در سینمای ایران که از نظر تنوع ژانری بسیار فقیر است، فیلمهایی در این ژانر بسیار کم ساخته میشود. یکی از دلایل اصلی این امر شاید این باشد که ما ایرانیها در پرداختن به زندگی افراد بهخصوص افرادی که رخ در نقاب خاک کشیدهاند، بسیار محتاط و محافظهکاریم اما بخش زیادی از این موضوع بهسختیهای پژوهش در زندگی افراد برمیگردد و بخش مهم دیگری هم به ملاحظات سیاسی، اجتماعی و دستهبندیهای فکری. امروز میخواهیم به مناسبت سالگرد یکی از نویسندگان مهم ادبیات معاصر، درباره غفلت از ساخت اثری سینمایی درباره وی بنویسیم، درباره جلال آلاحمد.
به شمار سالهای زندگی تنها ۴۶سال زندگی کرد و وقتی آخرین عکسهای او را در اسالم میبینیم، انگاری پیرمردی حدود ۷۰ساله با آن قد و قامت رشید در برابر ما ایستاده است و به عصایش تکیه زده است. مردی که زندگی و مرگش داستانهای زیادی برای گفتن دارد. زنش میگفت مرگ او به سکته قلبی اتفاق افتاده است و برادرش میگفت او را کشتهاند و هرکدام هم برای ادعای خود شواهدی داشتند و البته جامعه آن روز حرف برادرش شمس را بیشتر میپسندید.
در آذرماه ۱۳۰۲ در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. پدرش آیتاللهی مشهور بود و در خاندانشان، مذهبی بودن یک اصل بود. کمااینکه از خاندان پدریاش آیتا... سیدمحمود طالقانی بهعنوان یکی از روحانیان بنام روزگار در انقلاب اسلامی نقشی اساسی داشت و عجیب اینکه تفاوت تقویمی روز مرگ جلال و آیتا... طالقانی تنها یک روز است.
در چنین خانوادهای طبیعی بود که او راه پدر و پدرانش را پی بگیرد و عازم تحصیل برای آموختن دروس حوزوی شود اما نخستین طغیان و شورش وجودی او در همان جوانی رخ نمود و او علیه راه پدر شورید و ضدمذهب شد و به مارکسیستها نزدیک شد. این اولین شورش؛ او را از خاندان پدری دور کرد اما این همه ماجرای این سید شورشی نبود.
او باز هم شورید و راه عوض کرد اینبار علیه جریان غالب کمونیستها و همراه با استادش خلیل ملکی جریان راه سوم را ایجاد کرد که به جبهه ملی و خط مصدقیها نزدیک بود و علیه موضعگیریهای زبونانه حزب توده در برابر همسایه شمالی، اعتراض داشت اما او باز هم راه عوض کرد.
جلال روشنفکری نبود که در یک مسیر غلط به راهش ادامه دهد و این بار از موضع روشنفکری که تا اخذ مدرک دکترا پیش رفته بود و از چهرههای پیشروی روشنفکری زمانه خود بود، به مذهب بازگشت و در آثار متاخرش مانند «خسی در میقات» و «غرب زدگی» اسلام سیاسی زمانه خود به رهبری امام خمینی را نسخهشفابخش جامعه میدانست. این زندگی متلاطم و شخصیت پرجوشوخروش که تیغ تیز انتقادش به بسیاری از روشنفکران بیحرکت و بیخاصیت زمانه خورده بود، تا همینجایش یک فیلم سینمایی پرحادثه و ماجرا را به ما پیشنهاد میکند اما بگذارید باز هم از جلال بگویم.
یک ملودرام شگفتآور
شاید انتظار نداشته باشید شخصیتی با چنین زندگی پرجوشوخروشی، بتواند موضوع یک فیلم عاشقانه پرتعلیق هم باشد اما هست. جلال در آستانه ۳۰سالگی بود که در یک سفر به شیراز بهطور اتفاقی با یک نویسنده و داستاننویس مهم و ورزیده معاصر آشنا شد: سیمین دانشور. داستان عشق و عاشقی این دو سرانجام به ازدواجی انجامید که با مخالفت خانواده همراه بود. سیمین چند سالی برای تحصیل به آمریکا رفت و این دو در طول این مدت نامههای پر سوز و گداز به هم مینوشتند. همان سید جوشی که روشنفکران زمانه از تیغ زبانش در امان نبودند، به معشوق و همسرش چنان زیبا اظهار عشق میکرد که هنوز هم نامههای این دو خواندنی است و اشک در چشمان آماده به گریه، جمع میکند. ملودرام خانوادگی جلال و سیمین دو فراز مهم هم دارد که میتواند فیلم را پرهیجانتر کند. یکی اینکه هردو نفر داستاننویس، مترجم و شیفته ادبیاتند پس نوشتههای هم را میخوانند و نقد میکنند و در کنار هم مینویسند و ترجمه میکنند و به نوعی مکمل یکدیگر در ادبیاتند، این را هم در پرانتز بگویم که به نظر من سیمین داستاننویس بهتری است اما جلال نقش مهمی در تحول نثر فارسی در روزگار ما دارد و آنچه از قلم او باقی مانده است، پرخون، زنده، موجز و بسیار جذاب است. هنوز هم خیلیها سعی میکنند از نثر شلاقی او تقلید کنند اما دستشان زود رو میشود. در این سالها هروقت «فردیدی»ها چیزی نوشتهاند که بوی قلم جلال میدهد، خواننده حرفهای ادبیات میداند که از روی دست چه کسی رونویسی میکنند اما بحرانی هم در این میان زندگی آنان را تحت تاثیر قرار میدهد، اینکه نمیتوانند بچهدار شوند. داستان این بحران را جلال در خودافشاگری عجیبش در «سنگی بر گوری» نوشته است. کتابی که گرچه یک اثر ماندگار در ادبیات امروز ایران است اما سیمین را از این صراحت شوهرش در بازگویی رازهای خانوادگی دلخون میکند.
آدمهای دیگر
یکی از جذابیتهای داستانهای زندگینامهای این است که با بازسازی شخصیتهایی که برای مخاطب آشناست، لذت دوباره دیدن شخصیتهای مشهور و موثر تاریخ را بر پرده سینما به آنان میدهد. جلال از این منظر سوژه خوبی است. طیف گسترده آدمهایی که با او حشر و نشر یا حتی جدال داشتهاند، آنقدر متنوع است که فیلمی براساس زندگی جلال کلکسیونی از بازسازی آدمهای مشهور میشود. یک نگاه خیلی سرسری به نامها بیندازیم: امام خمینی (که جلال و شمس با ایشان دیدار کردهاند)، آیتا... طالقانی، دکتر شریعتی، چهرههای مشهور حزب توده و جبهه ملی، مظفر بقایی، نیما، سیدموسی صدر، ابراهیم گلستان، شاملو، پرویز داریوش، فروغ، اخوان و... .
نقطه پایان
معمولا داستانهای زندگینامهای به فصل مرگ که میرسند، جذابتر میشوند. از این منظر هم میتوان نگاهی متفاوت به مرگ جلال داشت. میتوان روایتهای متضاد را کنار هم قرار داد اصلا خود مرگ او میتواند سوژه یک فیلم باشد. همین تعدد روایتها باید برای کارگردانها و نویسندگان جذاب باشد. چرا چشم سینماگران ایرانی به این جذابیتها بسته است؟ من که فکر میکنم دلیل اصلی این باشد که جلال آدمی موضعدار، صریح و پرخروش بود. سینماگری میتواند به چنین شخصیتی نزدیک شود که خودش دغدغههایی از این جنس داشته باشد. سینمای گل و بلبل ایران طرفیت حرف زدن و روایت کردن از این چنین مردانی ندارد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: