شخصیت اصلی داستان (اکبر عبدی) در راه رفتن به مدرسه به مرشد و دستیارش برمیخورد و مینشست پای روایت آنها که بسیار دلنشین بود و معمولا مدرسهاش هم دیر میشد! همین سریال یکی از دلایلی بود که نام مرشد و بچهمرشد برای همیشه در ذهن دهه شصتیها ماند حتی اگر آنها در دنیای بیرون و واقعی نه مرشد دیدند و نه بچهمرشد اما یاد گرفتند نقالهایی هستند که داستانهای کهن ایرانی و شاهنامه را به شیوهای خاص روایت میکنند؛ روایتی دلنشین و دراماتیک.
نقالها معمولا لباس سنتی با دوختهای زیبا میپوشند و همه فراز و نشیب قصه را با فن بیان بینظیرشان و حرکت دستان و عصایی که همراهشان است، روایت میکنند به گونهای که شنونده و بیننده تا پایان قصه در جای خود میخکوب میشوند اما واقعیت این است که به نسلهای بعدی اگر بگویی نقال و مرشد و... فقط نگاهت میکنند و بیشتر آنها نمیدانند درباره چه چیزی صحبت میکنی.
همه اینها در حالی است که هنر نقالی ایران در سال 2011 به عنوان هنر ناملموس ثبت یونسکو شده است اما اینهم مثل دیگر ثبتهای جهانیمان که حتی خودمان هم فراموشش میکنیم، چه برسد به جهانیان.
امروز سالگرد درگذشت مرشد ولی الله ترابی است. یکی از نامیترین و کاربلدترین نقالان ایرانی که در کار خود استاد بود و تا زنده بود همه تلاشش را میکرد مردم با هنر نقالی آشنا شوند.
او در تئاترهای خیابانی و معمولا در محوطه بیرونی تئاتر شهر نقالی میکرد حتی زمانی که دیگر پیرمرد شده بود.
او میدانست نقالی تا زمانی زنده میماند و به حیات خود ادامه میدهد که مردم آن را بشناسند و با آن همنفس شوند. درست مثل زمانهای قدیم که نقالان در شهرها ، روستاها و قهوهخانهها نقالی و مردم را با قصههای کهن و روایتهای شاهنامه آشنا میکردند. سالروز درگذشت مرشد ترابی مناسبتی شد تا سراغ محمدرضا معجونی برویم و درباره نقالی با او همصحبت شویم.
یکی از کارهای خوب این نقال، اجرا برای کودکان است. قبل از شیوع کرونا او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برنامههایی را روی صحنه میبرد و برای بچهها نقالی و تعزیهخوانی میکرد. او باور داشت اگر قرار است نقالی به حیات خود ادامه دهد و از این میراث محافظت شود، چارهای نیست جز اینکه بچهها را با این هنر آشنا کرد.
شروع از حاشیه میدان راهآهن
معجونی درباره آشنایی خودش با هنر نقالی و انتخاب آن به عنوان یک حرفه میگوید: پدر بزرگ مادریام صدای بسیار خوبی داشت و آدم زندهدلی بود و بچه که بودیم برایمان شاهنامه میخواند. از همان زمان یکی از آرزوهایم این بود من هم روزی شاهنامهخوانی ونقالی کنم. بزرگ شدم و فوق لیسانسم را در رشته علوم اجتماعی گرفتم و در کنارش بازیگری تئاتر هم میکردم. یک روز در حاشیه میدان راهآهن شروع کردم به نقالی و روایت شاهنامه. مردم استقبال کردند و من احساس کردم میتوانم این کار را ادامه دهم. سال 81 بود که زندهیاد مرشد ترابی را در محوطه تئاترشهر دیدم که نقالی میکرد. همان روز تصمیم جدی گرفتم که نقالی را به عنوان حرفه انتخاب کنم و ادامه بدهم. سالها شاگردی و تمرین کردم. شاهنامه و دیگر داستانهای کهن ایرانی را خواندم.
معجونی درباره تفاوت پرده خوانی و نقالی میگوید: پردهخوان اسبابی دارد بهنام پرده که شخصیتها و اتفاقات روی آن نقاشی شدهاند و او باید بر اساس آنها داستانش را روایت کند اما نقال هیچ اسبابی ندارد. همه چیز در ذهنش است. هر چه بیشتر مطالعه کرده باشد و داستان و روایت بلد باشد، بهتر میتواند نقلش را بگوید. البته باید خلاقیت زیادی هم داشته باشد و بداههگوی خوبی هم باشد. صدا و مهارت بیانش بسیار اهمیت دارد همچنانکه زبان بدنش در همراهی مخاطب با او مهم است. نقال، بنا به موقعیت، زمان، مکان و مخاطبانش روایت خود را بازگو میکند. او ابتدا نگاهی به مخاطبانش میکند و خیلی زود متوجه فضا و اتمسفر ذهنی مردمی که به او گوش و تماشایش میکنند، میشود و از اطلاعات و قوه تخیل خود استفاده و کارش را شروع میکند و به پایان میرساند. برای همین است که مثلا داستان رستم و سهراب را میتواند به شیوههای مختلف و با روایتهای گوناگون بیان کند.
جریان شاهنامه در میان مردم
به معجونی میگویم، از جنوب شهر کارتان را شروع کردید. معمولا پردهخوانها و نقالها در این مناطق بیشتر دیده میشدند یا میشوند و این مختص به تهران نیست. در شهرهای دیگر نیز همین روال است.
دلیل تمایل این مردم به نقالی چیست؟میگوید: مردم ایران شنیدن قصه و داستانگویی را دوست دارند. شاهنامه و روایتهایش را میپسندند و اگر برایشان بازگو شود بهشدت علاقه نشان میدهند، چون شاهنامه به نوعی روایت زندگی ایرانیهاست. در شاهنامه سه کلمه زیاد استفاده شده است: خرد، ایران و رستم. خرد نماد سرافرازی یک ملت است. مردمانی خوشبخت خواهند بود و زندگی خوبی خواهند داشت که خردورز باشند. ایران که مادر است و مام وطن، عشق همه ایرانیهاست. رستم هم که نماد قهرمانی و فداکاری است، هرچند یکی از سختترین تراژدیهای جهان را تجربه میکند. مردم شاهنامه را دوست دارند چون تمرکزش بر این سه باور است و این باورها در همه ایرانیها مشترک است. مردم جنوب شهر و طبقه متوسط در بطن جامعهاند و به اندازه مرفهین بالای شهر درگیر تکنولوژی و سرگرمیهای دنیای مدرن نیستند. به همین دلیل با نقالی و شاهنامهخوانی بیشتر مانوسند.این را هم اضافه کنم قهوهخانهها و سفرهخانههایی که در آنها نقالی و پردهخوانی میشود بیشتر است و مردم این مناطق با این هنرها بیشتر آشنایند.
طاهره آشیانی - روزنامه نگار / روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد