اینجا صحبت کرد‌ه‌است.

در هفت‌خان اسفندیار به‌‌خوبی تاکید می‌شود که جنگ میان تورانیان و ایرانیان یک نبرد دینی است.

برای من هم سؤال شد که این چه کینه تاریخی است که تورانیان به شکل نمادین از ایرانیان به‌واسطه اندیشه ناب و دین بهی دارند؟ و همه اینها دغدغه‌هایی در من به وجود آورد تا این‌که تصمیم گرفتیم یکبار نمایشنامه را به شکل گروهی بنویسیم. وقتی نمایشنامه را نوشتیم، به هرکس نشان می‌دادیم، می‌پرسید که چطور می‌خواهیم آن را اجرا کنیم؟ ... مثلا نوشت‌ه‌بودیم که کشتی‌ای در ابعادی بزرگ با تیر و تخته قیراندود و نیزه‌های پنهان در حال رفتن به دل اژدهاست و می‌پرسیدند که چطور شیر، گرگ و اژدها را می‌خواهیم نشان دهیم؟ ... گفتیم نمایش‌های ایرانی شاخصه‌هایی دارد که کمک‌مان می‌کند. ما سعی می‌کنیم از تکنیک‌های عروسک‌گردانی، سایه و ... استفاده کنیم.

همینطور که پیش رفتیم، گروه کاری ما متشکل از تمام اعضای طراحان بخش‌های مختلف جمع شد. برای دومین بار همه گفتند این کار را انجام ندهید، سخت است. از طرفی هم دغدغه مالی داشتیم، چون برآورد اولیه ما دو سال پیش هفت‌میلیارد تومان شد اما نیرویی به من می‌گفت: «اگر آب دستت داری، بگذار زمین و این کار را انجام بده.»

در فواصل سال‌های 98 و 99 به این طرف کارهای دیگری مانند «سرباز» و «علمدار» هم انجام دادم تا این‌که با محمدرضا کوهستانی که دراماتورژی تمام کارهای ما را انجام می‌دهد و ترانه‌سراست، یک جلسه هفت تا هشت ساعته گذاشتیم که می‌خواهیم روی این اندیشه در نمایش کار کنیم.

علاقه من به آثار موزیکال موجب شد که تجربه تمرینی خود را با الیور توئیست شروع کنم و تاوان آن را هم دادم و نقدهای متفاوتی در این فضا با توجه به شناختی که از من داشتند شکل گرفت و انتقادها این بود که وقتی شما می‌توانی الیور توئیست بسازی، چرا مولانا یا شاهنامه نمی‌سازی؟ غافل از این‌که من در حال تمرین هستم و همه ظرایف نمایش موزیکال را بلد نیستم.

شما معتقدید همچنان در حال تمرین هستید. به جای متون غربی مثلا با متن جادویی و متاخر«هزار و یکشب» امکان این تمرین وجود نداشت؟

همه آدم‌ها با متن فاخر تمرین می‌کنند و حسین پارسایی هم نیازمند یک تمرین است. این پیش‌نیاز باید به پژوهش تبدیل شود و همه آگاه شوند که چرا می‌گویم درحال تمرین هستم. من نسخه‌ای نداشتم و نیازمند الگویی بودم که بتوانم بر اساس آن ترانه سرایی، صحنه‌پردازی و تصویرسازی کنم. به عنوان مثال، وقتی می‌خواهم یک قاب زیبا بسازم، دکتر علی رفیعی برایم یک الگوست. وقتی می‌خواهم یک کار باشکوه با جزئیات و مفاهیمی که می‌تواند مخاطب را درگیر کند بسازم، می‌دانم مرحوم سمندریان «ملاقات با بانوی سالخورده» را دارد و الگوبرداری می‌کنم اما در زمینه تئاتر موزیکال کسی کار درخوری انجام نداد‌ه‌است. من به تناوب در جشنواره‌های کشورهای مختلف آثار بزرگی دیدم و با کارگردانان بزرگی مثل دنیل بروکس در دوره مدیریتم و بعد از آن آشنا شدم و حتی در آخرین دوره‌ای که دبیر بودم، سراغ پیتر بروک رفتم که با ناآرامی‌های سال 88 مواجه شدیم و گروهی از هنرمندان نامه نوشتند که آقای بروک نیاید. اگر اسم این کار را بلندپروازی یا جست‌وجوگری بگذاریم، من آن را شروع کردم اما هیچ الگو و نمونه‌ای نداشتم. علاوه بر این از طرفی خطری برای سرمایه‌گذاری دارید و از طرف دیگر این امکان هست که مخاطبان تو را پس بزنند. من باید از جایی شروع کنم که حداقل به جذب مخاطبم اطمینان داشت‌ه‌باشم، بنابراین کاری را بر‌می‌دارم و تا جای امکان ایرانیزه می‌کنم و دراماتورژی آن را انجام می‌دهم و اصل موسیقی را بر‌می‌دارم و به ارکستر می‌دهم تا بزند و این مثل مسیری است که در همه جای دنیا تمرین می‌شود.

بعد از تجربه اول دوباره باید سراغ متنی مثل بینوایان می‌رفتید؟

گاهی به قدری این نمایش‌ها دیده می‌شود و موفق جلوه می‌کند که متأسفانه سریع برچسب تجاری و لاکچری بودن می‌خورد و بعد از آن دیگر فرصت ندارید تا خود را ثابت کنید. وقتی اصرار دارم بگویم بلدم بهتر از الیور توئیست کار کنم، سراغ بینوایان می‌روم. این فاصله همانی است که رعایت نکردم. نباید بعد از الیور توئیست مستقیم سراغ بینوایان می‌رفتم، باید دستاوردهای آموزشی او را به سامانی می‌رساندم و تبدیل به یک کارگاه آموزشی می‌کردم و بعد می‌گفتم تمرین بعدی من به این دلایل، این چنین است. گاهی این نقدها به مثابه کلاس درس و آموزش است و به خوب و بد، هجمه‌های مثبت و منفی و دروغ‌های آن کاری ندارم اما در این حجم از انتظارات، پیشنهادات و انتقادات نکات سازنده‌ای هستند که برای من انگیزه‌ای به وجود بیاورند که «هفت‌خان اسفندیار» را بسازم.

در این شرایط به میرشکاک به‌عنوان بلد راه و شاهنامه پژوه مراجعه کردید‌؟

بعد از آن که تحقیقاتمان به اتمام رسید و سازمان اوج تصمیم گرفت در این کار سرمایه‌گذاری کند، خدمت یوسفعلی میرشکاک رسیدیم و متن با توجه به نگاهی که در آن بود، تغییرات گسترده‌ای داشت. ایشان خیلی بلندنظرانه با برداشت و اقتباس ما برخورد کردند و امضای مبارک‌شان را زیر نمایشنامه دارم و خیلی به ما کمک کردند.

بیشتر مردم اصلا در رابطه با هفت‌خان اسفندیار چیزی نشنیده‌اند. گاهی حتی فکر می‌کنند اشتباه شنیده‌اند و این همان هفت‌خان رستم است! چطور این متن را برای مخاطب که کمتر با شاهنامه آشناست به‌زبانی قابل فهم ترجمه و روزآمد کردید؟

به‌عنوان کسی که تحصیلات نمایشی دارم، خواندن اسفندیار برایم سنگین است و باید چندبار آن را بخوانم تا بفهمم و انتقال چنین متنی به مخاطبان هم سخت است. بنابراین اول سعی کردم متن را برای خودم بازنویسی و قابل فهم کنم. گاهی که قصه را داخل خانه برای دخترانم می‌خواندم، عکس‌العمل‌های‌شان را می‌دیدم یا وقتی در اسنپ می‌نشستم، متنی را می‌خواندم و کلی بازخورد از گروه‌های مختلف گرفتم که بررسی کنم چقدر گوش‌شان با این نثرها آشناست اما آنها فقط با وا‌ژه فردوسی و «به‌نام خداوند جان و خرد ...» آشنا هستند و دیگر به مصراع دوم و خط بعدی نمی‌رسد. به همین دلیل متون فردوسی همواره یک رویکرد موضوعی بوده که از آن عبور کردیم.

به نظر می‌رسد برخلاف سالمندان و پیشینیان، امروز به‌دلیل تفننی که دارد با فال و اشعار حافظ بیشتر آشنا هستند. بعضی از افراد و اقوام با شاهنامه بزرگ شدند اما اگر از آنها بخواهیم گپی درباره شاهنامه بزنیم و آن را تطبیق داده و روزآمد کنیم، نه این‌که دانشش را نداشت‌ه‌باشد بلکه هنوز عادت نکرده که از این گنجینه گرته‌برداری کند. این همان تفاوتی است که در فلسفه شرق و قهرمان‌های شرقی نسبت به غربی وجود دارد و شرقی‌ها از آموزه‌های ناب خودشان که ممکن است بر اساس میراث شفاهی‌ یا آموزه‌های تربیتی و اخلاقی باشد، قهرمان را طوری پردازش می‌کنند که بتوانند خودشان را در آن جست‌وجو کنند. این حالت مانند خیلی از قهرمانان کوچک ما همچون علی لندی است که خود را برای نجات دو خانم به آتش زد. بنابراین مشخص است چنین فردی در پیشنیه تربیت اجتماعی خود مفهوم قهرمان را در ناخودآگاهش پیدا کرد‌ه‌است. در بسیاری از اتفاقات کشور ما مفهوم پهلوانی روزآمد شده و مفهوم انسانی مانند کمک به فروافتادگان و توجه به فضائل اخلاقی پیدا کرد‌ه‌است.

ایجاد این حس موزه‌ای نسبت به قهرمانان آفت بزرگی است و احساس می‌کنیم که برای‌مان فایده‌ای ندارد. در حالی که اگر گذشته‌مان را بدانیم و مبتنی بر متون فرهنگی، تاریخی، ادبی و اسطوره‌ای خودمان به یک خودشناسی مستمر بپردازیم حتی دلیل رفتار‌های امروزی را بهتر می‌فهمیم. در عین حال این خوشبختی را داریم که مردم از جمله افرادی مانند شهید حمیدرضا الداغی، خاستگاه ذاتی دارند، خاستگاهی که او را وسط معرکه می‌برد و جانش را برای دفاع از دختری که برای او ناموس تلقی می‌شود، می‌گذارد. گویی او هم اسفندیار زمانه است ....

وقتی خواندم که این شهید کار بزرگی انجام داده، با اطلاعیه‌ای مواجه شدم که در میدان هرندی گروهی از مردم بزرگداشتی برای این شهید برگزار کردند. در آن روز بدون دعوت به این مراسم ختم رفتم و یک نفر مرا شناخت و گفت شما اینجا چه می‌کنید؟... گفتم برای بزرگداشت اسفندیار زمانم آمدم. برای او جالب بود که ساعت چهار بعد از ظهر که قرار است پشت صحنه باشم به محله مولوی بروم. متأسفانه ما هم ابا داریم و می‌ترسیم بگوییم باکری، همت و ... قهرمان زمان خودشان یا قهرمانان برآمده از کوچه و بازار بودند. قهرمانان بی‌ادعایی که با خودشان حماسه می‌آفرینند و ما می‌ترسیم درباره شهید بروجردی صحبت کنیم. شما می‌گویید نگاه موزه‌ای شد‌ه‌است اما من می‌گویم این یک ظلم فرهنگی و کم لطفی است که این همه قهرمان داریم و صحبتی از آنها نمی‌شود. مگر کاری که رسول خادم به عنوان یک مسئولیت اجتماعی انجام می‌دهد، کمتر از پهلوانی او در المپیک است.

همین که چرا تا به حال هفت‌خان اسفندیار شنیده نشده و چنین نمایشی خوانش نشده و نخواندند سؤال بزرگ ماست. در این روایت خیلی مفهومی‌تر از هفت‌خان رستم، ادراک بیشتری از اندیشه و جهان‌بینی ایرانی دارید. بسیاری از شاخصه‌های فرهنگی از جمله غیرت که فکر می‌کنیم امروزی است و دشمن برای بی‌اعتباری آن هزینه می‌کند، موضوعاتی است که درست خوانده نشده و اگر بررسی کنیم، می‌بینیم که از هزاره‌های دور ما همین خاستگاه‌ها را داریم. ساحت ایرانی شاخصه‌هایی دارد که شامل همین‌ها می‌شود که امروز بر سر آن دعوا و بحث و جدل است. تصور و حرف ما این است که جریانی اجازه خوانده شدن اینها را نمی‌دهد. در حالی که منابع ایرانی حامل آنهاست و هر یک سوژه تولید ده‌ها اثر هنری. حتی در مورد مولانا که فکر می‌کنیم می‌شناسیمش، می‌بینیم که دم دستی‌ترین سوژه‌ها و داستان‌های او تبدیل به اثر شده‌اند و خیلی از روایت‌های کلیدی آن را نشنیدیم و نخواندیم.

در مورد شاهنامه به گواه تاریخ در قرون متمادی تلاش شد که نابود شود. در دوره معاصر رضاخان ایلات را تحت فشار گذاشت و افراد بختیاری را کشت تا شاهنامه‌های خاصه خودشان را تحویل دهند و از این طریق سلحشوری این قوم را محدود کند! در زمان جنگ، صدام روستاهای کردنشین را قتل عام کرد تا شاهنامه‌های‌شان را تحویل دهند. جریان استعمار که این رویه را تحت مدیریت داشت در ایران چه کرد تا شاهنامه را بسوزاند.اینها از اهمیت این سند تاریخی و ادبی خبر می‌دهد ...

این مباحث شناختی باید به جریانی تبدیل شود که پژوهشگران و شاهنامه‌شناسان و متولیان فرهنگی ما بابت آن صحبت کرده و آگاهی بخشی کنند. یک جریان هدایت شده به دلیل این‌که نباید روح حماسی پیدا و خودمان را مرور کنیم به وجود آمد‌ه‌است اما تعلق خاطر رهبر معظم انقلاب نسبت به شاهنامه خیلی به حفظ اصالت آن و تشویق و ترغیب نخبگان برای خواندن این اثر حماسی کمک کرد‌ه‌است. دلیل این موضوع، همان مقاومت تاریخی درباره فردوسی و جریاناتی است که بعد از پیروزی انقلاب می‌خواستند توس را خراب کنند. در آن زمان رهبری، رئیس‌جمهور بودند و با دست خط‌شان مانع این اتفاق شدند. تأکیدم به این جهت است که ایشان هم با این پیشینه دست روی نقطه آسیب گذاشته‌اند و مدام تکرار می‌کنند و این بزنگاه تاریخی که اسفندیار به وجود می‌آورد مربوط به همین مقطع زمانی است.

با شما در زمان مدیریت اداره کل هنرهای نمایشی تجربیات خوبی در زمینه تولید اسناد ملی در حوزه فرهنگ و هنر داریم؛ مثل «سند چشم‌انداز تئاتر ایران» و دائم در این تکاپو هستم که چرا تجربیات فرهنگی و هنری مکتوب و مستند‌سازی نمی‌شود. تمام کمپانی‌ها کتاب‌هایی مانند «جنگ ستارگان» درباره طراحی هنری، دکور و صحنه و لباس دارند . در دنیا کار تازه‌ای هم نیست . آرت‌بوک سری جدید جنگ ستارگان بیست و چند سال پیش و قبل از اکران فیلم در تهران به دست ما می‌رسید. چرا نباید کارهایی از قبیل بینوایان، الیور توئیست و همین هفت‌خان اسفندیار را با همین رویکرد تبدیل به یک کتاب آموزشی کنیم؟

عده‌ای هنوز جریان تئاتر موزیکال را باور ندارند و آن را مقابل تئاتر مستقل می‌بینند. وقتی نام حسین پارسایی می‌آید، برانگیخته می‌شوند که نمایش‌های گران می‌سازد، ارزش‌های کار و نیمه پر لیوان را نمی‌بینند.

اصلا مشکلی ندارم. خیلی آدم صبوری هستم و معتقدم کارم باید حرف بزند. امروز هم حسین پارسایی روی صحنه رفته و درحال صحبت کردن است. حالا با یک استوری، پست و تیتر مرا نقد کنید و اشکالی ندارد، اما هستند انسان‌های بیداری که واقعیت امثال من را می‌فهمند و می‌شناسند که بدون هیچ ادعایی آمده‌ام وظیفه‌ام را انجام دهم، بنابراین نظر منتقدان حتی اگر در نفی تو باشد، منفی نیست. همیشه سعی کردم عبارات را بگیرم و با آنها رفیق شوم، اما کار به تولید یکسری کلید واژه و واژه‌سازی می‌رسد. ممکن است بعد از من گروه‌های دیگر کار موزیکال انجام دهند و همان منتقدان عزیزی که خلق واژه و کلید واژه درست کردند، به آن نمایش نمی‌گویند لاکچری و تجاری، اما اگر من همین الان یک زیرپله در میرداماد را برای اجرای نمایش به صورت مونولوگی انتخاب کنم به آن زیرپله‌های تجاری می‌گویند. شما می‌گویید چرا مجموع این تجربه‌ها تبدیل به کارگاه آموزشی نمی‌شود، اما معتقدم نوعی مقاومت در این رابطه وجود دارد. حاضرم با سازمان اوج صحبت کنم که یک سئانس دانشجوی هنرهای نمایشی را به شکل افتخاری دعوت کنم و قبل از آن هم دو ساعت کارگاه آموزشی می‌گذارم. از این بالاتر؟

از این بالاتر مکتوب‌کردن تجربه است در قالب یک پدیده با استاندارد جهانی ...

اصلا کتابش می‌کنیم، اما وقتی استاد سر دانشگاه به جای کارگردانی سینما دو ساعت نقد و تخریب حسین پارسایی را دارد؛ چه باید کرد؟... یعنی دانشجو می‌گوید این نمایش را ببینیم و استاد شروع به نقد و تخریب می‌کند. بنابراین، استاد دانشجویش را از تجربه‌ای محروم می‌کند که شاید در آینده به آن نیاز داشت‌ه‌باشد. البته همان طور که قبلا تأکید کردم، من بخشی از این ماجرا هستم. ما یک گروه بزرگیم که سال‌ها با یکدیگر به یک فکر مشترک رسیدیم و اگر امروز جواب می‌دهد، به دلیل شناختی است که از مهارت‌های یکدیگر داریم. شما هر کدام از پازل‌های اجرا را حذف کنید، یک جای کار می‌لنگد و شاید هنر من جمع‌کردن بهترین‌هاست که به یک زبان، مفهوم و ادبیات مشترک در تولید رسیدیم. باز هم تأکید می‌کنم، چه زمان مدیریت و چه الان که تئاتر کار می‌کنم، دنبال پژوهش و مکتوب‌شدن کارها برای آیندگانم. چه بسا در آینده بخواهم فیلم بسازم و معتقدم هرکاری بخواهم انجام دهم، باید خمس و زکاتم را به نسل جوان بدهم و این جزو باورهای من است، اما این مقاومت وجود دارد که نمی‌خواهند بپذیرند که بخشی از سلیقه مردم هم تئاترهای باشکوه است. خوشبختانه این مفاهیم ناب در شاهنامه وجود دارد و بخشی هم در اسفندیار در حال بروز و ظهور است، اما نباید این مقاومت مقابل تئاتر موزیکال به دلیل این‌که حسین پارسایی آن را کار کرده وجود داشت‌ه‌باشد و این یک سلیقه شخصی است.

این جزئی از پازل‌های جریانی است که قرار نیست بگذارد به یاد بیاوریم چه مسائلی اهمیت دارد. در دنیا عرصه انتقال مفاهیم استراتژیک، همان فیلم‌های پرمخاطب و اکشن است و بی‌توجهی و بی‌اعتبارکردن این فرصت نشانی غلط دادن است . نشانی غلط زیاد به خوردمان داده‌اند؛عمری به ما می‌گفتند شاهنامه و آثار ادبی ایران دراماتیک نیست! اما وقتی هالیوود هزار و یکشب را ساخت، متوجه شدند،چه فریبی خورده‌اند. در ادامه همین روند نشانی‌های مکرر غلط، ما امروز به دلیل ترسی که داریم و دوری از مفاهیم فرهنگی خودمان نمی‌توانیم درباره قهرمانان اصیل گذشته و حال کشورمان فیلم بسازیم.

هم حمایت نداریم و هم شناخت و خلاقیت نیست. معتقدم باید جایی باشد که هنرمند ترغیب شود متنش را به آنجا ببرد. همه که مثل من پوست‌کلفت نیستند!... بعضی می‌گویند آقای پارسایی به دلیل این‌که قبلا مدیر بوده و روابط عمومی‌اش خوب است، از رانت استفاده می‌کند، اما الان که پنج سال است بازنشسته شدم، چه رانتی دارم؟.. آیا به جز این است که کاری را دوست دارم، تحویل می‌دهم و سرمایه اثر بر‌می‌گردد؟

همین بلیت «هفت‌خان اسفندیار» باید یک میلیون تومان باشد. اگر هزینه تمام‌شده این نمایش در 60 اجرا و 40 هزار صندلی تقسیم شود، بدون سود 500 یا 600 هزار تومان می‌شود که اگر بخش خصوصی بود، 20 درصد هم روی سودش می‌آمد و 800 هزار تومان می‌شد، اما چون از بنیاد رودکی، اوج و ارشاد مشارکت گرفتیم، سرانه آن پایین آمده و 120 تا 360 هزار تومان شد‌ه‌است. خیلی جالب است که الان ما را نقد می‌کنند چرا بلیت شما ارزان است؟! در واقع درحال منحرف‌کردن افکار عمومی هستند تا بگویند تئاتر را رها کنید و بخش خصوصی با مدیریت حسین پارسایی شویی را‌ه‌انداخته که این بار بلیت‌ها به نسبت گذشته ارزان شد‌ه‌است!

الحمدلله که مردم آگاهند و دنبال فکر و اجرای خوب هستند، اما می‌گویم تا چه زمانی این ماجرا باید ادامه پیدا کند؟... از خدا می‌خواهم که 10 تا دستیار داشت‌ه‌باشم و همه را به این تجربه آموخته کنم .یک بار با احمد سلیمانی این کار را در «مری پاپینز» انجام دادم که گفتم همه چیز دست شما و ما کنار می‌نشینیم. سؤال این است که در حال حاضر به احمد سلیمانی امکان اجرا می‌دهند؟

ظاهرا همچنان باید بیش از امید به نهاد‌های رسمی باید به جنبش‌های فردی دل بست...

40 سال است که از واژه خودجوش استفاده می‌کنیم، اما من صددرصد این‌کارها را به دلیل این‌که نیاز به مولانا، حافظ و عطار داریم، انجام می‌دهم. وقتی فرهنگم سرشار از گنجینه بزرگ درس‌آموز و عبرت‌آموز است و جهان غرب به نفع خودش در حال گرته‌برداری از آن است، معلوم است که دیگر سراغ ترجمه خارجی نمی‌روم. این آغاز راه من است و در گام اول با اسفندیار آمدم، اما با یک گل بهار نمی‌شود. انتظار دارم بچه‌های تئاتر تجربی با نگاه خودشان کار کنند.

نمایش‌هایی مانند «هفت‌خان اسفندیار» آثار فرامتنی دارد، چون بچه‌ها وقتی این نمایش را می‌بینند، بی‌درنگ سراغ شاهنامه می‌روند و عطش فهمیدن پیدا می‌کنند. یک موضوع دیگر این‌که از ظرفیت‌های ادبی مثل گرگسار در ادبیات ما غفلت شد‌ه‌است و اروپایی‌ها از آن در فیلم‌هایشان استفاده می‌کنند و این نمایش شما موجب می‌شود که نسل نو دوباره سراغ منابع بروند و این جذابیت‌ها را در خوانش‌های جدید به کار بگیرند...

دو اتفاق آگاهانه در برداشت آزاد این نمایش می‌افتد؛ این‌که گرگسار «هفت‌خان اسفندیار» میگسار نیست. مسأله گرگسار ذائقه خودش و نان و شراب نیست، بلکه خاک و هویت است و به دلیل این‌که ارجاسب به او گفته اگر اسفندیار را به اینجا بیاوری، یک امپراتوری در توران را به تو می‌دهم، قصد معامله دارد. وقتی گرگسار می‌فهمد این اسفندیار همانی نیست که به خاک بنشیند، به او پیشنهاد معامله می‌دهد و اسفندیار نمی‌پذیرد و می‌گوید: «بدا به حال تورانی که فرمانده‌اش تویی و همین الان در حال فروش خاک خود هستی». گرگسار تا پایان می‌ایستد و اسفندیار خلاف متن شاهنامه، گرگسار را نمی‌کشد. معتقدم گرگساری که در درون انسان شکل می‌گیرد با فضایل اخلاقی، سیر و سلوک از بین می‌رود، نه با شمشیر.

اگر این حالت حکمفرما نبود، گرگسار تنها تبدیل به کسی می‌شد که سری و صفتی شبیه گرگ‌ها دارد و تا خان پنجم اسفندیار را راهنمایی می‌کند و بعد اسفندیار آن را می‌کشد. به این فکر می‌کردم که این نقطه‌ضعف نباید در اسفندیار ما باشد، چون اسفندیار امروز ما تکثیر خوبی‌هاست و از خلق و خوی خاکستری میل به سفیدی پیدا می‌کند.

نکته دوم مربوط به شخصیت گشتاسب که بسیار منفور است، می‌شود. به این دلیل به گشتاسب منفور نپرداختم که پدر در فرهنگ ما حرمت دارد. چرا به یک سکانس از برادران لیلا که پدر سیلی می‌خورد واکنش نشان دادند، چون این رفتارها نباید تکثیر شود و قبح آن بریزد. پدر گشتاسب به لهراسب خیانت می‌کند و به تاج و تخت طمع دارد و ترس از این دارد که اگر اسفندیار را آزاد کند، تاج و تختش را می‌گیرد، اما او غافل از این است که اسفندیار آگاه‌تر از پدرش است و سلطنت پدرش را با نجات خواهرانش حفظ می‌کند. دستان اسفندیار پر از نور و آگاهی است و مادر برایش با مهر و عشق اظهار امیدواری می‌کند و در نهایت و در نمایش ما گشتاسب متوجه می‌شود که اسفندیار طمعی به تاج و تخت ندارد و دل به این خاک بسته است و از همان‌جا دچار دگردیسی و تحول می‌شود. پشتوتن و جاماسب در پایان اعتراف می‌کنند که همه شخصیت‌ها در این نخبه‌کشی و رویین‌تنی مقصرند. آنها معتقدند اسفندیار می‌تواند قهرمان باشد، اما او را سیاهچال‌نشین کردند. این تاریخ است که تکرار می‌شود.

ما دو سه آواز در نمایش می‌شنویم که در ذهن نسل ما مثل شعر «بمیرید بمیرید» خیلی انقلابی هستند و بلافاصله ما را به سینمای مقاومت ارجاع می‌دهد. این اشعار و آوازها با توجه به ظرفیت‌های برداشت آزاد و برای تطبیق با وقایع امروز و به روزرسانی‌ها مفاهیم در نظر گرفته شد‌ه‌است؟

بله، صد در صد ملودی و مفاهیم به روز رسانی شده و در بازسرایی، هرکس ترجمه خودش را انجام می‌دهد. به عنوان مثال می‌گوید «بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید» و بعد مفهوم خودش را به کار می‌برد که: «شکست را سخت پذیرفتی». این مفاهیم در نمایشنامه، دیالوگ‌ها، کلام و ترانه آمد‌ه‌است. همین‌طور که به آرامی پیش ‌رفتیم، اشعار فردوسی نیز بازسرایی شد و بخشی از واژگان درمی‌آمد و باقی درنمی‌آمد.«از این تنهایی مأیوس دلمرده، از این خاک زمین‌ خورده برایت حرف‌ها دارم. وطن من دوستت دارم» این حاصل شش ماه رفت و آمد و گفت‌وگوست که این قطعه با وزن نیمایی سروده شد تا بتوانیم با گروه هماهنگ کنیم، چون گوش مخاطبان به پاپ نزدیک است.

در ساختار موسیقی اثر همچنین موتیف‌هایی هست و اثر خوبی بر مخاطب می‌گذارد.برای بخش موسیقی اول سراغ همه سازهای ایرانی رفتیم و متوجه شدیم سازهای بادی جواب نمی‌دهد و پس از آن بررسی کردیم و تصمیم گرفتیم فضای موسیقی را به سمت ایران ببریم و سازهای مختلف را آزمایش کردیم و دیدیم تنها نماد پهلوانی، ضرب است. جایی که سلاحش را زمین می‌گذارد و مچ‌بندش را درمی‌آورد و زنگ زورخانه را برایش می‌زنند و به سرعت تماشاگر با پیشینه ذهنی خودش وارد گود پهلوانی می‌شود و از این حضور ذهن و پیشینه ذهنی تماشاگر که بخشی از آن شنیداری و میراث شفاهی است، بهره گرفتیم تا موسیقی شکل گرفت. بنابراین، ما سعی کردیم در بازسرایی اشعار هم مفهومی عمل کنیم و هم بن‌اندیشه اصلی را که سفر قهرمانی اسفندیار است، به نقطه اوج برسانیم. مثل این‌که کوه قاف برای اسفندیار معنی دیگری دارد، چون او در کوه قاف با سیمرغ سرشاخ نمی‌شود و سیمرغ اعتراف می‌کند با کشتن من دستاوردی نخواهی داشت؛ تو دستاورد بزرگ‌تری پیدا کردی و خودت تبدیل به سیمرغ شدی. این شکل مفاهیم و تغییراتی که در برداشت‌های آزاد ما از شاهنامه وجود دارد، در ترانه، ملودی و تغییر لحن آمد‌ه‌است. این همگرایی و همسویی، توجه مخاطبان را به این سمت جلب می‌کند که گرگسار چندان هم فیزیکال نیست و می‌تواند به صورت نمادین بخشی از نیمه پنهان و تاریک شخصیت ما باشد. چه بسا خاکستری بودن اسفندیار موجب رستگار شدنش می‌شود و به طور مطلق شخصیت سیاه یا سفید نیست. به همین دلیل است که گرگسار می‌گوید نیم آدمم نیم اهریمن، نیم پیدا نیم پنهان، نیم ایران و نیم توران.

انسان به دو نیمکره‌ای تقسیم شده که در جدال بین شر و خیر باید رستگاری را انتخاب کند و به همین دلیل اسفندیار از این آزمون سخت موفق بیرون می‌آید و این در شعرها و مفاهیم دیگر هم آمد‌ه‌است. حتی وقتی اسفندیار دست به آسمان می‌برد و دعا می‌کند، به خداوند می‌گوید قدرت دستان من از توست. اگر دقت کرد‌ه‌باشید، همواره شمشیر اسفندیار رو به آسمان است. وقتی اسفندیار با اژدها مبارزه می‌کند، مسأله‌اش اژدها نیست بلکه نور ساتع شده از آسمان را می‌گیرد و تبدیل به مبارزه می‌کند. در تمام بخش‌ها حتی در رنگ‌ها، یک منحنی در میزانسن‌ها وجود دارد که خلاف آن گرگسار می‌آید و آن را می‌شکند. به عنوان مثال، شنلی که اسفندیار دارد، همان لباسی است که خواهرانش می‌بینند.

برای چنین نمایشی چند روز اجرای جنرال (تمرینی با تمام تجهیزاتی که برای اجرای عموم به کار برده می‌شود) رفتید؟

شش روز اجرای جنرال رفتیم. ما 16 فروردین وارد تالار وحدت شدیم و ششم اردیبهشت اولین اجرای ما بود. البته ممنونم از مدیریت تالار وحدت چون این کار به شکل مشارکتی با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان اوج است، توجیه شدند و می‌دانستند شوخی نیست و متوجه شدند همین که بازیگران از ارتفاع بالا بروند و پایین بیایند، سه روز طول می‌کشد، چون ارتفاع پنج متر است. ما در اجرای نمایش «بینوایان» نیز همین قصه را داشتیم. یک استیج برای بچه‌ها زدیم که مجبور شدیم سه روز اجرا را به دلیل ترس نوازنده از ارتفاع عقب بیندازیم، چون وقتی نوازنده را بالا می‌بردیم یک ربع طول می‌کشید تا به شرایط عادت کند. بنابراین، تا زمانی که مجموعه زیر بار نرود، متوجه نمی‌شود. اوایل اصلا هرکاری انجام می‌دادیم، زمان اجرای سیمرغ درنمی‌آمد و حدود یک دقیقه وسط نمایش فاصله بود و در نهایت مجبور شدیم دکور را تغییر دهیم و چهار میزان موسیقی اضافه کردیم تا این‌که شش روز اجرای جنرال رفتیم. اجرای جنرال اول به شیوه‌ای بود که می‌خواستم یک هفته اجرا را عقب بیندازم؛ چون نمی‌شد، زمان و تمپو درنمی‌آمد. به عنوان مثال، بچه‌ها مِه می‌زدند و بازیگران دست رهبر ارکستر را نمی‌دیدند؛ یعنی از آن بالا راه می‌افتاد که بیاید یک اجرای سه نفره را بخواند، اما نتیجه‌اش طوری بود که هرکس برای خودش می‌خواند. بعد گفتیم مه نزنید، دیدیم بد شد. بعد گفتیم مه بزنید، هواساز را روشن کردیم، مه‌ها را برداشت برد!(می‌خندد)

معمولا در استفاده از مه در نمایش‌های دیگر ذوق‌زدگی دیده می‌شود، اما «هفت‌خان اسفندیار» در اجرای جزئیات این شکلی هم خوب و به اندازه است.

بله، نوعی مهندسی در این اجراست که به کار گروهی ما متشکل از آقایان مرتضی نجفی، آرش آقابیگ (جلوه‌های ویژه)، علی شفیعی(گریم)، علی براتی (حرکات هماهنگ) بر‌می‌گردد. ویژگی هفت‌خان اسفندیار این بود که وقتی ما روز اول سیناپس را وسط گذاشتیم، همه بودند؛ یعنی وقتی طرح نمایشنامه را می‌خواندیم، بردیا کیارس، پوریا خادم و سایر افراد گروه هم بودند.

این روند تولید اثر شبیه مدل کمپانی است؛ یعنی همه همت می‌کنند یک ایده پروار شود...

دقیقا. یک گروه نشست‌ه‌بودند تا بررسی کنند یک اندیشه و فکر اصلی را چگونه پرورش دهند و سهم هرکس چقدر است و چه بخشی از آن را موسیقی و طراحی تشکیل می‌دهد و چه بخشی از آن صحنه و لباس است. بعد از آن روی دوره معماری متمرکز شدیم که این نمایش می‌تواند مناسب چه دوره‌ای باشد و در نهایت به ساسانی رسیدیم. در مجموع اگر امروز هماهنگی در اجرا دیده می‌شود، به دلیل هماهنگی‌های قبلی است. یکسال پیش اولین نشست ما شکل گرفت که پژوهش کنیم چرا باید «هفت‌خان اسفندیار» را بررسی کنیم و آیا امروز اسفندیار را می‌پذیرند یا «هفت‌خان رستم» و چطور می‌توانیم این متون را روزآمد کنیم.

در اولین شب‌های اجرا، در آغاز نمایش این طور احساس می‌شد که موسیقی بیش از آنچه باید (نه به لحاظ دامنه صدایی) شنیده و قصه مشخص نیست. فکر نمی‌کنید برای انتقال به مخاطبان، به راوی احتیاج داشت؟

قصه ما به شکل خلاصه این است که ارجاسب‌شاه به دلیل دین بهی به مردم ایران حمله می‌کند و دختران را به اسارت می‌برد و گشتاسب‌شاه به دلیل این‌که می‌ترسید اسفندیار تاج و تختش را بگیرد، مجبور می‌شود اسفندیار را از سیاه‌چال 30ساله دربیاورد. اسفندیار نیز از هفت‌خان عبور می‌کند و خواهرانش را آزاد می‌کند. حالا شما این قصه را شنیدی؟... ببینید پردازش ما چگونه بود‌ه‌است:« اسفندیار در مسیر سیر و سلوک و هفت شهر عشق عطار را طی می‌کند و خودش جای سیمرغ می‌نشیند و سیمرغ می‌شود.» ممکن است مردم در قصه «هفت‌خان اسفندیار» دنبال خان‌ها بگردند، اما هفتمین خان ما مرداب است و اکت خاصی ندارد. بنابراین، خوانش جدیدی انجام دادیم و در این خوانش، خرده قصه‌های خودمان را اضافه کردیم؛ چون قرار است اسفندیار به روز و دراماتورژی شده ما به شکلی باشد که مخاطب امروز بیشتر می‌فهمد و دنبال خودش در شخصیت اسفندیار بگردد. این اسفندیار ما با اسفندیار شاهنامه به خصوص در چینش خان‌ها متفاوت است و به همین دلیل هر خانی که اکت نداشته، با خان دیگر ترکیبش کردیم. به عنوان مثال، اژدها را در خان دریای سرخ انداختیم؛ در صورتی که اصلا دریایی وجود ندارد و یک مرداب است، اما باید توصیفی کنم که تماشاگر بشنود، ببیند و به جانش بنشیند. این قصه با شاهنامه متفاوت است، چون احساس کردم در شرایط امروز نیازمند چنین تأملی روی خودمان هستیم. ما در این شتاب و روزمرگی، ماشینیسم و مکث موجود در دنیا و تب و تاب اجتماعی و مشکلات اقتصادی روی خودمان مکث نداریم. من روی این نمایش مکث کردم و فرصت تأملی برایم ایجاد کرد. خوشبختانه در اثر هم این تلنگر به وجود می‌آید که کجا هستی و تکلیفت با خودت چیست؟

در نمایش شما نورپردازی خیلی توجه مخاطبان را جلب می‌کند. این شکل نورپردازی به همان صورتی است که در حافظه تاریخی ما ثبت شده و به عنوان مثال، رنگ زرد رنگ پادشاهی و آبی و صورتی برای اغواگری کاربرد دارد که در هفت‌خان اسفندیار رعایت شد‌ه‌است.

خیلی‌ها این روزها از نورپردازی این نمایش می‌گویند. نوعی رقابت بین طراحان لباس، صحنه، نور، چهره و حرکات ما از سال گذشته تا به حال بود‌ه‌است. بخشی از پژوهش ما مربوط به روان‌شناسی رنگ‌ها با پیشینه تاریخی و دیگر چیزهایی است که در صحنه به آن نیاز داریم؛ یعنی شما نیازمند پردازش صحنه‌ای از جنس پادشاهان هستید که گشتاسب می‌آید و زمین سوخته‌ای را از ایران تحویل می‌گیرد اما چون او به‌عنوان شاه ایران شناخته می‌شود و قرار است اندرونی و بیرونی کاخ را نشان دهید، یکبار بخش بیرونی کاخ را نشان می‌دهم و در یک مونتاژ موازی پودیم دو را بالا می‌آورم و آنها را به لوکیشن داخلی می‌آورم. همین اتفاق در نور با آن پارچه و توری سیاه رنگی که پس‌زمینه تاریخی به شما می‌دهد، می‌افتد. اگر دقت کرد‌ه‌باشید، هنگام نورپردازی فکر می‌کنید که آن پشت نقاشی شده یا انیمیشن است، چون هم طراحی دکور و هم طراحی نور و هم پارچه‌ای که نور از آن عبور می‌کند را انتخاب کردیم و نور در واقع در لایه سطحی پارچه باقی نمی‌ماند که به ما رفله بدهد. در واقع ما برای ارائه یک مفهوم به فهم مشترک رسیدیم و همه بچه‌ها می‌دانند که عنصر مشترک‌شان در صحنه چیست و روی چه چیزی تمرکز داریم. به‌عنوان مثال، مسأله ما با گرگ در آن صحنه نبرد، خشونت است که خون اسفندیار را می‌خواهد. رنگ‌های قرمز آنجا شناور و هوشمند هستند که با میزانسن بازیگران حرکت می‌کنند. همین حرکت هنگامی که خواهر اسفندیار در حال به اسارت رفتن از درون کاخ است با نور فیروزه‌ای است و با خودش رنگ و لعاب ایرانی می‌آورد.

تمام‌ اینها متناسب با جهان‌بینی اثر، روان‌شناسی شخصیت و رنگ است و من اسمش را مهندسی اجرا گذاشتم. بخشی از وظایفم در این نمایش این بود که ‌گفتم کل گروه صحنه و آهنگسازی حتی آقای کیارس این طرف صحنه بیایند و افرادی به نمایندگی از طراحان و آهنگسازان کار را اجرا کنند و دوباره همان صحنه را می‌دیدیم و همانجا اصلاح می‌کردیم. در واقع شما هیچ‌گونه رفله‌ای در نمایش ندارید که از کار بیرون بزند و هیچ‌کس در «هفت‌خان اسفندیار» دنبال اثبات خودش نیست که بگوید از همه بهترم.

موفقیت هریک از طراحان در گرو درخشش خودش است. به همین دلیل بود که ستاب ما 21 روز طول کشید. البته همه ما معتقدیم که در این یکسال و نیم از هفت‌خان اسفندیار عبور کردیم و ما هم رویینتن شدیم؛ وگرنه دوام نمی‌آوردیم. آقای نجفی برای طراحی نور این نمایش ساعت‌ها نشست و کار کرد و همچنان در هرجلسه‌ای اگر نقصی ببینند، تغییر ایجاد می‌کند. بنابراین، نمایش ما تازه شروع شده و عین این 60 شب تغییر داریم و هرکس در گوشه و کنار صحنه نشسته و یک گوشه‌ای را ارتقا می‌دهد. البته تنها به امکانات تالار وحدت اکتفا نکردیم و از بیرون مووینگ‌ها و اسکای پنل‌های مدرن و هوشمند را برای نورپردازی آوردیم. شما می‌توانید از راه اسکای پنل‌ها هر رنگی را به آنها بدهید. اینجا نورپردازی هوشمند با ترکیب نورهای گرم و سرد را داریم و هنر آقای نجفی ترکیب اینها به کمک اسکای پنل‌هاست. من حتی انیمیشن ساختم اما چون نور از انیمیشن جلوتر است، آن را حذف کردم. حتی مپینگ را هم با این‌که بی‌نظیر شد‌ه‌بود، حذف کردیم، چون به بافت کار ما نور نزدیکتر بود. تبر گرگسار جزو اولین آکسسوارهایی است که درست کردیم و به آن تبر ــ شمشمیر می‌گویند.

همین سلاح‌ها و پوشش‌ها چقدر بر اساس منابع سلاح ایرانی است؟

ما با آقای دانش به‌عنوان مدیر هنری و طراح آکسسوار، لباس و صحنه یک پیوست فرهنگی و ایرانی داریم، اما چیزی بر تفکر ما غالب شد و آن این‌که برای اولین‌بار لباس و سلاح را در اثر شاهنامه‌ای نشان دادیم و در قاب‌های فلزی که به شکل نمادین روی لباس‌هاست، ایرانی‌ها عقابند و تورانی‌ها گرگ.

ما دنبال این تصور از نشانه‌های سلاح‌های توصیف شده در شاهنامه و در عین حال ابتکار و خلاقیت در طراحی سازها بودیم. به‌عنوان مثال، گوی‌ها که در دست بازیگران است، عینا در شاهنامه آمد‌ه‌است. همچنین شمشیرهای تورانیان کمی کج و منحنی و حالت عربی است، ولی شمشیر ایرانیان صاف است. بنابراین، پایه همین است، البته مدل پردازش حماسی و اسطوره‌ای است؛ یعنی حتی می‌توانید اینها را به شکل تخیل محض ببینید.

در این میان، یک نفر به شوخی گفت این نمایش نوعی از سریال «بازی و تاج و تخت» ایرانی است اما من جواب منفی دادم. نمایش خیلی خوفناک شروع می‌شود. اصلا در 10دقیقه نخست تماشاگر احساس حقارت می‌کند که آدمی به اسم ارجاسب‌شاه خواهران اسفندیار را به اسارت می‌برد. به وضوح می‌بینم در صحنه آخر که اسفندیار ارجاسب را می‌زند، بغضی از گلوی تماشاگر برداشته می‌شود. تمام چیدمان صحنه و لباس ما از این نوع است و حتی در نوع صحنه‌پردازی خیلی مخالفت کردند که برف را در اجرا نیاوریم که من گفتم پودیم دو را به طور کامل بپوشانند. هزینه‌هایی به ما تحمیل شد که اگر هرکسی جز من بود، زیر بار آن نمی‌رفت؛ یعنی گفتم باید برف بیاید و زمانی که کشتی داخل می‌شود، پودیم یک و سه همزمان با هم بالا بیاید و می‌گفتند همزمانی نیاز به سه نیرو دارد که تأمین آن را به‌عهده گرفتم. البته بچه‌های تالار وحدت این کار را دوست دارند و هیچ‌کدام از بایدها تحمیلی نبود، مشفقانه بود. وقتی توضیح ‌دادم اگر کار انجام شود، چه شعبده‌ای در صحنه اتفاق می‌افتد و می‌دیدند، دنبال راهکار بودند.

صحنه کشتی خیلی بلندپروازانه است و امضای حسین پارسایی را دارد که البته چیز بدی نیست.

فکر کنم تا سال‌ها بگویند یک کشتی در هفت‌خان اسفندیار آمد که مخاطبان به وجد آمدند، چون هیچ‌کس تصور نمی‌کند که کشتی بچرخد. زمانی که کشتی چرخیدن را شروع می‌کند، انگار داخل کشتی هستید و در شروع نمایش، همه را به یک ایران کهن دعوت می‌کند و تماشاگر را با خودش در جغرافیای ادبیات کهن قرار می‌دهد. در بعضی از صحنه‌ها مثل صحنه اغواگرانه زن، کشتی و زمهریر تماشاگر حاضر است و به‌عنوان مثال، زمانی که اسفندیار احساس سرما می‌کند، خودم احساس یخ‌زدگی می‌کنم یا در صحنه کشتی من هم واقعا یک دریای متلاطم می‌بینم. ما در پشت صحنه کشتی قوانینی گذاشتیم که هیچکدام به یکدیگر برخورد نکنند و همه از راست می‌روند و از چپ می‌آیند. در مجموع این کار‌، کار دل است.

از طرفی این خطر وجود داشت که اژدهای نمایش شما شبیه اژدهای چینی‌ شود. خطایی که در عرصه نمایش ایران در سال‌های اخیر تکرار شده. مثلا در نمایشی دیدیم که جریان نفوذ را در قالب اژدهای چینی نشان دادند. در حالی که پیوند فرهنگی و تاریخی ایران و چین ریشه‌های هزاره‌ای دارد و از قضا چینی‌ها در طول تاریخ هرگز به ایران طمع نداشته‌اند. امروز هم در حوزه اندیشه غرب به‌شدت از هم‌نشینی فرهنگ ایران و چین احساس خطر می‌کند.این اژدهای تخیلی طراح است که می‌تواند به‌عنوان اژدهای دریای سرخ افسانه‌های ما باشد.

فکر می‌کنید چه بازخوردی از اجرای نمایش هفت‌خان اسفندیار در خارج از کشور، می‌توانیم دریافت کنیم؟

بیشتر نمایش‌ها یا فیلم‌هایی که در خارج از کشور اجرا شده، به دلیل نوع تفکری که بر تئاتر کشور حاکم است، تصویر خوبی از کشور ما ارائه نداد‌ه‌است. گاهی این آثار را که جنبه آسیب‌شناسی دارد، بدون تغییر در خارج از کشور اجرا می‌کنند. بنابراین، جشنواره‌های مختلف از این نمایش‌ها دعوت می‌کنند و خروجی آن تبدیل به یک ایران پر مسأله می‌شود. من یکبار نمایش «هذیان» درباره ضحاک ماردوش را در آلمان اجرا کردم و متوجه شدم وقتی آشپزخانه ضحاک را اجرا می‌کنیم، باید به شیوه‌ای اجرا شود که مفهوم بین‌المللی پیدا کند تا مخاطب خارجی متوجه منظور ما شود. بنابراین برای اجرای نمایش در خارج از کشور نیازمند تمهید و طراحی برای مخاطب غیر ایرانی است. تولید نمایش برای مخاطب غیرایرانی به شیوه‌ای است که نباید اجازه دهیم که هویت فرهنگی و غرور ملی ما با تمام مشکلاتی که به آن اشراف داریم، زیرسؤال برود و همه ما یک نوع خانواده هستیم. نباید اجازه دهیم که اختلافات و نقدهای ما از درون خانواده به شیوه‌ای در آثار فرهنگی‌مان منعکس شود که احساس عقب‌ماندگی به ما دست بدهد، اما ما در فرهنگ، هنر، معماری و شعر پیشرو هستیم.

چرا بازیگران نمایش «هفت‌ خان اسفندیار» تغییر کرد؟

این نمایش قرار بود 19 مهر 1401 اجرا شود. شبی که قرار بود بیلبوردها بالا برود، ناآرامی‌ها شکل گرفت. به طور طبیعی این نمایش نیازمند حضور مردم با احوالی بهتر بود و قرار شد با تعویق تا 15 آذرماه اجرا شود. در همین فاصله زمانی آقای خطیبی (اشکان خطیبی) که از قبل به من گفت‌ه‌بود، موضوع مهاجرتش جدی و عملی شد. امین حیایی هم که قرار بود نقش گرگسار را بازی کند، تعهدات قراردادی بعد از اجرای ما داشت که مانع می‌شد. از طرفی به این دلیل که خانم شاکری و آقای خطیبی با هم در این نمایش بودند، این تغییرات را مناسب احوال خود نمی‌دیدند. بنابراین، از 15 دی ماه بازیگران فعلی را انتخاب کردم و برای دومین بار کارم را از صفر شروع کردم و لباس‌ها به دلیل متفاوت بودن اندازه‌ها از نو دوخته شد و موسیقی و آهنگسازی تغییر کرد. این باعث شد به ابعادی تازه‌ و جدیدتر در متن و کارگردانی برسم. به رغم این‌که فضای خوبی در کشور حاکم نبود و بعضی نمی‌خواستند روی صحنه باشند، چون متهم به عادی‌سازی می‌شدند، بزرگواری و قبول کردند. ما حتی عید هم تمرین کردیم و یک کار را که شش ماه تمرین کرد‌ه‌بودیم، در چهار ماه با تمرین 12‌ساعته به سرانجام رساندیم. از مدیریت بنیاد رودکی، وزارت ارشاد و سازمان اوج تشکر می‌کنم که پای کار بودند.

بازخورد مخاطبان بعد از تماشای این نمایش چیست؟

من شب‌ها موقع ادای احترام به تماشاگر بالا نمی‌روم و هماهنگ کردم به دلیل این‌که امکان گیر کردن پیانوی رویال وجود دارد، بردیا کیارس در پایان نمایش به نمایندگی از گروه موسیقی بالا بیاید؛ یعنی کنار تماشاگران می‌ایستم و برای بچه‌ها دست می‌زنم. در یکی از شب‌های نمایش خانمی مرا شناخت و گفت چه جالب! شما هم برای بچه‌ها دست می‌زنید و گفتم در اصل این منم که باید برایشان دست بزنم. وقتی سرود ایران در پایان نمایش خوانده می‌شود، بعد از این جریانات اخیر خیلی دچار احساسات غریبی می‌شوم و بر‌می‌گردم و به صورت مردم نگاه می‌کنم و می‌گویم: «چقدر این مردم عاشق‌اند! چقدر خوبند! ما چه سرمایه‌ای داریم!» هیچ جای دنیا چنین عشق و انرژی وجود ندارد که هفت دقیقه بایستند و برای هنرمندان‌شان دست بزنند. جایی که در نمایش می‌گویند چو ایران نباشد، تن من مباد! مکث کنند و این خیلی عجیب است و نشان می‌دهد نمایش کارکرد و نقش خود را ایفا می‌کند. برایم یک درس است که بچه‌های شش تا هفت ساله به دلیل صحنه‌های اکشن شده، ایستاده نمایش را می‌بینند و حتی پلک نمی‌زنند، چون با این‌که کارگردان نمایشم، وقتی هفت سالم بود، دوام نمی‌آوردم که بخواهم یک تئاتر را ببینم. سؤال این است که چطور یک بچه می‌تواند دو ساعت یک نمایش را ببیند که مجبورم برای اول نمایش چند سطر خلاصه شده آن را توضیح دهم.

به تبعیت از امام راحل( ره )، می‌توان گفت سربازهای فرهنگی ما تماشاگران نمایش‌های بزرگ و جذابی چون هفت‌خان اسفندیار هستند؛ چرا که وقتی یک کودک یا نوجوان چنین نمایشی را تماشا می‌کند در بزرگسالی به کمتر از آن رضا نمی‌دهد و این برای او معیاری می‌شود برای سنجش فعالیت هنری.

حتما همین‌طور است. معتقدم تئاتر را باید خانواده‌ها ببینند و لذت می‌برم بچه‌ای با خانواده‌اش می‌نشیند و تئاتر می‌بیند و او می‌تواند همراه خودش سرمایه‌ فرهنگی را از سالن ببرد. من نمایش «یادگار سال‌های شن» را 30 سال قبل از دکتر علی رفیعی دیدم و از آن نمایش متوجه شدم باید قاب بزرگ را انتخاب و صحنه‌ام را نقاشی و شاعرانه کنم. به همین دلیل است که معتقدم باید کار کنیم، تکثیر شویم و سراغ قصه‌های ناب برویم. جدا از این‌که کاری به نام «رومی» دارم، در ذهن خودم چند سوژه را پرورش می‌دهم و باز هم کار می‌کنم. باید دفتری باشد که 20 سوژه روی میز بگذارند و 50 تا کارگردان دعوت کنند.

به شکل اندیشکده‌ای؟

دقیقا؛ نه این اندیشکده‌هایی که فقط نام دارند و بودجه می‌گیرند. اندیشکده‌ای که وقتی صبح درِ آن باز می‌شود و به آنجا می‌روی، از دیدن منابع غنی و نوع پژوهشی که انجام می‌دهند، به وجد بیایی. باورتان می‌شود یک نفر استوری کرد‌ه‌بود که این نمایش زیرخاکی را ببینید؟... اصلا چرا باید به اسفندیار «زیرخاکی» بگویند؟... چرا وزیر علوم ابلاغ نمی‌کند پایان‌‌نامه‌های دانشگاه را با کمک‌هزینه دانشگاه به این موضوع اختصاص دهند و تا کی باید روی این موضوع کار کنیم و از منابع خارجی استفاده کنیم؟

80 درصد متونی که به شورای نظارت ارسال می‌شود، متون خارجی است و آن 20 درصد ایرانی به دلیل تشابهات موضوعی رد می‌شود. پیروی همین نشست، اگر امکان دارد این توجه و جریان‌شناسی را در دستور کار بگذارید. ما باید صاحب یک هویت فرهنگی در تئاترمان باشیم. هرجا و به هر کشوری بروید، اول می‌گویند هویت فرهنگی ما را نگاه کنید. کره‌جنوبی نمایشی دارد که هر رئیس‌جمهوری آنجا می‌رود، اولین دیدارش همین نمایش است. به عبارتی کشورشان را صدسال پیش ساختند و تبدیل به یک نمایش بزرگ کردند. صبر کنید تا ببینید در همین دوبی در سال‌های آینده چه اتفاقی می‌افتد و از همین حالا رویال هالش به برادوی سفارش تئاتر به زبان عربی می‌دهد.

خود شما این تجربه را در بینوایان داشتید؟

چندسال پیش که رئیس مرکز بودم، روز جهانی تئاتر به یونسکو دعوت شدم. در آن زمان در هرسال یک نفر میزبانی را می‌پذیرفت و یک پول را به iti می‌داد. در آن سال، حاکم دوبی هزینه را پرداخت‌ه‌بود و اجازه داشت اول مراسم پنج دقیقه صحبت و یک کلیپ یک دقیقه‌ای پخش کند. او به زبان انگلیسی صحبت می‌کرد و به زبان فرانسوی ترجمه می‌شد. او گفت ترجیح می‌دهم صحبت نکنم و این فیلم را ببینید و در آن فیلم شاهد یک چشم‌انداز رویایی از کشورش با ساختمان‌ها، آسمان‌خراش‌ها همراه با فناوری بودیم. برای این کلیپ یک دقیقه‌ای سه دقیقه همه بلند شدند و برای کسی دست زدند که چندان تئاتر در کشورش مطرح نیست و در جمع نخبگان تئاتر جهان به این شیوه خودش را با خواندن پیام روز جهانی‌تئاتر معرفی کرد. همان‌جا به این فکر فرو رفتم که آنها از خاک، طلا ساختند.

حدود دو دهه است که شما نمایش موزیکال اجرا می‌کنید. در آینده قرار است چه آثاری در کارنامه شما ببینیم؟

من فصل جدیدی را با شاهنامه آغاز کردم. کار بعدی من درباره مولانا با نام «رومی» به تهیه‌کنندگی محمود شبیری، آهنگساز و یکی از بازیگران و خواننده‌اش علی زند وکیلی است. این اثر مانند «هفت‌خان اسفندیار» برداشتی از یک قصه امروزی و یک قصه نشنیده از مولاناست و پیوست‌های محتوایی مولانا را دارد. قصه این نمایش درباره زندگی یک خانواده امروزی است که برای عبور از مشکلات‌شان چاره‌ای جز این ندارند که در زندگی از خودشان یک مولانا بسازند و دنبال شمس زندگی خود باشند. این شمس همان آگاهی است که در درون همه ما وجود دارد و شمس را خیلی هشیار و فیزیکال نمی‌بینم. در نمایش بعدی‌ام سعی کردم آدم‌ها مولانای زمان خود باشند. در آنجا هم سعی کردیم اشعار امروزی باشد و بازسرایی شود. پیوست بعدی مربوط به ادامه کاری است که به شکل سه‌گانه درباره شاهنامه انجام می‌دهیم. اولین سه‌گانه ما هفت‌خان اسفندیار بود، دومی مربوط به نبرد رستم و اسفندیار و سیاوش بود که البته پیشنهاد «هزار و یکشب» هم شده که برای تمام اینها در حال پژوهش هستیم. در دفتری که برای این پروژه‌ها دارم، گروه پژوهش کار خودشان را انجام می‌دهند و اصلا زلفشان را با اجرا گره نزدند. برنامه آینده‌ام این است که از بزرگان شاهنامه‌پژوه مانند میرشکاک و ترانه‌سرایان در کارهایم استفاده کنم.

اگر این نمایش با استقبال تماشاگر روبه‌رو نمی‌شد، بازهم مسیر خود را ادامه می‌دادید؟

ما همراه با تماشاگر «هفت‌ خان اسفندیار» سعی می‌کنیم به جهان دیگری که این روزها غریب است، سفر کنیم. هرگاه روی خودمان مکث می‌کنیم و درون پرتلاطم ما با انگاره‌های مذهبی و دینی به آرامش و ساحل امن می‌رسد، حالمان خوب است. تئاتر باید حال مردم را خوب کند. اگر یک اثر نمایشی حرف خوبی می‌زند، چه اشکالی دارد از سوی یک سازمان دولتی مانند اوج باشد. تلویزیون با فارابی، اوج، حوزه هنری و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چه فرقی می‌کند؟... اگر حمایت دولتی نباشد که تئاتر شکل نمی‌گیرد.

اگر هفت‌خان اسفندیار موفق نمی‌شد و بازخورد خوبی نداشت، کارم را رها نمی‌کردم. همیشه موفقیت را در استمرار می‌بینم. امیدوارم این جریان‌سازی موجب شود نهضتی در نمایشنامه‌‌نویسی و اجرای آثار فاخر شکل بگیرد و اثر بعدی‌ام هم این مقدار تأثیرگذار باشد. شاید در اجرای بعدی از اجرای کلاسیک دور شوم و بیشتر به وجوه مدرن اجرا بپردازم. این جزو مسائل من است که چطور دکور مجازی و قابل‌حمل داشت‌ه‌باشم و در حال فکر روی جهانی مدرن‌تر هستم که امیدوارم در آن موفق باشم. امیدوارم مسئولان کشور نیز بیایند این نمایش را که من عضو کوچکی از آن هستم، ببینند و این فرصت را برای اجرای تئاتر کشور به وجود بیاورند. معتقدم این نمایش باز هم به فراموشی سپرده می‌شود. انتظار دارم وزارت ارشاد، حوزه هنری و حتی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همین الان با 10 کارگردان جوان سفارش آثار مرتبط با شاهنامه بدهد و برای بچه‌های این سرزمین در دو گروه (الف) و (ب) کار انجام دهیم تا تبدیل به یک جریان زودگذر نشود و فراموش نکنیم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها