ناگفته‌هایی که روی دوش راوی سنگینی می‌کرد

پاسخ به این سؤال که چطور آقای حدادزادگان را شناختم و این‌کار چطور شکل گرفت، سخت است. خودم بعضی وقت‌ها از جواب‌دادن به آن خجالت می‌کشم. حقیقت این است که من کاری به نام روزشمار دفاع‌مقدس برای استان قزوین انجام داده بودم که بیشتر وقایعی که در جنگ تحمیلی و مرتبط با آن را در قزوین اتفاق افتاده بود، در روزنامه‌ها، کتاب‌ها و اسناد مرتبط را، جمع‌آوری کرده بودم.
پاسخ به این سؤال که چطور آقای حدادزادگان را شناختم و این‌کار چطور شکل گرفت، سخت است. خودم بعضی وقت‌ها از جواب‌دادن به آن خجالت می‌کشم. حقیقت این است که من کاری به نام روزشمار دفاع‌مقدس برای استان قزوین انجام داده بودم که بیشتر وقایعی که در جنگ تحمیلی و مرتبط با آن را در قزوین اتفاق افتاده بود، در روزنامه‌ها، کتاب‌ها و اسناد مرتبط را، جمع‌آوری کرده بودم.
کد خبر: ۱۳۸۹۶۱۳
نویسنده روح‌ا... شریفی - نویسنده روزهای پیام‌بری

حس کردم خروجی آن کار گویا نیست و باید بخشی با عنوان اعلام وجود داشته باشد که تمام شخصیت‌هایی که گفته شده را باز توضیح دهد. آن کتاب ۵۰۰ سرفصل بود که باید هرکدام را توضیح می‌دادیم و متاسفانه چهره‌هایی چون ایشان در کتاب نبودند، یعنی نه جایی در ورق‌های تاریخ و روزنامه‌ها اصلا از چنین آدمی اسمی برده شده بود، نه خود ما هم به آن رسیده بودیم. تا این‌که یک روز خودشان به محل کار من آمدند و حجم زیادی از کتاب و روزنامه با خودشان آورده بودند. کتابی هم از قبل، از خودشان منتشر شده بود که کامل هم درباره ایشان نبود و خودشان هم گفتند که در قزوین من را خیلی نمی‌شناسند، و گفتند من هم هستم و اگر خاطره‌ای، برنامه‌ای بود می‌توانم باشم.
من در ابتدا درباره این قضیه واکنش منفی داشتم، چون دیدم روزنامه‌ها با ایشان مصاحبه داشتند؛ سازمان اوج مستند ۴۵دقیقه‌ای هم از او ساخته و این چه مطالبه‌ای است که ما بخواهیم دوباره از ایشان داشته باشیم؟! بعد از مدتی، وارد گفت‌وگو با ایشان شدیم و من در جایی، به این نتیجه رسیدم که خاطرات ایشان از آنچه در روزنامه‌ها چاپ شده، فراتر است.
مطالب نگفته‌ای بوده که کسی به آنها ورود نکرده و ایشان برای کسی بازگو نکرده و روی دوشش سنگینی می‌کرده است. بعد از آن گفت‌وگوها ‌شکل‌گرفت و تقریبا بعد از حدود ۲۰ جلسه، ماحصل کتاب «روزهای پیام‌بری» به اتمام رسید. من به‌غیراز آقای حدادزادگان، با دو شخص دیگر هم مصاحبه گرفتم، ازجمله آقای شهروش که رئیس وقت بنیاد شهید قزوین بود و سراغ برادر شهید رزاقی که بخشی از اتفاقات را خود ایشان روایت کرد هم رفتم. دعوای دو برادر و شیروخط انداختن را برادر شهید برای من گفت. اما خب به‌هرحال من در بازار قزوین قدم زدم، و بارها از آن مغازه و حجره رد شده بودم، و هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم آنجا این همه قصه داشته باشد.
احساس کردم باید فضاسازی درباره مغازه شکل بگیرد و این‌که یک نفر خبری بدهد و انعکاسی که روی خود او می‌گذارد. سعی کردم به آنچه گفته شده، وفادار باشم. اثر جدیدم کاری است درباره یکی از شهدای قزوین به نام شهید رضا حسن‌پور که جانشین لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب بوده و ‌بچه قزوین است و در عملیات خیبر شهید شده است.

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها